هر کس در هر محلی که هست باید یک سازندگی، یک تحول، ایجاد کند. تحول به این معنا که رادیو تلویزیون در زمان طاغوت کارهای طاغوتی میکرد. نصف کارش به این میگذشت که جوانهای ما را تضعیف کند به واسطه موسیقی. موسیقی تضعیف میکند روح انسان را. موسیقی اسباب این میشود که انسان از استقلال فکری میافتد. نصف کار رادیو تلویزیون قضیه موسیقی بود؛ یا نمایش دادن یک صحنههایی که جوانهای ما را به فساد میکشید.
یک کارهایی بکنید که موسیقی را ترکش کنید. شما خیال نکنید که موسیقی یک چیزی است برای یک مملکت مترقی. موسیقی خراب میکند دِماغ بچههای ما را؛ مغز بچههای ما را فاسد میکند. دائماً تو گوش یک جوان موسیقی باشد، این دیگر به کار نمیرسد؛ این دیگر نمیتواند فکر جدی بکند. اینکه ما میگوییم که اینها را از بین ببرید و مکرر من گفتهام، شاید تا حالا ده مرتبه بیشتر من به آقای قطب زاده گفتهام که آقا این را بردارید از آن، میگوید نمیشود. من نمیدانم این «نمیشود» یعنی چه؟ چرا نمیشود؟ شما به عرض من گوش بکنید. من عرض میکنم که اگر ما یک کاری که صلاح ملتمان است بکنیم، غربیها یا غرب زدهها بیایند به ما اشکال بکنند و بگویند که اینها کهنهپرستند، ما باید دست برداریم برویم سراغ آنها؟ یا نه، ما باید مصلحت خودمان را ملاحظه کنیم. ما باید ملاحظه کنیم به اینکه این دستگاهی که باید معلّم جمعیت باشد، باید مربی جمعیت باشد، باید سازنده باشد، انسان جوری بار بیاورد که در فکر مقدّرات خودشان نباشند، دنبال این باشند که بنشینند اینجا، و عرض بکنم که این مسائل را از سمع و بصر تحویل بگیرند، و باطنشان اصلًا بعد از چند روز خراب بشود، تهی بشود. اینجا باید مسائل آقا، مسائل تلویزیون و رادیو مسائل جدی باید باشد نه مسائ.