مقابله ی استعمار با نقش آفرینی روحانیت

مقابله ی استعمار با نقش آفرینی روحانیت
محمود لطیفی
۱۹ فروردین ۱۳۹۴
وصیت نامه,

متن:

از نقشه های شیطانی قدرت های بزرگ استعمار و استثمارگر، که سال های طولانی در دست اجراست و در کشور ایران از زمان رضاخان اوج گرفت و در زمان محمدرضا با روش های مختلف دنباله گیری شد، به انزوا کشاندن روحانیت است، که در زمان رضاخان با فشار و سرکوبی و خلع لباس و حبس و تبعید و هتک حرمات و اعدام و امثال آن، و در زمان محمدرضا با نقشه و روش های دیگر، که یکی از آن ها ایجاد عداوت بین دانشگاهیان و روحانیان بود، که تبلیغات وسیعی در این زمینه شد؛ و مع الاسف به واسطه ی بی خبری هر دو قشر از توطئه ی شیطانی ابرقدرت ها نتیجه ی چشم گیری گرفته شد.

شرح:

بند چهارم وصیت نامه ی حضرت امام(ره) در مورد یکی دیگر از موضوعات مهم تاریخ معاصر است. امام خمینی(ره) در این بند به طرح و افشای نقشه ی استعمارگران برای مقابله با نقش آفرینی روحانیت و هدایت و رهبری آنان و شیوه های این مقابله می پردازند. در فرازی از این بند به چند نکته اشاره شده است:

1. نقشه شیطانی و دیرینه و گسترده ی استعمارگران برای منزوی نمودن روحانیت و ایجاد فاصله بین مسلمانان و رهبری فکری آنان. 2. عملیاتی شدن این نقشه در ایران با روی کارآمدن رضاخان. 3. تفاوت سیاسی رضاخان در سرکوب روحانیت با محمدرضا.

در این نوشتار می کوشیم تا نکاتی پیرامون این سه محور را مرور کنیم.

استعمارگران از راه اعزام جهانگردان و گردشگران خود به عناوین مختلف نقطه به نقطه ی سرزمین های اسلامی را مورد بررسی و شناسایی قرار دادند تا با فرهنگ و عادات و آداب و رسوم آنان آشنا شوند. گزارش ها و سفرنامه های آنان را در سازمان های سیاسی اطلاعاتی به طرح های عملیاتی تبدیل کردند و سیاست های استعماری خود را براساس داده های اطلاعات تنظیم نمودند ـ کاری که متاسفانه هنوز اندیشه ی آن در مغز سیاستمداران ما خطور نیز نکرده است ـ آنان با توجه به این اطلاعات کاربردی، شناخت دقیقی از لایه های اجتماعی کشورهای اسلامی و از جمله ایران کسب نموده و به خوبی دریافتند که خطرناک ترین جبهه ای که حاکمیت بیگانگان و عوامل دست نشانده ی آنان را بر نمی تابد؛ علمای دین و تربیت یافتگان مدرسه ی قرآن است، و براساس این باور، ستیز با اسلام و قرآن را به عنوان مهم ترین سیاست استراتژیک در سرلوحه برنامه های خود قرار داده و با پنهان کاری و تظاهر به خیرخواهی از غفلت و جهل مسلمانان کمال بهره برداری را نمودند.

روزی که نخست وزیر انگلیس با اشاره به قرآن گفت: تا این کتاب در بین مسلمانان است، ما در کشورهای اسلامی جای پا نخواهیم داشت، مسلمانان ساده لوح ما این جمله را به عنوان یک فضیلت برای قرآن شمرده و مجالس خود را با نقل آن رونق بخشیدند و آنان با استفاده از این غفلت نشستند و راه مقابله با قرآن را طراحی و عملیاتی کردند و روزی که سید قطب در تفسیر آیه 120 سوره ی بقره نوشت: هدف آنان جنگ با اسلام و تصفیه حساب با مسلمانان است و این سخن که امروز دوره جنگ عقیدتی و نبرد مذهبی به سر آمده و دوره ی مبارزه برای تمدن و توسعه و مقابله با تروریسم می باشد؛ به خاطر ترس آنان از روح حماسی مسلمانان است و آنان از غیرت دینی مسلمین وحشت دارند و تلاش می کنند تا کینه ی خود را نسبت به اسلام با سرپوش مبارزه با تروریسم و ارتجاع و عقب افتادگی فرو بنشانند، عده ای سخنان او را توهم آمیز شمرده و حضورش را تحمل نکردند، اما او واقعیت را می گفت.

انگلیسی ها با در هم شکستن حکومت عثمانی و روی کار آوردن حکومت های دست نشانده در سرزمین های اسلامی بر آن شدند تا آتا تورک دیگری را برای ایران بتراشند. آنان با شناختی که از تشکیلات سیاسی شیعه داشتند رضاخان را در ایران اسلامی به قدرت رسانده و شیوه ای متناسب با روحیه ی او و فضای سیاسی عصر او در پیش گرفته و او را واداشتند تا به نابودی تشکیلات روحانیت همت گمارد. مخالفت با برگزاری مراسم و مجالس دینی، ایجاد محدودیت برای مجالس تبلیغ و مساجد، محدود نمودن فعالیت روحانیان، حمله به اماکن مقدس و مورد احترام مردم، مقابله با شعائر مذهبی و مظاهر و دینداری و ...، خشن ترین نوع برخوردی بود که رضاخان مرتکب می شد و روشن فکران وابسته به استعمار و مدعی آزادی نیز بر همه ی آن ها مهر تایید می زدند. تنها عده معدودی مجاز به استفاده از لباس روحانیت شدند و جز آنان هر معممی که در ملا عام دیده می شد با تحقیر و توهین خلع لباس می گردید، عمامه بر گردنشان انداخته می شد و در خیابان کشیده می شدند. از روحانیون التزام گرفته شده بود تا علیه بی حجابی و دیگر سیاست های رضاخان سخنی بر زبان نیاورند. برخورد رضاخان با آیهالله بافقی و توهین به او در انظار عموم و تبعید او از قم، نفس ها را بریده بود. دیوید اوئن وزیر خارجه انگلیس در بحبوحه ی پیروزی انقلاب اسلامی اعتراف می کند: ما با ملاها و سیاست ارتجاعی آن ها مخالف بوده و هستیم و در سال های 1930 ـ اشاره به دوران سرکوب رضاخان ـ حساب های خود را با آن ها روشن کرده ایم.([i])

در یک جمع بندی می توان گفت: استعمار و دست نشاندگانش برای محو فرهنگ دینی مسلمانان و به ویژه در ایران چندین راه را در پیش گرفت:

1. تبلیغات مستقیم علیه دین و منفور نمودن و خرد ستیز نشان دادن آن در نظر مردم با طرح فلسفه ی مادی و لیبرالیستی و کوبیدن بر طبل آزادی!

2. شبهه پراکنی و سلب اعتقاد و ایمان و یقین مردم و ایجاد تردید و شک در مبانی دین با تقویت اندیشه ی الحادی و زندقه و نقادی جدلی و روشن فکری و به تعبیر برخی از روشن فکران با طرح پرسش های ساختار شکن و بلکه شالوده شکن.

3. مقابله با شعائر و نمادها و ارزش های دینی و جایگزین نمودن شعائر و نمادهای خنثی و بی تفاوت، با طرح معنویت های بی تعهد بدلی و عرفان های ضد توحیدی و خرافی و اندیشه ی مرجئی گری و حجتیه ای.

4. و از همه مهمتر جلوگیری از کارآمدی و نقش آفرینی تبلیغات دینی و مبلغان دین با قداست شکنی از روحانیت و تخریب چهره ی پاسداران حقیقی دین، آنان به حق به این نتیجه رسیده اند که روحانیون مظهر اسلام و مبین قرآن و جانشین نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) هستند و با حضور کارآمد آنان هرگونه توطئه شرک آلود نقش بر آب خواهد شد. تاکتیک هایی را نیز که برای مقابله با روحانیت به کار برده و در شرایط مناسب از آنان بهره می بردند، می توان در چهارنوع خلاصه نمود:

1. سرکوب مستقیم و صریح با خشن ترین شیوه هایی که رعب حاصل از آن بیشتر از واقعیّت خارجی آن بازدارنده باشد.

2. بدل سازی و جایگزینی با آخوندهای درباری و وعاظ السلاطین، یا خودباخته در برابر فرهنگ بیگانه و جاهلی، یا متحجر و بیگانه از واقعیات و سیاست های جاری در جهان.

3. تبلیغات منفی و ایجاد نفرت نسبت به روحانیت با شیوه های گوناگون و جذاب هنری و تبلیغاتی و فضاسازی فرهنگی.

4. ایجاد فاصله ی فکری و اجتماعی بین روحانیون و مردم و به ویژه جوانان و نوجوانان با کاربرد ادبیات عامه پسند، یا مدل های پرورشی و آموزشی خاص و تزریق آن در نظام آموزشی و پرورشی کشور.

نیافتن یکدیگر و نشناختن ویژگی های هم دیگر از سوی حوزه و دانشگاه از نگرانی های دائمی حضرت امام(ره) بود. معظم له در این بند معتقد است، که این فاصله ی جعلی ایجاد شده بین جوانان دانشگاهی و روحانیون حوزه ها توانسته بود پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دشمن را به موفقیت سیاست هایش امیدوار سازد. حضرت امام برخلاف عقیده موسسان دانشگاه و ناظران به حوزه نه تنها به رقابت و تعارض این دو مرکز آموزش و تربیتی اعتقاد نداشت، بلکه هر دوی آن ها را لازم و ملزوم یکدیگر و به منزله دو بال برای پرواز و رشد و تعالی جامعه ضروری می دانست و بر یگانگی و اتحاد این دو اصرار می ورزید و در این فراز با تبیین علل و عوامل این رقابت غیر سالم می خواست تا زمینه را برای دعوت به وحدت و تاکید بر آن به وجود آورد.

در جامعه شناسی آمده است که برای تسلط بر یک جامعه باید نخست آنان را از هویت خود بیگانه کرد. مهم ترین گام در هویت زدایی یک جامعه، فرهنگ زدایی از آن جامعه است، و موفق ترین راه برای فرهنگ زدایی، ایجاد گسست بین دو نسل گذشته و آینده است و این امر گاه از راه فضاسازی تبلیغی و تحمیل صورت می گیرد ـ همان که امروز و در اثر هجمه ی فرهنگی دشمن تلاش می شود تا بر جامعه ی انقلابی ما تحمیل گردد ـ و گاه با قطع رابطه ی فرهنگی بین دو نسل تحقق می یابد. نظام آموزشی کشور ما ـ و دیگر کشورهای اسلامی و جهان سوم ـ در یکی دو قرن اخیر و پس از سلطه ی علمی غرب چنان سیاستی را در پیش گرفت که به تعبیر یکی از نویسندگان بزرگ و دلسوز؛ گویا در یک منطقه ی جنگلی و به دور از هر نماد و سابقه ی فرهنگی آغاز به کار نموده است. برنامه ریزان این نظام تصمیم گرفته بودند که از نوک پا تا فرق سر غربی شوند و تمام سیاست ها و دانش خود را از غرب بگیرند.

با ورود نظام آموزشی به سبک غرب و سیطره و رسمیت یافتن آن، عملاً و در مدتی کوتاه سبک مدارس، فرهنگ و آداب و رسوم آموزش، آموزگاران و مربیان، مدیریت و شیوه ی اداره، موضوعات و الگوهای آموزشی و تربیتی و حتی ابزار و عوامل و تکنولوژی آموزشی تغییر یافت و تا آن جا پیش رفت که حتی اصطلاحات غربی ترجمه نمی شد و لهجه و آهنگ غربی و امضای لاتینی نشانه ی علم و دانش به شمار می رفت. و این ها همه جز مدارس مخصوصی بود که زیر نظر مستقیم سفارتخانه، یا انجمن های خارجی و به نام اقلیت ها و با بودجه ی هم کیشان خارجی آن ها، یا میسیون های فرهنگی مسیحی و با کادر آموزشی و اداری غربی تاسیس و اداره می گردید و افراد به اصطلاح متشخص و فرنگی مآب که خود ارزشی مهم به شمار می رفت، با فرستادن فرزندشان به این مدارس آنان را در پوشش مستقیم تربیت غربی قرار می دادند و براین وطن فروشی و فرهنگ باختگی فخر نیز می فروختند.

و البته استعمار خارجی با اسبتداد داخلی دست در دست هم به پشتیبانی این سیاست فرهنگ زدایی اقدام نموده و در تقویت این نظام جدید آموزشی چیزی کم نمی گذاشتند و این شیوه آن چنان رشد یافت که در مدتی بسیار کوتاه سابقه ی مکتب خانه و قرائت خانه و حوزه های علمی تحقیقی و دانشگاه جندی شاپور و مجتمع آموزشی و پژوهشی مراغه در عصر خواجه نصیر و ... به فراموشی سپرده شد. و در نتیجه:

آموزش های ابتدایی و متوسطه و دانشگاهی از علوم و دانش های پردامنه ی بومی بیگانه گردید.

نظام آموزش و پرورش کشور از فرهنگ و سنن و آداب و رسوم ملی و مذهبی گسسته شد.

دلباختگی به غرب در تار و پود فرهنگ و علم و تربیت جوانان و نوجوانان نهادینه گردید.

و در مرتبه چهارم هرگونه امتیاز اجتماعی و علمی و برخورداری ها، ویژه ی نیروهای جدیدی گردید که با چنین فضای غیر مذهبی رشد نموده و از فرهنگ و آداب بومی گسسته بودند و این همان است که حضرت امام1 می فرمود: اتفاقی نیست که مراکز تربیت و تعلیم کشورها و از آن جمله کشور ایران از دبستان تا دانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصاً غربی ها و اخیراً آمریکا و شوروی قرار گرفت و زبان ها و قلم های غربزدگان و شرق زدگان آگاهانه یا ناآگاه و اساتید غربزده و شرق زده ی دانشگاه ها در طول مدت تاسیس دانشگاه ها و خصوصاً دهه های اخیر این خدمت بزرگ را برای غرب و شرق انجام دادند.