در عین حالی که این مسائل هست و این پیشرفتها هست، صدام در نطق خودش میگوید که ایران حمله کرد، لکن ما آنها را شکست دادیم؛ ارتش ما آنها را شکست داد.
...در قضیه خرمشهر، توجه کردید که قضیه خرمشهر، مدتها انکار این میکردند که خرمشهر گرفته شده است از آنها. هم صدام میگفت که این حرفها نیست، ما چقدر از اینها کشتهایم، چه کردهایم، چه کردهایم و هم بوقهای تبلیغاتی دنبال او، این حرفها را میزدند. کم کم که آن همه اسیر گرفتند و نشان دادند و اینها، آن وقت میگوید که ما به ارتش قدرتمند خودمان دستور دادیم که شما فتح خودتان را کردهاید و حالا عقبنشینی کنید، دیگر ما فتحمان تمام شد.
و تعجب [از] این است که این را در برابر ارتش و نظامیهای خودش و فرماندهان خودش میگوید که آنها در باطن نفسشان به ریشش میخندند- اگر داشته باشند- و میفهمند که قضیه چی است. در عین حالی که میبیند که همه اینهایی که در مقابلش ایستادهاند میفهمند که این دارد بیربط میگوید، با جرات میگوید. الآن هم همین طور است؛ الآن هم این سردار قادسیه باز میگوید که سپاه قادسیه من، ارتش قادسیه من چه کردهاند! اخیراً میگوید که در همین جنگ، چهار هزار نفر ما ایرانی را کشتیم و تا کنون چقدر از دست داده، آنها را گرفتیم آوردیم و چقدر هم اسیر گرفتیم. این همین معناست که نمیداند اصلش چه بکند و این باید نفرینش را به امریکا بکند که یک همچو کلاهی سر این گذاشتهاند.