درآمد:
کسانی که دیدارهای آغازین امام خمینی پس از ورود به ایران از جمله دوران اقامت در مدرسه علوی وآغازین ماههای حضور درشهر قم را به خاطر سپرده اند،جوانی را به یاد می آورند که به عنوان محافظ امام،پشت سر ایشان دیده می شد وبسیاری از اتفاقات محیطی را زیر نظر داشت.او «حمیدرضا نقاشیان»است که بعدها ودرپی دستور امام خمینی برای مواجهه با گروه فرقان ازقم ومحل اقامت ایشان به تهران آمد ودراین طریق،تلاش فراوانی مبذول نمود.آنچه پیش روی دارید،گفت وشنودی است که با موضوع «امام خمینی وفرآیند مواجهه با گروه فرقان» باوی انجام گرفته است.
- شما به لحاظ فعالیت های خود در دوران پیش از انقلاب،گروه فرقان را به لحاظ ظاهر معترض وانقلابی ای که به خود گرفته بود،می شناختید.پیش از انقلاب تا چه مقطعی عملکرد این جریان را رصد کردید و از چه مقطعی به دلیل شدت گرفتن موج انقلاب، موقتاً آنها را وانهادید و در جریان انقلاب افتادید و بعد از انقلاب، چه زمانی دو باره به این نتیجه رسیدید که باید فعالیتهای اینها را دنبال کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم وبه نستعین.خدمت شما عرض کنم که تا قبل از اینکه گروه ما ضربه سنگینی از ساواک بخورد و به خانههای تیمی ما بریزند، فعالیتهای فکری، جلسات و عوامل اینها را تحت نظر داشتیم. در انتهای سال 55 و اوایل 56 ما گروهی داشتیم به نام «ندای اسلام» که بعدها گسترش پیدا کرد و «کانون نشر نهضت» هم در کنار آن ایجاد شد که فعالیتهای گستردهتری داشت، یک همکاری جانبی هم با « گروه فجر اسلام» داشتیم و اعلامیههائی را که آنها در ورامین چاپ میکردند، برای پخش به دست ما میرساندند. ما در تهران، فعالیت در یک حوزه از شهر را به عهده گرفته بودیم و چاپ و توزیع اقلام تبلیغی آن را انجام میدادیم. ما گروه انتشاراتی نسبتا بزرگی داشتیم. در سال 56 ضربه نسبتا سنگینی خوردیم و در سال 57 این ضربه سنگینتر شد. فکر میکنم به خاطر نفوذی بود که در مجموعه ما اتفاق افتاده بود. از آن موقع، از جریان فرقان غافل شدیم. عدهای از ما دستگیر شدند، عدهای فرار کردند، ما هم مجبور به ترک ایران شدیم و وقتی انقلاب شد، برگشتیم و به دلیل مسائل مختلفی که پس از انقلاب مطرح شدند، اساساً دیگر به فکر اینها نبودیم.
- آیا با شناختی که از فرقان داشتید تصور نمیکردید که اینها دست به ترور بزنند؟
خیر، فکر میکردیم که اینها بچههای مبارزی هستند که جذب تفکر انقلاب میشوند، کما اینکه بخشی از آنها هم شدند و مثل بسیاری از گروههای دگراندیش که بخش تند و تیزشان میمانند و بقیه در انقلاب مستحیل میشوند، در باره اینها هم چنین تصوری داشتیم. هیچ وقت فکر نمیکردیم که اینها انسجام گروهی خود را حفظ کرده و یا حتی گسترش داده باشند و به ترور روی بیاورند، اما متاسفانه در آغاز انقلاب این اتفاق افتاد.
- چه شد که احساس کردید دو باره باید فعالیتهای گروه فرقان را زیر نظر بگیرید؟
اولین تلنگری که به ذهن من خورد شهادت مرحوم قرنی توسط گروه فرقان بود . من در این فکر بودم که چطور شد اینها وارد فاز نظامی شدهاند و اساساً انتساب این ترور به آنها صحیح هست یا نه؟ آن موقع من در قم و در خدمت حضرت امام بودم و اشتعالات و دغدغههای بسیار گستردهای داشتیم و این شرایط، ما را غافل کرد و به این موضوع نپرداختیم. وضعیت اطلاعاتی و امنیتی کشور هم به گونهای نبود که بشود اقدام فوری کرد و مسئولین اطلاعاتی بتوانند جلوی اقدامات آنها را بگیرند. اوضاع آشفتهای بود و طول میکشید تا کارها انسجام پیدا کنند، اما وقتی آقای مطهری را زدند، حس کردم روی دلم داغ زدهاند! واقعا آن سه شبی که حضرت امام در قم اعلام عزا کردند و بعد هم برای مرحوم مطهری ختم گذاشتند، من تا صبح خوابم نمیبرد! و حال بسیار بدی پیدا کرده بودم. در مراسم ختم شهید مطهری، در روز اول خود حضرت امام سخنرانی فرمودند. روز دوم مرحوم آشیخ هادی مروی «رحمهالله علیه» و در روز سوم آقای هاشمی رفسنجانی صحبت کردند.
- از حالات حضرت امام در آن چند روز خاطراتی را نقل کنید.
امام مثل کوه بودند و در طول دوره زندگیشان خمیدگی و غم در چهره ایشان مشاهده نمیشد، چون تلقی امام این بود که هر اتفاقی در زندگی انسان، یک امتحان خدائی است. اگر کسی چنین روحیهای داشته باشد، در هیچ حادثه ای نمیشکند. ما میدانستیم فشار روحی زیادی به امام وارد شده، ولی ایشان نشان نمیدادند. امام در بیاناتشان فرمودند: «مطهری پاره تن من بود.» این کاملا نشان میدهد که قلب امام چقدر از این حادثه مجروح شده بود، برای آقای مطهری گریه کردند و در مورد ایشان بیاناتی را فرمودند که در باره کسی نفرمودند.
لحظهای که این خبر توسط احمدآقا به امام داده شده بود، در اندرونی بودند و ما حضور نداشتیم. احمد آقا «رحمهالله» علیه نقل میکردند که امام خیلی به فکر فرو رفتند و محزون شدند، اما نشان ندادند. ایشان در روز هفتم شهید مطهری جملهای ماندنی را بیان کردند که فرمودند :« بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود.»
ایشان مرحوم مطهری را پاره تن خود میدانستند و تلقی همه این بود که این ضربه در واقع به امام زده شده است. شهادت مرحوم مطهری بسیار مظلومانه بود. ایشان ایدئولوگ نظام اسلامی بودند و این توقع میرفت که اگر هم قرار است شهید بشوند، به دست عوامل امریکا باشد، اما فرقان گروه بسیار سطح پائینی بودند، یعنی ما تصورش را هم نمیکردیم که این جرثومههای کوچک بتوانند چنین صدمه عظیمی را به انقلاب و به اسلام بزنند.
- آیا اطلاعاتی را که در مورد گروه ترورکننده شهید مطهری داشتید، به امام منتقل کردید؟
در روز سوم ترحیم شهید مطهری در فیضیه، موقعی که آقای هاشمی رفسنجانی شروع به سخنرانی کردند، روی حزب توده انگشت گذاشتند! آقای هاشمی اطلاعات جامعی نسبت به گروه فرقان نداشتند، انحرافات اینها را نمیشناختند یا اگر هم میشناختند، تلقیشان این نبود که این کار به دست گروه فرقان انجام شده باشد. ایشان تصور میکردند چون تودهایها به دلیل مواجهه طولانی مرحوم مطهری با اندیشه چپ، ارزش فکری ایشان را میشناسند، این ترور هم به دست آنها واقع شده است. تلقی و تحلیل سیاسی آقای هاشمی این بود و لذا شروع کردند پرخاش کردن به تودهایها! من دو لا شدم و در گوش امام گفتم: «آقای هاشمی اشتباه میکنند!» امام برگشتند و به من نگاه کردند که یعنی چه؟ گفتم: «یعنی اینکه این کار را تودهایها نکردهاند.» امام پرسیدند: «شما میدانید چه کسی این کار را کرده؟» گفتم: «بله آقا! » گفتند: «بعد از سخنرانی به آشیخ اکبر بگوئید بیاید منزل».
- همان لحظه به امام گفتید چه کسانی را مقصر میدانید؟
خیر، آقای هاشمی داشتند سخنرانی میکردند و فقط در حد دو سه کلمه میشد با امام صحبت کرد و جای توضیح دادن نبود. مدرسه فیضیه یک در پشتی دارد و وقتی سخنرانی تمام شد، ما طبق معمول، امام را از آنجا به منزل میبردیم. با یک تمهیداتی ماشین را داخل حیاط مسجد اعظم میآوردیم. در آنجا دری هست که به مدرسه فیضیه باز میشود. روی پلهها تخته میگذاشتیم و به این شکل، امام را عبور میدادیم و به منزل میبردیم. امام را سوار ماشین کردیم و من شروع کردم به توضیح دادن در باره گروه فرقان که اساساً اینها کی و چی هستند، دیدگاهشان چیست و دیدگاه مرحوم مطهری نسبت به اینها چه بود. آقا فرمودند: «شما که این اطلاعات را دارید، بروید و جمعشان کنید.» این جمله امام تلنگری به ذهن من بود تا وارد این قضایا بشوم.
رفتیم منزل و آقای هاشمی رفسنجانی هم تشریف آوردند. بنده توضیحاتی خدمتشان دادم. امام رفته بودند اندرونی، برگشتند و در خدمت ایشان توضیحات بیشتری دادم و آقای هاشمی هم تاکید کردند که بیا و مشغول این کار بشو. مسئولیت امنیت امام در قم و منزل آیتالله محمد یزدی، به عهده من بود. آنجا را دست بعضی از دوستان سپردم و به تهران آمدم. برای دستگیری چنین گروهی که حالا زیرزمینی هم شده بودند، تمهیدات خاصی لازم داشتم که این خود فصل مشبعی است. به این ترتیب اولین سازمان اطلاعاتی عملیاتی نظام جمهوری اسلامی شکل گرفت و ما شروع کردیم به یاد گرفتن! کار سنگینی بود. هم باید می آموختیم وهم باید عمل میکردیم و شرایط هم بهگونهای بود که نباید اشتباه میکردیم!
- از چهرههای شاخص، چه کسانی با شما همکاری کردند و هسته اولیه مبارزه با فرقان چگونه شکل گرفت؟
اولین جائی که مراجعه کردم، دفتر مرحوم بهشتی در دادستانی مرکز بود. یعنی آقای ناطق گفتند برو و موضوع را برای آقای بهشتی بگو. رفتم و موضوع را برای ایشان توضیح دادم و گفتم که چه اتفاقی افتاده و جریان چیست. ایشان به من گفتند: «یکی از اینها به نام حمید نیکنام که به خانه ما رفت و آمد داشته، دستگیر شده است. بروید سراغ او و ببینید بقیه را میتوانید از طریق او پیدا کنید؟ » فهمیدیم که بچهمحلهای اینها و بچه هیئتیهائی که با انقلاب ماندهاند، متوجه شدهاند که گروه فرقان به انحراف افتاده و لذا زمینه برای لو دادن اینها و دستگیریشان فراهم شده است. پیگیری پرونده را به عهده دادستان تهران، آقای مهدی هادوی گذاشته بودند. مرا به دفتر ایشان فرستادند و سفارش کردند که هر ابزاری را که احتیاج دارم، در اختیارم بگذارند تا برنامه مواجهه با فرقان را ساماندهی کنیم. به این ترتیب ما اولین نامه را در این رابطه از آقای هادوی دریافت کردیم.
بدیهی است که به بودجه نیاز داشتیم و با هدایت شهید بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی و سفارش این دو بزرگوار، به کمیته انقلاب اسلامی نزد آیتالله مهدوی کنی رفتم. کمیته در آن زمان در شرایطی نبود که ما بتوانیم به عنوان زیر مجموعه آن کارمان را شروع کنیم. من این موضوع را برای آقای مهدوی توضیح دادم و ایشان بودجهای را در اختیارمان گذاشتند. بعد به سراغ سپاه رفتیم تا مجوزهای موردنیاز را بگیریم و سپاه هم استقبال کرد. آن موقع مسئول ستاد سپاه، برادرعزیز و ارجمندم آقای دکتر حسن عابد جعفری بودند. ایشان حکمی به ما دادند و ما را زیر پوشش سپاه بردند و من در واقع به عنوان یک سپاهی، شروع به سازماندهی گروه کردم.
- به چگونگی تشکیل هسته اولیه مواجهه با فرقان اشاره کردید. در سالهای اخیر بخشهائی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ادعا میکنند که در دستگیری گروه فرقان نقش داشتهاند. ورود آنها به این قضیه به چه شکل بود و حقیقتاً چقدر سهم داشتند؟
بهزعم من هیچ نقش موثر و درخوری نداشتند! وقتی که ما این فعالیت را شروع کردیم، شاید دو ماه بیشتر نگذشته بود که جریانات متعددی قصد دخالت و نفوذ و ورود در آن را پیدا کردند! من توانستم تا حدود پنج شش ماهی مقاومت کنم، اما طبیعی بود که وقت نداشتیم بفهمیم این گروهها چرا میخواهند وارد این جریان شوند و چه کمکی میتوانند بکنند، اما چون فعالیت سیاسی و رسمی داشتند، دسترسی آنها به مسئولین، آسان بود. شهادت مرحوم مفتح هم به این موضوع دامن زد. ما فعالیت را شروع و تعدادی از اینها را دستگیر کردیم و به زندان بردیم و فقط گروه کوچکی باقی مانده بود. ما داشتیم ردگیری میکردیم تا بقیه اینها را هم دستگیر کنیم که ترور مرحوم مفتح اتفاق افتاد!
قابل ذکر است که در آن زمان امکان شنود تلفنی وجود نداشت. تشکیلات و امکانات ساواک قدیم هم از بین رفته و اتصال به بخشهای زیادی از مخابرات نیز غیرممکن شده بود و ما با محدودیتهای خاصی مواجه شده بودیم. برای یک شنود، باید ضبط را به سیم تلفن که در کیوسک مخابرات در خیابان بود وصل میکردیم! و یک طرف نوار که تمام میشد، باید طرف دیگر را برمیگرداندیم که کار بسیار وقتگیری بود و بدیهی است که کار ما به طول میانجامید. در این فاصله شهادت مرحوم عراقی، شهادت مرحوم مفتح و شهادت آقای قاضی در تبریز پیش آمد و نهایتاً این تطویل و شهادتهای بعدی به سازمان مجاهدین انقلاب که بهزعم من از همان روز اول یک جریان باطل بود، امکان دخالت داد.
در اینجا باید نکتهای را عرض کنم. تحزّب در کشورهای جهان سوم اساساً بر مبنای تفکر ورود و نفوذ به جریان قدرت، طراحی میشود. من با تحزب مخالف نیستم، اما ًاحزابی که در تاریخ ایران به وجود آمدهاند، نوعاً از افرادی تشکیل میشوند که تنها ملاک ورود آنان به حزب، ورود به دستگاه حکومت است و طبیعتا اینها در بسیاری از موارد، محل نفوذ و دخالت جریانات بیگانه خواهند شد، مخصوصا در کشور ما که دخالت بیگانگان در امور سیاسی آن سابقه طولانی دارد. اگر نظام اطلاعاتی جامعی در کشور وجود نداشته باشد و اینها را رصد نکند، احتمال اینکه اتفاقات بدی در این گروهها بیفتد، زیاد است، کما اینکه ملاحظه میکنید که بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری چه اتفاقاتی روی داد. وقتی نظام جامع اطلاعاتی همرده سازمانی پیدا میکند، قابلیت نظارتی ضعیفی می یابد و طبعا همین میشود که امروز در ایران شده است.
به هر حال من از ابتدا به سازمان مجاهدین انقلاب بدبین بودم. بعضی عوامل آن دنبال نفوذ درهمه جا بودند و ما به عنوان یک هسته اولیه اطلاعاتی، برای آنها از اولویت برخوردار بودیم! البته دیگرانی هم این قصد را داشتند اما من با این موضوع بسیار محتاطانه برخورد میکردم. البته در میان مجاهدین انقلاب، نیروهای بسیار خوب و صادقی هم وجود داشتند که بر اساس تکلیف وارد این سازمان شده بودند، اما برآیند سازمان همان حکمی را داشت که عرض کردم. اینها به آقای هاشمی رفسنجانی مراجعه میکنند و میگویند این گروهی که برای مواجهه با فرقان تشکیل شده، گروه جامع و توانمندی نیست و شما اجازه بدهید که ما به کمکشان برویم! آقای هاشمی این موضوع را با حقیر مطرح فرمودند و من استدلال کردم که کار تقریبا دارد خاتمه پیدا میکند و دیگر چیزی باقی نمانده است و اجازه بدهید که ما کار را تمام کنیم، اما بعد از شهادت مرحوم مفتح، متاسفانه زور من کم و زبانم قاصر شد و علتش هم طول کشیدن کار و شهادتهای پی در پی بود. آقای هاشمی به من گفتند: «تو خودت از میان ده دوازده نفری که اینها معرفی میکنند، سه چهار نفرشان را انتخاب کن که برای کمک به تو بیایند.» من از همان روز اول به ایشان گفتم: «اگر قرار باشد این کار به نام سازمان مجاهدین انقلاب تمام شود، ما آسیب میبینیم، چون قضیه تبدیل به یک جریان حزبی میشود و دیگر جریان نظام نیست.» آقای هاشمی گفتند: «شما این اتمام حجت را با اینها بکن که این اتفاق نیفتد.» گویا خود آقای هاشمی این حرف را به آقایان الویری و بهزاد نبوی گفته بودند، اما این اتفاق نیفتاد و بعدها همین آقایان به عنوان جریانی حزبی، مدعی این پروژه شدند!
- در مورد گروه فرقان دو نظر وجود دارد. عدهای معتقدند که اینها به داشتن تشکیلات بسیط و ساده تظاهر میکردند و میگفتند ما یک جریان فکری هستیم و حزب نیستیم، در حالی که این طور نبود و تشکیلات مفصلی داشتند. عده دیگری معتقدند که اینها عملاً بازوی نظامی مجاهدین بودند و مجاهدین خلق که نمیخواستند ترورهای سال اول انقلاب به نام آنها ثبت شود، چهرههائی را که در آینده مانع رسیدن آنها به اهدافشان بودند، توسط فرقان حذف کردند و خودشان زمانی وارد فاز ترور شدند که دیگر فرقان وجود نداشت. تحلیل شما چیست؟
اساساً هر عملیاتی با توجه به بستر سیاسی ـ اجتماعی مربوط به خودش، قابل تحلیل است. این حرف که شاخه نظامی سازمان مجاهدین خلق بعد از گروه فرقان، وارد عمل شد، حرف درستی است، اما اینکه جریان فرقان وابسته به مجاهدین خلق بود و مجاهدین خلق از کاری که اینها میکردند باخبر بودهاند، به نظر من درست نیست. هیچ شاهدی هم در مجموعه بازجوئیها بر تائید این مدعا پیدا نکردیم. مجاهدین شاید از اوایل خرداد سال 60 تصمیم به کار نظامی گرفتند و نهایتاً 30 خرداد اوج آن بود. نه اینکه بگوئیم گروه مجاهدین قصد کار نظامی نداشت، چون اگر این طور نبود، برای گردآوری اسلحه و مهمات و امکانات این همه فعالیت نمیکرد و این همه افراد را آموزش نمیداد. مجاهدین خلق، رفتار فرقان را کور میدانستند و حتی به ظاهر محکوم هم میکردند، ولی در عین حال خوشحال بودند که نظام و روحانیت آسیب میبینند! عملکرد فرقان را در راستای سیاستهای خودشان نمیدیدند، مگر فقط در مورد مرحوم مطهری، هر چند نهایتا خودشان هم چنین کارهائی را انجام دادند و اقدامات کورکورانه فراوانی کردند. این موضوع را که فرقان بازوی نظامی مجاهدین بوده باشند، بنده رد میکنم، چون هیچ مدرکی مبنی بر تائید این مسئله ندیدم، اما اینکه مجاهدین این ترورها را برای ضربه زدن به نظام مفید میدانستند، ممکن است تحلیلی واقعی باشد.
- چرا دستگیری گروه فرقان این قدر طول کشید؟
بعد از ورود حقیر به تهران و گرفتن حکم از آقای هادوی و شروع به سازماندهی، ما در سه ماه اول فعالیت توانستیم بیش از 80% شاخه نظامی این گروه را جمعآوری کنیم. به عبارتی کار بسیار موفق پیش میرفت، ولی این نکته را از یاد نبریم سازمانی که فعالیت زیرزمینی میکند، برای نشان دادن حیات خود، گاه حتی دست به اقدامات ایذائی و نمایشی هم میزند. این مسئله را نباید از یاد برد که چه اتفاقاتی میتوانست رخ بدهد و نداد. ما از اردیبهشت تا حدود مرداد، تقریباً 80% جریان فرقان را دستگیر کردیم و20% باقیمانده برای نشان دادن حیات خود دست به اقداماتی زد که غیرقابل تصور بود! این کارها برای بزرگنمائی گروه و تقویت روحیه کسانی انجام میشد که دستگیر شده بودند و یا بقیه هوادارانی که بیرون مانده بودند. ما دنبال شاخه انتشاراتی یا تبلیغاتی گروه فرقان نرفتیم و لازم هم نبود برویم، چون پس از پیروزی انقلاب، اندیشه و تفکر، آزاد بود و فقط اگر کسی اقدامی علیه امنیت ملی میکرد، مورد اتهام واقع میشد.
طبیعی بود که آنها برای ایجاد انگیزه در طرفداران و کادرهای خودشان و شاید هم برای جذب افراد دیگر، اقداماتی را انجام میدادند که زنده و فعال بودن سازمان و آسیب ندیدن آن را به رخ بکشند! همین هم باعث شد که مثلاً به سراغ مرحوم حاج آقا تقی حاجطرخانی بروند. ایشان کسی بود که اگر یک فقیر هم میرفت درمنزلش را میزد، خودش میآمد در را باز میکرد! این ترور ارزش کیفی یا سازمانی نداشت. و یا ترور مرحوم عراقی که بهطور تصادفی صورت گرفت، چون اینها رفته بودند آقای حاج حسین مهدیان را بکشند. در آن جریان اصلاً بحث ترور آقای عراقی نبود. اینها سر کوچه آقای مهدیان کشیک کشیده بودند و ایشان هم بدون محافظ و پاسدار بیرون میآمد، ولی چون منزل مرحوم عراقی نزدیک منزل آقای مهدیان بود و آن روزها با هم به کیهان میرفتند، با هم سوار ماشین شدند. آنها هم پشت یک تیر چراغ برق کمین کرده بودند و وقتی اینها به سر کوچه میرسند و توقف میکنند، رگبار را میبندند و مرحوم عراقی و پسرش حسام شهید میشوند. در آن قضیه، تیر از گوشه شانه آقای مهدیان رد میشودو ایشان را مجروح میکند. همین حرکت نشان میداد که نوع فعالیتهای نظامی، تبدیل به تلاشهای ایذائی و خودنمایانه یا اعلام موجودیت شده است، وگرنه ما در لیستهائی که پیدا کردیم، زدن حضرت امام، مرحوم احمدآقا، شهید بهشتی، شهید باهنر، آقای آشتیانی، آقای امام جمارانی، آقای یزدی، آقای خزعلی، مرحوم توسلی و بسیاری دیگر در برنامه آنها بود. با دستگیری 80% اعضای فرقان، بخش اعظمی از این فعالیتها خنثی شدند و نهایتاً اقدامات به سمت تلاشهای جزئی و ایذائی رفت.
نکته جالب توجه این است که ترور مرحوم عراقی توسط کسی صورت گرفت که بعداً مرحوم مفتح را هم ترور کرد. برادر خانم این آقا در دانشگاه تبریز تحصیل میکرد و وابسته به اینها شده بود، آنها نهایتاً برای رد گم کردن و نشان دادن این نکته که گروه فرقان در تبریز هم فعال است، به سراغ مرحوم آیت الله قاضی طباطبائی رفتند. ترور آقای قاضی کار سادهای بود و ارزش عملیاتی نداشت.
در هر حال نهایتاً بخش اعظمی از 20% باقیمانده فرقان هم دستگیر، و عدهای از آنها هم فراری شدند و ما بعدها در بازجوئیها بعضی از اینها را شناسائی و دستگیر کردیم. جالب است بدانید وقتی این سازمان منهدم شد و بخشی از محاکمات اعضای دستگیر شده آن، پخش شدند، بخشی از این عوامل، خود به خود و بدون اینکه کسی با آنها صحبت کند، نادم شدند و بعدها که برای دستگیری یا تحقیق از آنها می رفتیم، دو سه نفر از اینها را شهید جبهه یافتیم!