حاش للّه که جز این ره ره دیگر پویم
بایدت از شوق، پروانه شوی، بریان شوی
وارستگان به دوست پناهنده گشتهاند
رخ گشا جلوه نما گوشه چشمی انداز
از هرچه غیر دلبر از جان و دل بریدیم
سر نهادن به سر کوی تو فتوای من است
من جان نمیدهم مگر اندر هوای دوست
ای دوست هر آنچه هست نور رخ توست
سری کان گویِ چوگانت نباشد
شعر صفحه 5