عقیده امام خمینی (ره) درباره ابن عربی از دیدگاه علامه جعفر مرتضی عاملی (ره)

عقیده امام خمینی (ره) درباره ابن عربی از دیدگاه علامه جعفر مرتضی عاملی (ره)
حمیدرضا فلاح
۱۸ فروردین ۱۳۹۴
ابن عربی, علامه جعفر مرتضی عاملی (ره),

علامه سید جعفر مرتضی عاملی در ابتدای کتاب «ابن عربی سنّی متعصّب» هدف از نگاشتن این کتاب را سوالات متعددی که درباره صحت تشیع محی الدّین از ایشان پرسیده شده است بیان می کند و در ابتدای این کتاب، جواب سوالی که در مورد عقیده امام خمینی (ره) در مورد شخصیت ابن عربی شده است را پاسخ می دهد که به شرح ذیل می باشد:

معظم له در پیش درآمد کتاب می فرمایند: درباره ی تشیّع محی الدین ابن عربی سوالات بسیاری به ما رسیده است که آخرین آنها سوال زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

سرور محقق جناب جعفر مرتضی عاملی (دامت برکاتُک)

سلام علیکم.

من در کتاب هایمان درباره ی شیخ محی الدین ابن عربی صاحب فتوحات مکیه و کتب دیگر که درباره ی عرفان نظری است، مطالب زیادی خوانده ام… نیز در برخی از کتاب های آقای خمینی (رحمه الله)، شاید در جنود عقل و جهل و یا تعلیق ایشان بر فصوص الحکم دیده ام که از او با نام «شیخ اکبر» یاد می کند و در کتاب روح مجرد نیز آمده است که «هیچ عارفی عارف نیست مگر دوازده امامی باشد». با همه ی این ها می بینیم که ابن عربی وقتی که در فتوحات مکیه می خواهد وضو را توصیف کند آن را مثل وضوی اهل سنت توصیف می کند و نیز وقتی درباره ی حدیث معراج و موارد دیگرِ بسیاری سخن می گوید، به گونه ای سخن می گوید که از شیعه نبودن او پرده بر می دارد. آیا می توان این موارد را «تقیه» بر شمرد یا نه؟ امیدوارم که پاسخ همراه با منابع باشد.

پاسخ: الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السّلام علی محمد و آله الطاهرین.

سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.

درباره سوال شما به چند نکته باید توجه کرد:

1- اینکه آقای خمینی (قدس سرّه) از ابن عربی با عنوان شیخ کبیر یاد می کند اطلاق لقب علمی را بر او می رساند چرا که هر انسانی که در علمی از علوم مثل پزشکی، ریاضیات، نجوم، نحو، فلسفه و… پیشرفتی داشته باشد علما القابی را به او می دهند که با جایگاه علمی او تناسب داشته باشد، و بدین وسیله او را در حدی که توانسته است آن علم را به دست آورد می ستایند؛ مثلاً اگر کسی در پزشکی صاحب مهارت شود به وی پزشک ماهر و یا دانشمند علامه در پزشکی می گویند؛ با صرف نظر از وابستگی مذهبی یا التزام دینی و یا رفتار اجتماعی او.

پیامبر صلّی الله علیه و آله نیز از خسرو پرویز با عنوان، «عظیم الفُرس»(1) و از قیصر با عنوان «عظیم الروم» یاد کرده است.

البته گاهی ممکن است که القاب از حقیقت بزرگ تر باشد یعنی به گونه ای مبالغه آمیز بر اشخاص اطلاق شود، و شاید انگیزه های مختلفی مثل چاپلوسی، محبت صادقه، شیفتگی بسیار نسبت به فردی و یا… نیز در آن دخالت داشته باشد.

با توجه به این مطلب، اگر علمای باتقوی از فردی به وسیله ی القاب علمی یاد کنند و او مستحق آن القاب نباشد، این بدان معنا نیست که فرد عقیده ی درستی دارد و یا به احکام شرع و دین ملتزم است چه رسد به اینکه او را باتقوی و پارسا بدانیم، و این القاب علمی بیانگر موافقت یا مذهب دینی آن فرد و التزام به عقاید و آرای او نیست.

برای مثال شریف رضی، ابااسحاق صابی را که از نظر دینی با او مخالف است با قصیده ای مرثیه گفته، و مطلع آن چنین است:

اعلمتَ مَن حملوا عَلَی الاعوادِ               ارایتَ کیف خبا ضیاءُ النادِیی

جبلٌ هوی لو خرّ فی البحر اغتدی                   مِن وقعه متتابعَ الإزبادِ

آیا می دانی چه کسی را بر چوب ها (تابوت ها) می برند؟ آیا می بینی که چگونه نور محفل خاموش شد.

کوهی فرو افتاد که اگر در دریا بیافتد از اثر افتادن او دریا پر تلاطم می شود و پی درپی کف بر می آورد.

2- آیت الله العظمی خمینی (رحمه الله) دوراندیش و درست اندیش بود و هنگامی که به «گورباچوف» رئیس اتحاد جماهیر شوروی نامه ای نوشت و در آن از ابن عربی یاد کرد، گویا ایشان به این نکته توجه داشت که آن جوامع، از گذشته تا کنون پیوسته غرق در زندگی مادی بوده اند تا جایی که ماده و مادی گری، چشم آنها شده که با آن می بینند و گوش آنها شده که با آن می شنوند و قلب آنهاست که در تپش است. مادی گری بر اندیشه و عقل آنها سایه افکنده و تدبیر امور و هدایت آنها را به عهده گرفته است و عواطف و احساسات این جوامع همه در مادی گری شکل گرفته است.

لذا امام (رضوان الله) خواست که به این تفکر مادی، که منبع تفاخر آن جوامع و پایه زندگی آنهاست، ضربه ای آن هم در نقطه ضعف حقیقی آنها وارد آورد تا مردم آن دیار را با فقدان معنویتی که از آن رنج می برند روبرو کند.

از گذشته تا کنون در منطقه شوروی سابق ده ها میلیون مسلمان زندگی می کنند که در اصول دینی خود به شیوه های صوفیه وابسته اند و آثار این تصوف در زندگی آنها باقی است و خاطرات آن، که پراکنده و کم رنگ شده، هنوز آنها را می فریبد و به خود جلب می کند.

همچنین شاید امام از آن رو نام ابن عربی را آورده است که مسلمانان آن کشور ـ که فراوان هم هستند ـ اشتیاق به اسلام و معنویات آن را برانگیزد. ابن عربی چهره ای درخشان در تصوف است و لذا با بردن نام او هم مسلمانان و هم کسانی که بر سر کارند با این حقیقت روبرو می شوند که باید به چیزی بیاندیشند که شدیداً به آن نیاز دارند تا نبود معنویت را که پایه ی بدبختی و مصیبت آنهاست درمان کنند.

امام (رحمه الله) از نزدیک ترین راه آنها را با حقیقتی روبرو کرد که دیر زمانی از آن غافل بودند و از رویارویی با آن می گرختند و شاید غرور و تکبرشان آنها را به ستیز با آن فرا می خواند.

آری ایشان (رحمه الله) وقتی که از چهره های درخشان عرفان و تصوف سنّی یاد کرد در واقع می خواست که در عمق وجدان و احساس فطری آنها و نقطه ای که در آن ضعف داشتند با آنها روبرو شود و بدین وسیله ضربه ای قوی بر عمق و ریشه ی تفکر مادی وارد آورد.

ایشان نمی خواست آنها را به اعتقادات ابن عربی و یا مذهب فقهی وی سوق دهد تا پایبند آن باشند چرا که آقای خمینی (رحمه الله) می دانست که ابن عربی در میان علمای فقه و مذهب، جایگاهی ندارد و کسی به حساب نمی آید.

بلکه استادان ابن عربی ـ که برای خود چیزهایی را ادعا می کنند که در حد آنها نیستند ـ حتی گمان نمی بردند که اسم آنها در زمره ی شاگردان بزرگان شریعت و دین و اندیشه وران سترگ مذهبِ حق ذکر شود، چه رسد به اینکه از همتایان آنها به شمار آیند.

در هر صورت آیت الله خمینی به جد بزرگوار خود سیدالشهداء علیه السّلام اقتدا کرد، آنجا که حضرت دشمنان خود را که جنایتکارانی بی شرم بودند دعوت کرد تا از گمراهی خود برگردند، و خصلت های نیک عرب را به یاد آنها آورد، و سعی کرد که همت های آنها و غرورشان را بر انگیزد و فرمود: «وَیْحَکُمْ یَا آلِ اَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا اَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُم‏ْ وَ ارْجِعُوا إِلَی اَحْسَابِکُمْ إِذْ کُنْتُمْ عرَابا(2)؛ وای بر شما ای آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و از معاد نمی هراسید، در دنیای خود آزاده باشید، و اگر عرب هستید به نیاکام خود برگردید».

3- سیره ی ابن عربی نشان داده است که وی در عقیده ی خود، به جانب حق و صواب پایبند نیست و چنانکه از او خبر داده اند به احکام شرع و مقتضیات پارسایی و تقوا نیز التزام نداشته است.

و اینکه برخی از علما از وی مطالبی را در زمینه علم تصوف و عرفان فرا گرفته اند و یا برخی کتب او را می خوانند و سخنانش را تکرار می کنند این درست مثل این است که علم نحو را از ابن مالک و مبرد و سیبویه(3) فرا گیرند و یا علم پزشکی را از بزرگان آن در شرق و غرب بیاموزند.

از ائمه اطهار علیهم السّلام روایت شده است: إنَّ الْحِکْمَهَ ضَالَّهُ الْمُوْمِنِ فَاطْلُبُوهَا وَ لَوْ عِنْدَ الْمُشْرِکِ تَکُونُوا اَحَقَّ بِهَا وَ اَهْلَهَا(4)؛ حکمت گمشده ی مومن است پس آن را بجوید هرچند نزد مشرک باشد که شما اهل آن هستید و به آن سزاوارترید.

و در جای دیگر آمده است: إِنَّ الْحِکْمَهَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتُلَجلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ فِی صَدْرِ الْمُوْمِن(5)‏؛ حکمت گاه در سینه ی منافق است، و در سینه ی او می چرخد و می چرخد تا اینکه بیرون می آید و در سینه ی مومن می نشیند.

ما وقتی که در این زمینه به این روایات استناد می جوییم مقصودمان معنای عام آنهاست، تا بیان کنیم که علوم از هر کسی فراگرفته می شود؛ و نمی خواهیم که با توجه به تمام جهات مضمون روایت، بر ابن عربی حکم کنیم.(6)