نظری به شخصیت مذهبی - سیاسی حضرت امام خمینی رحمه الله

نظری به شخصیت مذهبی - سیاسی حضرت امام خمینی رحمه الله
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی
۲۳ فروردین ۱۳۹۴
امام خمینی, جهان اسلام, اسلام, انقلاب اسلامی ایران, رهبری انقلاب, بنیانگذار انقلاب,

اشاره:

یک صدمین سال میلاد حضرت امام خمینی ; بهانه خوبی جهت پاسداشت یاد و خاطره آن امام بزرگوار بود. مشتاقان داخلی و خارجی، جهت آشنایی بیش تر با آراء و افکار و شخصیت آن عزیز به دیدار مریدان و دست پروردگان وی شتافتند. آقای لنسل، از جمله شخصیت های برجسته و رئیس جامعه شیعیان اتریش است که با استاد مصباح یزدی، پیرامون شخصیت مذهبی، سیاسی حضرت امام خمینی; به گفت و گو نشستند. با هم این گفت و گو را می خوانیم:

آقای لنسل: در ابتدا دوست داشتم از جناب عالی تشکر کنم از این که وقت گران قدر خود را در اختیار ما گذاشتید. هدف از صحبت این است که بعضی از ویژگی های حضرت امام را به دست آوریم و بفهمیم که شخصیت واقعی آن حضرت چگونه بوده است. بیش ترین نکته ای که توجه جهان را به خود جلب کرد این بود که حضرت امام به عنوان یک روحانی، رهبری سیاسی را به عهده گرفت و تحولی عظیم در جامعه به وجود آورد. سوال اول خودم را در این زمینه مطرح می کنم: ویژگی خاص حضرت امام به عنوان یک رهبر سیاسی چه بود؟ کدام خصوصیت ایشان شاخص بود؟

استاد مصباح: بسم الله الرحمن الرحیم. خوشوقتم از این که برادران عزیز و مسلمان اتریشی را در این جا زیارت می کنم. من قبلا دو بار در وین خدمتشان رسیده بودم و از آشنایی با ایشان خوشحال بودم. در واقع، رسیدن به این آشنایی از برکات این انقلاب بود و اگر انقلاب نبود، ما از این برادران اطلاعی پیدا نمی کردیم و شاید ایشان هم با اسلام آشنایی پیدا نمی کردند. در امسال، که به نام امام; نامیده شده، جا دارد ما محور گفت وگوها و دیدارهایمان درباره شخصیت اصلی امام; باشد. من از برادر عزیزمان اجازه می خواهم به جای این که فقط درباره امام; به عنوان یک شخصیت سیاسی صحبت بکنم، قدری عمیق تر به این شخصیت عظیم الهی نگاه کنیم و از یک زاویه بازتری به این مساله بنگریم:

اگر نگاهی اجمالی به تاریخ بشریت داشته باشیم، می بینیم که تحولاتی که پیش از این در تاریخ پیش آمده مرهون شخصیت های خاصی است. حتی بعضی گفته اند: اصلا تاریخ ساخته شخصیت های برجسته و قهرمان است. اگر ما این نظریه را به طورکلی نپذیریم - که البته قدری اغراق آمیز است - اما شکی نیست که در تاریخ انسانیت، شخصیت هایی پیدا شده اند که تحولات عظیمی در زندگی بشریت و مردم خودشان ایجاد کرده اند و نقاط عطفی در مسیر زندگی بشریت ترسیم نموده اند.

بعضی از این شخصیت ها قهرمان ملی یا پیشوای بزرگ مذهبی خاص بوده اند و مثلا، در مذهب خود، تحولاتی ایجاد نموده و موجب تکامل آن شده اند یا برای نژاد خاصی مایه پیشرفت هایی شده اند. ولی بعضی از ایشان تاثیرشان بر کل بشریت بوده است.

از منظر دیگر، تاثیری که یک قهرمان و یک شخصیت عظیم بر جامعه می گذارد گاهی در بعد اقتصادی است، گاهی در بعد علمی و گاهی معنوی خالص. اما گاهی شخصیت هایی پیدا شده اند که یک تاثیر همه جانبه بر زندگی انسان گذاشته اند.

تا آن جا که ما اطلاع داریم، شخصیت های عظیمی که در تاریخ انسانیت توانسته اند هم در تاریخ کل انسانیت اثر بگذارند و هم زندگی انسان را از همه جهت تحت تاثیر قرار دهند، نمونه هایش را فقط در انبیا ملاحظه می کنیم.

غیر از انبیا کسانی که دست پروردگان کامل آن ها و شاگردان تمام عیارشان بوده اند، توانسته اند مشابه تاثیر انبیا را در جامعه ایجاد کنند. در میان انبیا می توانیم به حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی: و به ویژه حضرت محمد(ص) اشاره کنیم. در میان پیروان پیامبر اکرم(ص)، طی چهارده قرنی که از تاریخ اسلام گذشته است، کم تر کسی را می توان پیدا کرد که این جامعیت را مانند امام خمینی; داشته باشد.

از پیروزی انقلاب، قریب بیست سال گذشته، ولی تصور می کنم دست کم، دو قرن لازم است تا تاثیری که امام; در جامعه بشریت گذاشته دقیقا ارزش یابی شود. شاید این جمله حمل بر نوعی تعصب و یا یک عاطفه افراطی بشود، اما شاید تاریخ اثبات کند که دور از واقعیت نگفته ام.

امام; به عنوان یک روحانی مذهبی شیعه - که یکی از مذاهب اسلام شناخته می شود - در دنیا برای مردم شناخته شده است. اما ویژگی خاصی که برای امام; قایل شده اند این است که یک حرکت سیاسی را به وجود آورده و یک تحول سیاسی را سامان داده است.

البته شاید برخی این دو حیثیت را از هم جدا کنند و بگویند امام; دو شخصیت داشته: یکی روحانی و دیگری سیاسی. ولی دست کم، از نظر خود امام; این جور نبوده، تمام ابعاد وجودی ایشان مثل رویه های یک هرم متوجه یک نقطه بود. امام; هویت خود را در بندگی خدا می دانست، وظیفه خودش را این می دید که دستورات خدا را در زندگی شخصی، در زندگی خانوادگی و سپس در جامعه تحقق بخشد.

خواست خدا از انسان در عرصه های گوناگون فردی و اجتماعی، جز کمال و سعادت انسان ها نیست و ابعاد فردی، اجتماعی، مادی، معنوی، دنیوی، اخروی، دینی، سیاسی، اقتصادی، سیاسی، امثال این ها از هم قابل انفکاک نیست. همه این ها ابعاد یک موجود می باشد و آن موجودی است که به سوی خدا در حرکت است و باید در همه مراحل زندگی، خواست خدا را، که همان کمال و سعادت حقیقی انسان است، تحقق ببخشد.

در این جا، بحث ما بر سر ابعاد فردی و شخصی زندگی امام; نیست. ما زندگی امام; و شخصیت ایشان را از تاثیرش در اجتماع بررسی می کنیم. ابعاد اجتماعی زندگی امام; مانند دایره های متداخل است; از زندگی خانوادگی، زندگی شهری، زندگی در کشور، زندگی شیعیان، زندگی مسلمانان و بعد، زندگی کل انسان ها مثل دوایر متداخلی است که شخصیت امام را احاطه کرده است.

به این ترتیب، امام; ابتدا به ساختن خانواده و شاگردانش پرداخت. در ضمن تربیت شاگردان، توانست یارانی برای توسعه حرکت خود در کل جهان پیدا کند. پس از این که یارانی به اندازه ضرورت و قدر نیاز فراهم ساخت شروع به اصلاح جامعه و کشور خودش کرد تا آن را به سمت اهداف الهی نزدیک کند.

هر چند امام; در واقع، یک شخصیت مذهبی بود، ولی با اعتقاد به این که مذهب از سیاست جدا نیست، اصلاح جامعه خود را در این دید که از لحاظ دینی و سیاسی - هر دو - متحول شود. فعالیت های امام قریب پانزده سال در زمینه کارهای مقدماتی طول کشید که این منجر به یک تحول بنیادین در کشور شد تا همه ابعاد اجتماعی و سیاسی و مذهبی را در بر گیرد. به همین دلیل، انقلاب اسلامی ایران تنها یک انقلاب سیاسی نبود، بلکه بیش از هر چیز، یک انقلاب فرهنگی - دینی بود.

در طول این مدت، گرچه اولین هدف امام; ایجاد تحول در جامعه ایران بود، ولی ایشان هیچ گاه از رسالت جهانی خود غافل نبود. اولین هدف فراکشوری و فرامیهنی ایشان این بود که شیعیان را در تمامی کشورهای جهان با معارف اصلی شیعه آشنا کند; از یک طرف، خرافات را از دایره اعتقادات و رفتارهای آنان بزداید و از طرف دیگر، توجه آنان را به جوهر اسلام و بشریت جلب کند. امام; در این زمینه هم موفقیت های چشم گیری به دست آورد و خواه ناخواه اشتباهات و کژاندیشی هایی که در رفتار بعضی از شیعیان در نقاط جهان وجود داشت به برکت تعابیر ایشان، رو به اصلاح رفت.

شیعیان دنیا هم با استفاده از تعلیمات امام;، با حقیقت مکتب اهل بیت: بیش تر آشنا شدند و این عاملی شد که تمامی کشورهای اسلامی رابطه عمیق تری با خودشان و با امام; ایجاد کنند.

از نکات مهمی که در این جا می توان مورد توجه قرار داد این بود که امام; شیعیان را به این رسالت خودشان متوجه کرد که در عین حفظ معارف و اصول مذهب خودشان، رسالتی را که نسبت به وحدت جهان دارند فراموش نکنند.

همان گونه که می دانیم، دشمنان اسلام از دیرباز درصدد بوده اند بین فرقه های اسلامی جدایی بیندازند تا همه فرق را تضعیف کنند و زمینه تسلط خود را فراهم سازند. امام; با توجه به این سیاست شیطانی، سعی کردند که وحدت اسلامی را زنده کنند و شیعیان را با سایر فرق اسلامی متحد نمایند. از همین جاست که بین این دایره با دایره گسترده تری ارتباط برقرار می شود; یعنی: رسالت امام; از مرز شیعیان هم فراتر می رود و شامل همه مسلمانان دنیا می شود.

اگر بررسی کنیم که حرکت امام چه تاثیرات عظیمی در مسلمانان سایر فرق در سراسر دنیا داشته، به نتایج شگفت آوری خواهیم رسید. مهم ترین مواردی را که در این زمینه می توان به آن توجه کرد این است که پس از حرکت امام; و نهضت ایشان، همه مسلمانان جهان به هویت اسلامی خود پی بردند و آن را مایه افتخارشان دانستند. قرن ها بود که استعمارگران با تبلیغات سوء خود، عقیده مسلمانان را نسبت به دین شان و هویت اسلامی شان تضعیف کرده بودند و طوری شده بود که جوانان، به خصوص اسلام را افتخاری برای خودشان نمی دانستند و حتی علاقه نداشتند در بسیاری از مجامع دنیا، خودشان را به عنوان «مسلمان » معرفی کنند. اما پس از نهضت امام مسلمانان;، نه تنها در کشور ما، بلکه در کشورهای دیگر هم با سرافرازی، خود را معرفی می کنند و اسلام را مایه فخر خود می دانند.

اما برکات وجود امام; و نهضت ایشان به این جا هم ختم نمی شود. حرکت امام; نه تنها موجب شد که مسلمانان جهان به اسلام افتخار کنند، بلکه موجب گردید که پیروان سایر ادیان هم به دین داری خود افتخار کنند. این حقیقتی است که من در طول سفرهای متعددی که به کشورهای مسیحی داشته ام، کشیش ها و اسقف های مسیحی بر آن تاکید داشته اند که حرکت امام; موجب شد که ما جرات کنیم تا دین خودمان را در جهان ترویج نماییم. امام نه تنها موجب شد اسلام رواج پیدا بکند، بلکه حتی مسیحیت نیز در پرتو اسلام، رواج پیدا کرد. اما همت بلند امام; به این جا هم محدود نشد. و همان گونه که همه می دانید، ایشان برای رهبر یکی از بزرگ ترین کشورهای عالم پیام دادند که شما باید آماده شناختن و پذیرفتن اسلام باشید و این مایه سعادت شماست.

همه به خاطر داریم پیام تاریخی امام; را که به گورباچف فرستادند و شوک عظیمی در رهبران شوروی ایجاد کردند و تعجب عظیمی را در همه سیاستمداران جهان برانگیختند که در یک چنان موقعیت تاریخی که ایران داشت، چگونه امام; به فکر فرستادن چنین پیامی برای رهبر کشور عظیم آن دوران - که دومین ابرقدرت جهان بود - فرستادند و قاطعانه پیش بینی کردند که رژیم شما به پایان عمر خود رسیده و صدای در هم شکستن استخوان هایش شنیده می شود. شما هیچ راهی برای سعادتتان ندارید، جز اسلام و هشدار دادند که مواظب باشید ابرقدرت غرب شما را فریب ندهد و شما را تحت تسلط خودش درنیاورد. اما متاسفانه آن ها این پیام را جدی نگرفتند. و همین اواخر، آقای گورباچف اعتراف کرد که اگر ما پیام امام; را شنیده بودیم، امروز با این مشکلات مواجه نمی شدیم.

اکنون با توجه به این لایه های حرکت امام;، می توانیم از پشت این رفتارهای فردی، اجتماعی، دینی و سیاسی، چهره نورانی عظیمی را مشاهده کنیم که نورش تمام عالم را فراگرفته است و از نور الهی سرچشمه می گیرد و واسطه فیضی است که نور را از خدای متعال دریافت می کند و در همه جهان پخش می کند و هیچ گاه خود را در یک محدوده جغرافیایی یا محدوده قومی و نژادی و حتی مذهبی محدود نکرد و جز رضای خدا و خیر خلق خدا، چیزی در نظر نداشت. امیدواریم که با همین معرفت های ناقصی که ما از شخصیت امام; پیدا کرده ایم - و دعا می کنیم که خدای متعال ساعت به ساعت بر علو درجات ایشان بیفزاید - به ما توفیق دهد که راهی را که ایشان برای ما رسم کرده اند - که همان راهی بود که پیامبر اکرم(ص) و سایر انبیا برای بشریت ترسیم کرده اند - بپیماییم و جز رضای خدا و خدمت به خلق او مطلوب و هدف دیگری نداشته باشیم.

آقای لنسل: از بیانات بسیار واضح و جالب جناب عالی تشکر می کنم. ولی اگر اجازه دهید، من یک سوال کوچک را اضافه کنم:

در ابتدا، می خواهم به عنوان تایید مطالبی که شما بیان فرمودید، بگویم که پس از نهضت حضرت امام، پیروان سایر ادیان به هویت خودشان افتخار می کردند و حتی بین سیاستمداران غربی هم همین طور شده بود. به عنوان مثال، یکی از روسای جمهور سابق اتریش اظهار می داشت که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، من هم جرات می کنم خودم را به عنوان یک مسیحی معرفی بکنم.

اما اکنون این سوال در اذهان مردم غرب مطرح است که چون یکی از ویژگی های حضرت امام; و نهضت ایشان این بوده که قدرت سیاسی و رهبری مذهبی را با هم جمع کرده، آیا این مذهب و نهضت موجب یک استبداد فکری به روش قرون وسطایی نشده است؟ آیا اصلا این تفکر غرب درست است یا خیر؟

باید اضافه بکنم که جدایی سیاست از دین برای مردم غرب به عنوان یک پیشرفت تلقی می شود. با این دید، چگونه می توان نهضت حضرت امام; را ارزیابی کرد؟

استاد مصباح: این نکته بسیار مهمی است و طبعا حل این مشکل هم به آسانی میسر نیست. مشکل از این جا ناشی می شود که مبانی فرهنگ امروز غرب در دوره های نوین با مبانی فرهنگ انبیا و از جمله اسلام و امام; از ریشه تفاوت دارد. مهم ترین اختلاف ریشه ای بین این دو فرهنگ آن است که آیا دین از مقوله ارزش های اعتباری و قراردادی است؟ در فرهنگ غربی، از عصر نوزایی به بعد، این گرایش رشد کرده که دین از قبیل مقولات ارزشی، نسبی و قراردادی است; چیزی همانند آداب و رسوم اجتماعی که در جامعه، عده ای یک سلسله آداب و رسوم را می پسندند و در جامعه دیگر، آن ها را نمی پسندند یا زمانی دیگر تغییر می کند. این تلقی آن ها از مذهب است; مذهب را از مقولاتی می دانند که این قابلیت را دارد یک روز آن را بپسندند و روز بعد بخواهند تغییرش بدهند و چیز دیگری را جایگزین آن کنند. بر این اساس، می گویند: همان گونه که مردم در انتخاب رنگ لباس و انتخاب آرایه های خانه یا انتخاب نوع غذا آزادند، در انتخاب دین هم باید آزاد باشند; چون ملاک مشخصی برای خوب و بد وجود ندارد، تابع میل ها و سلیقه های مختلف است.

آن ها تصور می کردند مقولات دینی از قبیل مقولات ارزشی اعتباری، نسبی و قراردادی است; یعنی: همین طور که مردم در انتخاب رنگ لباس و نوع غذا و آرایه های منزل سلیقه های متفاوتی دارند و هیچ کس نمی تواند سلیقه خود را بر دیگری تحمیل کند، نسبت به دین هم همین طور است; هر کسی هر دینی را خواست به سلیقه خود انتخاب می کند، بعد هم اگر نخواست عوض می کند; این لباس را در می آورد و لباس دیگری می پوشد.

روی این حساب، تصور می کنند اگر کسی بیاید، بر دین خاصی تاکید کند و بگوید این دین حق است و همه باید آن را بپذیرند، مثل این است که یک نوع رنگ لباسی را تعیین بکند و بگوید که همه باید این نوع رنگ را بپوشند. این زورگویی است. در این جا هم می گویند: این سخن که یک دین درست است و سایر دین ها غلط، این هم زورگویی است. این ها از این دید نگاه می کنند. و دین را مقوله ای نسبی و قراردادی می پندارند.

در این صورت، طبیعی است که وقتی حضرت امام; تمام مردم را دعوت به اسلام می کند و در بین مذاهب اسلامی، دعوت به تشیع می نماید و برای تحقق تشیع، نظام ولایت فقیه را مورد تاکید قرار می دهد، آن ها تصور کنند که او استبداد به خرج می دهد.

اما فرهنگ ما غیر از این است. ما معتقدیم که مقولات دینی از قبیل مقولات فلسفی، منطقی و ریاضی است. اگر یک فیلسوف یا ریاضیدان یک قضیه علمی را برای مردم بیان کند و بگوید مجموع زوایای مثلث مساوی دو قائمه است، آیا این استبداد است؟ یا اگر در یک قضیه منطقی، بگویند نقیض موجبه جزئیه سالبه کلیه است، این استبداد است؟ اگر بگویند آب -مثلا- در 100 درجه حرارت، به جوش می آید این «دیکتاتوری »می شود؟ اگر دارویی را کشف کنند و در عمل اثبات نمایند که اگر می خواهید معالجه کنید، باید از آن دارو استفاده کنید، وقتی پزشک دستور می دهد، این «دیکتاتوری » است؟

بر این اساس، تصور ما این است که یک پزشک خوب آن نیست که بیماران را جمع کند و از ایشان نظرخواهی کند که به نظر شما، این بیمار را چگونه باید معالجه کرد. یا یک مهندسی عمله ها را جمع کند و بگوید: به نظر شما، بهترین نقشه ساختمان کدام است؟ باید یا یک برهان قطعی برای مطلب داشته باشد یا از یک منبع فوق بشری، علم خود را دریافت کند. اگر مطلبی بر اساس برهان منطقی باشد، قطعی است و دیگر نسبی و قراردادی نمی باشد; مثل براهین ریاضی. دین هم این طور است; همانند نظریات ریاضی که مبتنی بر برهان های ریاضی است و وقتی که اثبات شد، دیگر جای چون و چرا ندارد، همه باید بپذیرند.

بنابراین، ما باید اول این مساله را حل کنیم که آیا مفاهیم دینی از قبیل مقولات قراردادی و نسبی است تا قابل تغییر و تعدد باشد یا نه، از قبیل واقعیات است، حقایق عینی و ثابت - عینی یا ذهنی - است; مثل حقایق ریاضی و منطقی. اگر این جور باشد، نه تخلف برمی دارد و نه قابل کثرت است. هر مساله ریاضی در واقع، یک جواب واقعی دارد و هر جواب دیگری خلاف آن داده شود، غلط است. بنابراین، بهترین ریاضیدان آن است که به مسائل منطقی ریاضی جواب صحیح بدهد، نه این که رای گیری کند و به آراء اکثریت واگذار نماید.

البته حکم یک سلسله مسائل جزئی و «تاکتیکی » ممکن است در شرایط مختلف زمانی و مکانی تغییر بکند یا به راه حل قطعی هنوز نرسیده باشیم و در مرحله شک و ظن باشیم و جای تحقیق و اجتهاد و استنباط وجود داشته باشد. در چنین مواردی، البته باید زمینه تحقیق و تفکر برای همگان باز باشد و تا زمانی که برهان یقینی وجود ندارد، نباید هیچ کس را به نظر خاصی ملزم کرد، باید زمینه رشد فکری و تحقیق را باز گذاشت. در این موارد، اگر کسی بخواهد نظر ظنی خود را بر دیگران تحمیل کند، این استبداد است و اسلام هیچ وقت چنین چیزی را تحمیل نمی کند.

به عنوان مثال، می توان گفت که در عالم پزشکی، وقتی یک بیماری جدید و ناشناخته ای در جامعه پیدا می شود که هنوز استادان پزشکی در زمینه آن تحقیقاتشان به نتیجه یقینی نرسیده، متخصصان راه های مختلفی را در تشخیص و کیفیت معالجه آن به آزمایش می گذارند. در چنین مواردی، اگر یک نفر بیاید، بگوید همه باید بیایند و نظر مرا قبول بکنند، بدون این که هیچ دلیل قطعی داشته باشد، این معقول نیست، استبداد است. در مسائل دینی هم ما چنین مواردی را داریم; مواردی که مستحدث است یا به دلایلی، هنوز نظریه قطعی اسلام را کشف نکرده ایم. این موارد جای اجتهاد است و صاحب نظران می توانند نظرات مختلفی بدهند و هیچ کدام نمی تواند نظر خود را بر دیگری تحمیل کند.

آقای لنسل: من می دانم که تمام مسائل را نمی توان در این مدت کوتاه بیان کرد، منتهی ما از دو سوال پاسخ قانع کننده دریافت کردیم. امیدوارم که جناب عالی در فعالیت های سیاسی و اجتماعی خودتان توفیقات روزافزون داشته باشید و ما را در دعاهایتان، از یاد نبرید تا ما هم بتوانیم در فعالیت هایی که داریم موفق باشیم.

استاد مصباح: ما از فعالیت های مخلصانه شما تشکر می کنیم و از اعماق دلمان به شما دعا می کنیم و از شما هم درخواست می کنیم که به ما دعا کنید; چون خدا دوست دارد که بندگانش به فکر یکدیگر باشند، حتی در مقام دعا کردن هم دیگران را فراموش نکنند. این موجب می شود که خداوند دعای بندگانش را در حق همدیگر مستجاب کند، وگرنه معلوم نیست ما برای دعا کردن اولویتی بر شما داشته باشیم. به هر حال، از خدای متعال درخواست می کنیم که به همه ما توفیق انجام وظیفه عنایت فرماید.

آقای لنسل: اگر ممکن است، خاطره ای از امام برایمان نقل کنید.

استاد مصباح: حقیقت این است که زندگی حضرت امام; تمامش درس بود; گفتارشان، راه رفتن شان، نشستن شان، برخاستن شان، درس گفتن شان، معاشرتشان. یکی از خاطراتی که برای همه مشهود بود و برای ما هم آموزنده است این که حضرت امام; وقتی برای درس از منزلشان بیرون می آمدند، تنها حرکت می کردند. اگر در بین راه شاگردی از ایشان سوالی داشت، می ایستادند، جواب می دادند و بعد می گفتند: شما بفرمایید و مجددا خودشان تنها حرکت می کردند، اجازه نمی دادند کسی پشت سرشان راه بیفتد. این درس بسیار بزرگی است که حتی در موقعیت های بسیار مهم اجتماعی هم جز در آن وقتی که دیگر نمی توانستند در برابر هجوم مردم مقاومت کنند همیشه سعی می کردند مانند یک فرد عادی در اجتماع راه بروند، حرف بزنند، نشست و برخاست کنند; برای خودشان هیچ امتیازی قایل نمی شدند. خداوند ان شاءالله بر علو درجات ایشان بیفزاید و به ما هم توفیق بدهد که درس های خوبی از زندگی ایشان بگیریم.