شما که سرنیزه را برداشتید و تفنگها را کشیدید میروید فلان جا تلویزیون آنجا را میگیرید، میآیند با شماها بیعت میکنند و تلویزیون را میگیرند؛ و- عرض میکنم که- آن «چریکهای فدایی»، همین اشخاصی که همهتان میشناسید چه اشخاصیاند به شما ملحق میشوند؛ و آن «فرقانی» که آقای مطهری را، خدا رحمتش کند، کشته است، و سرلشکر قرنی را کشته است، و آقای هاشمی را تیر زده است و خواسته ترور کند، آقای قاضی را کشته، آن هم به اینها ملحق شده [...] شما بفهمید چه وضعی است این. بدانید که چه کسانی هستند با هم مجتمع شدند. آنها هم که مجتمع شدند یکیش را که دیدید پروندههای او در آمده! باقیش هم کم کم شاید پیدا بشود. ممکن است که توی اینها هم یکنفر آدم باشد، اما وضع این طوری است. اگر من نبودم، [اسم] جمهوری اسلامی رویش نمیگذاشتند. اینها همانی میخواستند که کمونیستها میگفتند: «جمهوری خلق مسلمان»! آنها میگویند جمهوری مثلًا کرد. جمهوریش مطلق است. آمد یک آقایی اینجا، سلمه الله، من به ایشان گفتم این همان است که کمونیستها میخواهند شما هم کمونیستی؟! گفت نه، گفتم پس «اسلام» را پهلویش بگذار. گفتند «جمهوری اسلامی خلق مسلمان»، چه شد که تمام این آقایانی که آن وقت این «جمهوری اسلامی خلق مسلمان» را تاسیس کردند همه با هم کنار رفتند؟ قضیه چیست؟ چرا نگفتید که اینها چرا کنار رفتند؟ آنها که جرات نکردند بگویند؛ از سرنیزهها ترسیدند؛ از قلمها ترسیدند. چرا نگفتند اینها که به چه علت یک دسته ملا و اهل علم کنار رفتند گفتند که نه ما این را نمیخواهیم، یکدسته دیگر آمدند. در صورتی که آنها انحلالش را [درخواست] کردند، یک دسته آمدند دوباره درست کردند! چه شد که همین آقایان رفتند و با تفنگ و بساط ریختند و تلویزیون را گرفتند و استانداری را گرفتند، قیام کردند بر ضد حکومت اسلام؛ و بعد هم آنهایی که تایید کردند اینها را شناخته شدند، آنهایی که رفتند متصل به اینها شدند، چریکهای خلق بودند! همانهایی که شما همه میشناسید. همانهایی که کمونیست هستند. اینها امریکایی هستند با صورت کمونیستی، با دعوی کمونیستی. اینها کمونیست نیستند. کمونیستی که میگوید من میخواهم ملت چه باشد و چه باشد خرمن آتش میزند و خرمن یک پیرمردی را، که یک سال زحمت کشیده، عایلهاش را میخواهد از این اعاشه کند، با یک کبریت آتش میزند. این کمونیست یک آدم شری است از اشرار یا آنهایی که کمونیست اصیلاند همین جورند! اینها که اصلًا اصیل هم نیستند. بنا بر این، قضیه اینها نیست. قضیه این است که نمیخواهند اسلام محقق بشود. الآن هم توطئه همین است. همه بدانند این را، همه قشرهای دنیا و ملتها بدانند، که اینها از اسلام میترسند که اگر اسلام بیاید، دیگر ما نمیتوانیم آن طور غارتگریها را بکنیم؛ نمیتوانیم آن طور تعیشها را بکنیم؛ افسارمان همچو باز نیست که هر کاری میخواهیم بکنیم، و لو بر خلاف ملت باشد. میترسند حالا، وحشتشان زده که ما چه بکنیم، میآیند به قانون اساسی اشکال میکنند! در قانون اساسی اشکالی نیست. اصلًا تعارض و تناقضی نیست. «حاکمیت ملی» الآن یک حاکمیت دو آتشه است.