یگانگی دین و سیاست

یگانگی دین و سیاست
محمود لطیفی
۱۹ فروردین ۱۳۹۴
وصیت نامه, سیاست, دین,

متن

«و امّا طایفه ی دوم که نقشه ی موذیانه دارند و اسلام را از حکومت و سیاست جدا می دانند؛ باید به این نادانان گفت که قرآن کریم و سنت رسول(ص) آن قدر که در حکومت و سیاست احکام دارند در سایر چیزها ندارند، بلکه بسیار از احکام عبادی اسلام، عبادی ـ سیاسی است که غفلت از آن ها این مصیبت ها را به بارآورده. پیغمبر اسلام(ص) تشکیل حکومت داد مثل سایر حکومت های جهان، لکن با انگیزه ی بسط عدالت اجتماعی. و خلفای اول اسلامی حکومت های وسیع داشته اند، و حکومت علی بن ابی طالب(ع) نیز با همان انگیزه، به طور وسیع تر و گسترده تر از واضحات تاریخ است. و پس از آن به تدریج حکومت به اسم اسلام بوده، و اکنون نیز مدعیان حکومت اسلامی به پیروی از اسلام و رسول اکرم(ص)، بسیارند».

شرح:

حضرت امام در ردّ نظریّه انحرافی و باطل جدایی دین از سیاست، هم به دلیل نظری و علمی و هم به واقعیت تاریخی و عینی استناد می کند. در بعد نظری می فرماید که منشا این نظریه ی باطل نگاه ناقص و جاهلانه نسبت به دین اسلام است. چگونه می توان دین را از سیاست جدا دانست؛ در صورتی که اولاً: احکام سیاسی و اجتماعی اسلام بیش از احکام عبادی است و ثانیاً: بسیاری از احکام عبادی اسلام نیز در واقع احکام و مقررات سیاسی و اجتماعی است که در اثر غفلت از مفاهیم دینی، بسیاری از این کج فهمی هایی که امروزه گریبان گیر جامعه دینی شده، اتفاق افتاده است.

مرحوم آیهالله شاه آبادی استاد حضرت امام، احکام شرعی را از آن حیث که بر مبنای مصالح و مفاسد واقعی تشریع شده است، «قوانین اسلامی» و از آن حیث که عمل به آن ها تامین کننده همان مصالح و جلوگیری از همان مفاسد است، «سیاست الهی» می نامد و در تعریف ایشان حتی احکام عبادی نیز ـ که مصلحت در نفس عمل به آن ها برای تحقق امر مولوی و تسلیم در برابر خداوند است ـ دستوراتی سیاسی در جهت تربیت و احکام فرد و جامعه است».(1)

معظم له پس از این تحلیل می فرماید: «اغلب احکام واقعیّه نیز مشتمل است بر سیاست؛ مثل: طهارت و صوم و صله و زکات و حج و جهاد و لذا می توان علی التحقیق گفت که: دین اسلام، دین سیاسی است».(2) و بر مبنای همین نگرش حضرت امام(قدس سره) می فرماید: «دعوت های قرآن، هم در مکه ی مکرمه و هم در مدینه ی مشرفه دعوت های شخصی بین فرد و خدای تبارک و تعالی نبود و می شود گفت که بی استثنا دعوت های خدا، حتی در آن چیزهایی که وظایف شخصی افراد است، روابط شخصی افراد است، بین خود و خدا از معنای اجتماعی و سیاسی برخوردار است».(3) و در فرازی دیگر قسم جلاله یاد نمود و فرمود: «والله اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کرده اند، سیاست مدرن از اسلام سرچشمه می گیرد».(4)

مرحوم علامه طباطبایی(قدس سره) نیز در یک جمع بندی از تفسیر آیات 19 ـ 17 سوره هود می نویسد: «اولاً إنّ الدین فی عرف القرآن هو السنه الإجتماعیه الدائره فی المجتمع و ثانیاً إن السنن الإجتماعیه إما دین حق فطری و هو الإسلام او دین محرف عن الدین الحق و سبیل الله عوج».(5) دین در فرهنگ قرآن همان قوانین و مقررات اجتماعی است که در جامعه جریان دارد، البته این قوانین و مقررات یا براساس قوانین فطرت و حقیقت است که همان دین اسلام می باشد و یا قوانین نامتناسب با فطرت و به سوی کژ راهه است. علامه طباطبایی(قدس سره) در بیانی دیگر می نویسد: «دین از نظر قرآن یک روش زندگی اجتماعی است که انسان اجتماعی به منظور تامین سعادت زندگی اتخاذ نموده باشد».(6)

سید قطب نیز پس از این که دین را به نظامی که از جانب خدا برای اداره زندگی بشر و روش اداره زندگی در تمامی ابعاد آن تعریف می کند،(7) در تفسیر کلمه (دِینِ الْمَلِکِ)(8) دین را به معنای نظام اداری کشور معنا نموده و می گوید: «معنای دین در فرهنگ قرآن همین است، گرچه امروزه در جاهلیت قرن بیستم ـ اعم از مسلمان و غیر مسلمان ـ دین را محدود در اعتقادات و شعائر نموده و هر کسی را که اعتقادات ذهنی داشته و به مناسک دینی عمل کند، مسلمان می گویند؛ گرچه در زندگی روزمره ی خود در برابر کفر و شرک خاضع و تابع باشد. به راستی که امروزه مفهوم دین به بازی گرفته شده، و جز اعتقادات و شعائر چیزی از آن نمانده است، در صورتی که در عصر نزول آیات قرآن، و بلکه از زمان آدم تا نوح و تا محمد(ص) معنای دین چنین کوتاه و محدود نبوده است، بلکه همواره در زندگی روزمره دو راه در برابر هم بوده: دین الله و دین الملک و همواره برخی تابع دین الله بوده اند و گروهی تابه دین الملک؛ اگرچه برخی نیز مشرک بوده اند، در اعتقادات و شعائر دینی تابع دین خدا و در زندگی و نظام اجتماعی تابع دین الملک بوده اند و البته آنان که از گستره ی دین و مفهوم آن آگاهی ندارند، نمی توانند معتقدان واقعی باشند.(9)

در یک تحلیل قرآنی تمامی رفتارهای ارادی و معقول انسان ـ چه فردی و چه اجتماعی ـ دارای مفهوم و معنای ویژه ای است که از اندیشه و بینش و منش او سرچشمه می گیرد و تجلی نیت درونی اوست: (قل کلّ یعمل علی شاکلته) یا: از کوزه همان برون تراود که در اوست. و به تعبیری دیگر انسان با اراده ی خود به رفتار و زندگی خود رنگ ویژه ای می بخشد؛ زیرا رفتار بی رنگ و بی جهت؛ یعنی رفتاری بی معنا و بیهوده و عبث و چنین رفتاری از انسان خردمند و اهل تمیز، ناپسند و بعید است و این؛ یعنی داشتن شیوه و مسلک و مرامی برای زندگی، و این؛ یعنی «دین» به مفهوم کلی آن.

و اسلام می گوید: اگر بناست که رفتار انسان رنگ بگیرد و شکل بگیرد و شاکله پیدا کند؛ چه رنگی بهتر و زیباتر از رنگ خدایی، «صبغه الله»؛ زیرا که: (... وَمَنْ احْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَهً)(10)؛ رنگ الهی همان رنگ طبیعی ـ فطرت ـ است، همان رنگی که نسبت به غیر خدا بی رنگی است، و این؛ یعنی «اسلام» یعنی «لاإله إلاّ الله» و این تفسیر حتی خواب و خوراک ارادی و گریه و شادی و تفریح و تفکر او را شامل می شود و به همه ی آن ها رنگ الهی می دهد و همه ی زندگی او را توحیدی می کند. حضرت صادق(ع) در حدیثی می فرماید: «الصبغه هو الإسلام»(11) و این شامل سیاست و اقتصاد و قانون گذاری و فرهنگ و ... نیز می شود.

متاسفانه از روزی که حج ـ که می بایست بزرگ ترین تجمع سیاسی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در سرتاسر جهان باشد ـ به صورت مناسکی بی روح و چرخشی سرگیجه آور و وقوف در بازار عکاظ قدیم و استکبار جدید درآمد و نمازهای جماعت و جمعه که باید مظهر تجمعات سیاسی و فرهنگی و فراگیر شهر و شهرستان باشد، تبدیل به آدابی فردی و فرادا شد و رونق مساجد با سجاده های گسترده در گوشه ی انزوا و صندوق خانه ها از میان رفت و حضور در نمازهای جمعه به بهانه های واهی، دل خواهی شد؛ دین هم یک امر فردی و شخصی به شمار آمد، و نیز از روزی که مسجد فقط عبادت خانه شد و مدرسه ها را از مسجد جدا کردند و دارالاماره ها از گوشه ی مسجد به کاخ ها منتقل گردید و با توطئه ای مرموز بین ساختن مسجد و مدرسه تقابل برقرار شد، از یک سو برای ساختن دانشگاه و دبیرستان و فرهنگ سرا و ورزش گاه بودجه مخصوص منظور شد و از سوی دیگر سازندگان مسجد به کج فکری و ریاکاری و عقب ماندگی متهم شدند، دین نیز یک تجربه شخصی نامیده شد و از صحنه ی سیاست و حکومت به گورستان قیامت رفت و وحشت آفرین گردید!

حضرت امام(قدس سره) در استناد به واقعیت خارجی نیز تاریخ را به گواهی می گیرد و می فرماید: اولاً تعدادی از معصومان چه از پیامبران و چه از اوصیا و جانشینان آنان در مسند حاکمیت سیاسی قرار گرفتند و آن را دون شان خود، یا فراتر از تکلیف خود ندانسته و یک امر استثنایی نشمردند. و البته کسی هم نگفته که هدف اصلی آنان از مبارزه و قیام، حکومت بوده است، اما مگر اقدام به مقدمات ضروری و مشروع برای رسیدن به یک هدف مهم از واجبات عقلی نیست؟ هدف اصلی آنان سعادتمندی انسان با وصول به معرفهالله و عبادت و کمال قرب به اوست و اساس زندگی بشر نیز جز این نیست و انبیا و اولیا با انگیزه ی بسط عدالت اجتماعی و زمینه سازی برای معرفت و عبادت خداوند ـ که وظیفه ی اصلی پیامبران الهی است، قیام کرده و در این راه از هیچ تلاش و کوششی دریغ نورزیده و خود می دانسته اند که به دست گرفتن مدیریت و سیاست جامعه بشری از اولی ترین و ضروری ترین مقدمات آن هدف برین است.

و ثانیاً دیگر حاکمان جوامع دینی و از جمله اسلام منکر حاکمیت دینی نشده و خود را حاکم دین می شمرده اند و امروز نیز آنان مدعی حکومت دینی هستند. حکومت را و سیاست را جزء دین و از وظایف دینی خود می شمرند و در این میان حتی کسانی چون معاویه که منکر امامت پیامبر و تداوم حاکمیت او در وصی و جانشین رسمی او می شد، نه این باور را در حد یک اعتراض سیاسی و برای بیرون راندن رقیب از صحنه ی سیاست به زبان می آوردند و لذا به هنگام لزوم، خود را از پیامبر نیز بالاتر شمرده و می گفتند: او فقط رسول و پیام رسانی بیش نبوده؛ در صورتی که من خلیفه و جانشین خدا هستم و این هم برای آن بود که مردم مسلمان معتقد به حاکمیت دینی بودند و اینان مشروعیت خود را تنها با انتساب به دین می توانستند حفظ کنند.

این که برخی می گویند: حکومت امری سرتا پا دنیوی است و دین برای آباد کردن دنیای مردم نیامده است،(12) تعبیر دیگری از این سخن است که اشخاصی چون حضرت داوود و سلیمان و پیامبر خاتم و امیرالمومنین و تمامی حاکمان مومن و موحد در عمر سیاسی خودشان کار دینی نکرده و به وظیفه ی دینی خود عمل نکرده، و بلکه بر خلاف هدف دینی خود اقدام کرده اند و حضرت ولی عصر نیز که تشکیل حاکمیت عدل جهانی خواهد داد، برخلاف وظیفه ی خود عمل می کند!

و نکته پایانی این که: منادیان دیروز جدایی دین از سیاست و داعیان امروز آن در یک امر مشترک اند و آن؛ انکار شریعت و ربوبیت تشریعی خداوند است، با این تفاوت که حکام جور اجتهاد خود را برتر از وحی الهی شمرده و از این راه، حسادت و کینه درونی خود را نسبت به پیامبر خدا فرو می نشاندند و روشن فکران، اصل وجود وحی و نقش آن در زندگی و دخالت خدا در امور دنیا را منکر، یا ناکافی می شمرند. از نظر آنان جدایی دین از سیاست؛ یعنی ناتوانی متدینان در اداره ی حکومت ـ و از همین رو به حضرت امیرالمومنین(ع) نسبت می دادند که: «لا علم له بالحرب» از سیاست خبر ندارد ـ و از نظر اینان؛ یعنی ناتوانی دین در هدایت حکومت، یا برتری مقام دین از تصدی حکومت ـ که البته این تحلیل آخر را از ترس مقابله با مسلمانان و دین باوران و برای فریب آنان بر زبان می آورند. این که می گویند: «ابلاغ پیام ها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیل دنیا در سطح مردم، دور از شان خدای انسان و جهان است»؛(13) این همان تعبیر دیگری از ناتوانی و عجز دین در پاسخ گویی است.

فاصله ی سیاست دینی تا سلطه ی شیطانی

متن:

«این جانب در این وصیت نامه با اشاره می گذرم، ولی امید آن دارم که نویسندگان و جامعه شناسان و تاریخ نویسان، مسلمانان را از این اشتباه بیرون آورند. و آنچه گفته شده و می شود که انبیا: به معنویات کار دارند و حکومت و سررشته داری دنیایی مطرود است و انبیا و اولیا و بزرگان از آن احتراز می کردند و ما نیز باید چنین کنیم، اشتباه تاسف آوری است که نتایج آن به تباهی کشیدن ملت های اسلامی و باز کردن راه برای استعمارگران خون خوار است؛ زیرا آنچه مردود است، حکومت های شیطانی و دیکتاتوری و ستم گری است که برای سلطه جویی و انگیزه های منحرف و دنیایی که از آن تحذیر نموده اند؛ جمع آوری ثروت و مال و قدرت طلبی و طاغوت گرایی است و بالاخره دنیایی است که انسان را از حق تعالی غافل کند، و اما حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامه ی عدالت اجتماعی، همان است که مثل سلیمان بن داوود و پیامبر عظیم الشان اسلام(ص)، و اوصیای بزرگوارش برای آن کوشش می کردند؛ از بزرگ ترین واجبات و اقامه ی آن از والاترین عبادات است؛ چنانچه سیاست سالم که در این حکومت ها بوده، از امور لازمه است. باید ملت بیدار و هوشیار ایران با دیدن اسلامی این توطئه ها را خنثی نمایند. و گویندگان و نویسندگان متعهد به کمک ملت برخیزند و دست شیاطین توطئه گر را قطع نمایند».

شرح:

در این فراز، چهار محور بحث وجود دارد که هر یک به تنهایی نیازمند پژوهشی گسترده است:

1. دعوت و انتظاری که از نویسندگان، جامعه شناسان و تاریخ نویسان برای تبیین و روشن گری آمده است. به راستی خوب است امروز مدعیان فرهنگ و دانش کشور که سال ها در نعمت آسایش و آرامش برآمده از انقلاب اسلامی غنوده اند، و نیز مدعیان پیروی از امام و تبعیت از ولایت فقیه به این پرسش پاسخ دهند که جدای از شعار و تبلیغ ـ که البته در وجود و اصالت آن نیز سخن بسیار است ـ و در مرحله ی عمل و تبیین، به این انتظار به حق حضرت امام چه پاسخی داده اند؟ راستی برای کاربردی نمودن فلسفه ی سیاسی و فقه سیاسی اسلام چه قدم هایی برداشته شده و چه اقدام هایی انجام گرفته است؟ در حالی که حضرت امام(قدس سره) کارآمدی دین را در اداره ی حکومت و اداره کشوری حساس؛ چون ایران، در سخت ترین شرایط تاریخ خود با عمل اثبات نمود.

امروز و پس از سه دهه که از پیروزی انقلاب اسلامی و حاکمیت دینی گذشته است، عده ای هرچند معدود، هنوز در اصل کارآمدی ولایت فقیه و فقه سیاسی و سابقه ی آن در تاریخ اسلام تردید نموده، و عده ای نیز به صورتی شگفت آور و حیرت زا با مراجعه به مباحث فلسفی و کلامی و سیاسی غرب که بارها طبل رسوایی آن از بام فلک افتاده است، به گمان خود در مقام دفاع از انقلاب برآمده اند و شگفت این که هر دو مرعوب ادبیات سیاسی غرب شده و از فرهنگ سیاسی اسلام بی خبرند.

علامه طباطبایی(قدس سره) می فرماید: «اروپایی ها با همه وسایل استعباد و استعمار که در راس آن ها آزادی در هرگونه شهوترانی و سلاح های مخرّب و هولناک و از همه بدتر تبلیغات قرار داشت، مجهز بودند و با موثرترین وسایل به ما تلقین کافی کردند که افکار علمی و روش زندگی ما در بازار جهان هیچ گونه ارزشی ندارد. فکر، فکر اروپایی ها، روش، روش، آن ها و زندگی عملی، زندگی علمی آن هاست... و بالاخره کار ما به این جا کشیده که تاریخ حوادث دینی و تفسیر حقایق اسلام و قضاوت درباره ی آن ها را نیز باید از غربی ها پرسیده و یاد بگیریم. باید از اروپایی پرسید: معنای دین چیست؟ معنای اسلام چیست؟ اسلام به چه پایه ای متکی است؟ ارزش معارف و قوانین اسلام چه بوده و تاثیرش در سعادت زندگی تا چه پایه است؟».(14)

2. اشتباه تاسف باری که باید گفت از فردای رحلت پیامبر(ص) و به ویژه پس از شهادت حضرت امیرالمومنین(ع) اتفاق افتاد و هنوز ادامه دارد، این بود که برخی از مسلمانان بدون رعایت هیچ حریم و حقی در پی کسب قدرت و ریاست برآمدند و عده ای با دیدن حرص و ولع آنان گمان کردند تنها راه نجات از کج روی و انحراف، پاک کردن صورت مساله و انزوا طلبی و گوشه نشینی و پرهیز از هر عمل اجتماعی و هر اقدامی است که سلطه جویان و قدرت طلبان برای آن سر و دست می شکنند. در این میان آنچه به فراموشی سپرده شد، جنبه ی اجتماعی و سیره ی حکومتی رسول اعظم(ص) و ضرورت هدایت و مدیریت و ولایت جامعه ی اسلامی و قرآنی بود. برخی گمان کردند که هرکه در دنیا تلاش می کند، برای دل بستگی به دنیا و حرص و شهوت و هواخواهی است. و این اشتباه تا جایی گسترش یافت که بُعد اجتماعی و سیاسی دین به فراموشی سپرده شد و جامعه ی اسلامی هویت خود را از دست داد و از تحرک و پویایی و تشکل بازماند و بیگانگان با استفاده از رکود و غفلت و تشتّت و تفرقه ی آنان به غارت و چپاول و نابودی آنان پرداخته و هنوز هم با همین سیاست به تحقیر و توهین و تحمیل بر آنان ادامه می دهند. بررسی جوانب این موضوع، علل و عوامل بروز این اشتباه فکری و تاریخی و پیامدها و آثار نامبارک ظاهر و نهان ناشی از آن، نیازمند پژوهشی گسترده و ضروری است.

3. حضرت امام(قدس سره) در ادامه ی سخن اشاره ای کوتاه به تفاوت اصولی و مبنایی به دو نگاه فوق نموده و می فرماید:

«ما باید دو نگرش متقابل و در عین حال متشابه را از یکدیگر جدا کنیم: الف. ضرورت هدایت و رهبری و مدیریت مردم در جهت کمال انسانی و سعادت و خوشبختی مادی و معنوی و دفاع از کیان و عزت و هویت جامعه اسلامی و اولویت و تقدم این امور بر تمامی اصول و احکام و مقررات دینی دیگر. در اسلام تمامی این مفاهیم در پوشش واژه ی «ولایت» تامین می گردد و با تحقق ولایت جامعه ی دینی واقعیت می یابد و بدون آن، هیچ گونه هدایت و تشکل و انسجام و پیوندی بین افراد قابل تصور نیست. این است که «ولایت» بر تمام اصول و فروع دین تقدم دارد: «وَلَمْ یُنَادَ بِشیءٍ کَما نودِیَ بالوِلایه»(15).

ب. ضرورت بی اعتنایی به دنیا و پرهیز از دلبستگی به آن و دوری از تمامی مظاهر هوا و هوس و قدرت طلبی و سلطه جویی و فخر فروشی و تکبر ورزی و بلندپروازی و تراس ـ ریاست خواهی ـ و حرص بر مقام و شهوت دولت و ... همچنان که حضرت امام می فرماید: «آنچه را که در مورد مذمت دنیا و مقامات دنیوی شنیده ایم و گفته اند، این ها همه ناظر به دل بستگی به دنیا و مقامات دنیوی و بت قرار گرفتن مظاهر دنیوی برای انسان است. انسان متدین به دین الهی و معتقد به خدای متعال، نباید دلبسته ی به دنیا باشد و نباید به خاطر دنیا راه ستم بر بندگان و بلکه مخلوقات خدا را پیش بگیرد».

شبهه ای که همواره برای ساده لوحان و ظاهر بینان، زمینه ساز انحراف بوده، این است که عده ای فریب کار و حیله گر در مقام مشابه سازی برآمده و برای واژه ها، معنای ویژه نموده، سیاست را به معنای قدرت طلبی، و مدیریت و اعمال حاکمیت را به معنای سلطه جویی، و فرماندهی و هدایت را به معنای زورگویی و ریاست طلبی و ... گرفته اند و با یک اقدام به سه نتیجه می رسند: الف. تحریف مفاهیم دینی ب. سست نمودن مردم در دفاع و حمایت از مدیران و رهبران واقعی، ج. از صحنه بیرون نمودن رهبران واقعی و خود بر کرسی اقتدار نشستن.

فرق است بین این که انسان، سیاست و حکومت را برای تحقق اهداف انسانی و الهی به کار گیرد و سیاست دینی داشته باشد، و بین این که شخصی، دین را ابزار تحقق اهداف سیاسی و میز و مقام دنیوی قرار دهد. حکومت و مدیریت سیاسی جامعه اگر در مسیر اهداف و مبانی الهی و هدایت مادی و معنوی مردم و در جهت اجرای دستورات شرعی قرار گیرد، هیچ واجبی بالاتر از آن نیست و از بزرگ ترین واجبات می باشد؛ زیرا اجرای احکام دین تنها در پناه حاکمیت دین و جامعه دینی و منطبق با عدالت و امنیت امکان دارد و بر این اساس از والاترین عبادت ها به شمار می رود و اگر خدای ناکرده در مسیر باطل و دنیاگرایی و ظلم و ستم باشد، از بدترین محرمات است تا حدی که آب ریختن بر دوات و تراشیدن قلم ظالم نیز حرام و موجب گرفتاری در عذاب خواهد بود.

حضرت امام(قدس سره) در این فراز اهداف حکومت حق را: 1. نفع رسانی به محرومان 2. جلوگیری از ظلم و ستم 3. اقامه ی عدالت اجتماعی، به عنوان سه اصل از اصول اساسی حکومت اسلامی آورده و اهداف حکومت باطل را نیز: 1. جمع آوری ثروت، 2. قدرت طلبی، 3. گرایش به استکبار و سرکشی، 4. و غفلت از خدا شمرده اند.

4. در پایان این بند نیز حضرت امام به عموم مردم هوشیار ایران اسلامی خطاب می کنند که به توطئه های دشمن با دید باز و روشن بنگرند و ریشه یابی کنند و اساس و مبنای سخن کسانی را که دین را از سیاست جدا می دانند و سیاست را نیز از دین جدا می شمرند، و جمهوریت را در برابر اسلام قرار می دهند و به ملی گرایی و دموکراسی دعوت می کنند و شعارهای غربی ها را زنده می کنند، بررسی و تحلیل کنند؛ که آیا این سخن همان نیست که عده ای در برابر آیات قرآن می گفتند: (... نُوْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ...)(16) آیا این سخن همان باور مشرکان در انکار «ربوبیت» حق نیست که خدا در آسمان خدایی کند و با زمین و شیوه ی زندگی زمینیان کاری نداشته باشد؟! آیا این سخن؛ همان باور مرجئه نیست که در دنیا تابع هوای خود باشند و در آخرت به رحمت الهی امیدوار؟ آیا این سخن همان نیست که می گفت: ما را به اهل بیت پیامبر نیازی نیست و خود راه را می دانیم؟ ما باید این نکته را در ذره ذره ی وجود خود ثبت کنیم که اگر اندیشمندان و سیاست گذاران ما به تحلیل ها و تفسیرهای علمی فلسفی غرب روی آورند و برای آشنایی با فلسفه ی دین و فلسفه ی تاریخ و جامعه شناسی و مدیریت و ... شیوه ها و شاخص های غربی را ملاک تحلیل قرار دهند و بنابراین بگذارند تا کار مدیریت کشور و برنامه ریزی و ... را به متخصصان غرب دیده واگذار نمایند و بسیجیان متکی بر ارزش های دینی و مسجدی و هیاتی را تحقیر و توهین نمایند، راهی جز تباهی و ذلت و باز شدن پای مستشاران پر مدعا و متکبر غرب در پیش پای خود نخواهیم دید؛ یعنی اگر ارزش ها و تحولات را با ملاک و ترازوی غرب بسنجیم، چاره ای جز پذیرفتن سنت ترازو و دار را نخواهیم داشت! به امید آن که گویندگان و نویسندگان متعهد به یاری ملت برخیزند و دست شیاطین توطئه گر را قطع و نیّت پلید آنان را افشا نمایند.