اسلحه میدادند برای خودشان در ایران. درِ این بسته شد، و الآن نفت به اختیار خود دولت است. هر کس که پول بدهد، به او نفت میدهند؛ نخواهد، به او نفت نمیدهند. این چه شد. این هم یک چیزی که شده. آنی که شده است را باید حساب کرد؛ و «باید بشود» را مهلت داد. فقر از سابق بوده است. آن وقت صحبتش را نمیکردند؛ حالا که یک تحول حاصل شده است و بساط به اینجا رسید، فریادشان درآمده که حالا چه شده! چرا فقر ما تمام نمیشود؟ آخر فقر پنجاه ساله را میشود با دو روز، با یک ماه، با دو ماه از بین برد؟ خوب، باید مهلت بدهند کارخانهها راه بیفتد، که مهلت نمیدهند. مهلت بدهند که زراعت و کشاورزی راه بیفتد؛ این هم توی کشاورزها میروند و نمیگذارند انجام بگیرد.