[بسم الله الرحمن الرحیم]
غارت دسترنج تودهها
شما تا حالا در خدمت طاغوت بودید. متاسفانه این جمعیتی که باید به ایران خدمت بکنند و یک ایران صحیح برای ما بسازند در خدمت کسی بودند که جدیت برای انهدام این مملکت داشت. ما پنجاه سال بود مبتلا بودیم به حکومت رضا خان و محمد رضا خان، که در این پنجاه سال دوم خیانت خیلی زیادتر شده از آن پنجاه سال اول. در این سی و هشت سال دوم که زمان ایشان بود خیانت زیادتر شد تا آن وقت. این شخص برای ما هیچ چیز نگذاشت. اینها فرار کردند؛ اموال این ملت را برداشتند و رفتند. به من نوشته بودند حالا یا در یک جایی که مجله بود یا در یک جایی که این را برای من فرستادند که یک ویلایی یک خواهر ایشان- کدام خواهر است، من آن را هم نمیدانم- خریدهاند به فلان قدر. این فلان قدر هم یادم نیست؛ اینکه یادم هست این است: شش میلیون دلار خرج گلکاری! میفهمید؟ تصور میتوانید بکنید؟ ما میتوانیم بفهمیم یعنی چه؟ شش میلیون دلار، سی و هفت میلیون تومان خرج گلکاری این ویلای خانم شده! از مال کی؟ پدر ایشان که آمد کودتا کرد چه چیز داشت؟ مشتی سرباز گرسنه؛ از مال این ملت بود و از مال ماها بود دیگر. این ملت را اینها فقیر کردند و برداشتند. این مال خودش؛ این مال عائله خودش که در [بانک] بود که سه بیلیون دلار بود نمیدانم یا تومان، سه بیلیون و چند صد [هزار] دلار آنها که اتباعشان بودند- آن سرلشکرها و آن ارتشبدها و آن کذا و کذا- آنها هم برداشتند و رفتند. شماهایی که خدمت میکردید به مملکت، شماها محروم! آنهایی که آن بالا بودند و خیانت میکردند به این مملکت، آن بالاییها خوردند و برداشتند و رفتند.
ایستادگی پابرهنگان در برابر توپ و تانک
از حالا به بعد شما در خدمت ملت باشید. ملت خودتان را خدمت بکنید. این آب و خاک مال شماست. اینجا مال خودتان باید باشد. دست این اجانب باید کوتاه بشود. چقدر امریکا باید از این مملکت ببرد و بخورد یا انگلستان یا سایر جاها؟ ما باید یکوقت هم زنده بشویم، بیدار بشویم، ملتفت بشویم، آزادی را بگیریم. حق را باید گرفت با سرنیزه، با مسلسل باید حق را گرفت از اینها؛ خودشان که نمیدهند. بایستید در مقابل اینها. شما دیدید که این ملت، همین پابرهنهها، ایستادند در مقابل توپ، تانک،- نمیدانم- مسلسل؛ ایستادند و پیش بردند کارشان را. این ابرقدرتها همه پشتیبان شاه بودند، و این مردم پابرهنه با مشت ایستادند در مقابل تانک، خون دادند و عقب زدند آنها را که دیگر نتوانست این [شاه] بماند خودش اینجا، آنها هم که رفتند.
سازندگی به دست عناصر پاکدامن
شما از این به بعد یک قدری توجه داشته باشید، رفقایتان را متوجه کنید، همقطارانتان را متوجه کنید. بگویید آقا، ما خیرِ شما را میخواهیم. ما فریاد میکنیم که باید ارتش ما مستقل باشد یعنی نوکر نباشد. این خیر شماست. یا اینکه خیر، ما باید ارتشمان تحت نظر امریکا باشد و بدتر از آن، اسرائیل؟! باید اینها اصلاح بشوند. باید همهتان دست به دست هم بدهید و این کارها را اصلاح بکنید، درست بکنید مملکت را باید بسازید از سر. اینها خراب کردند و رفتند، و حالا باید بسازیم. اینها آن کاری که کردند قبرستانهای ما را خوب آباد کردند! جوانهای ما را همه زیر خاک کردند و رفتند. ما حالا باید بنشینیم و بسازیم و همه دست به هم بدهیم. اینهایی که در ارتشند و پاکدامنند ارتش را بسازند؛ آنهایی که بیرونند، در اداراتند و پاکانند، ادارات را درست کنند. مردم بازار را درست کنند، زراعت را درست کنند. اینها بکلی کشاورزی ما را از بین بردند؛ شما میدانید که ایران یک جایی بود که صادر میکرد، حالا برای همه چیز دستش به دنبالِ یا امریکاست یا جای دیگر. ان شاء الله خدا همهتان را حفظ کند. موفق باشید، موید باشید ان شاء الله.
گفتگوی برخی از پرسنل نیروی دریایی با امام
[یکی از حضار: میبخشید، البته میدانیم که خسته هستید، نمیخواهیم مزاحمتان شویم اما راجع به ارتش مطالبی داریم؛ میخواستیم به عرضتان برسانیم که اینکه شما فرمودید در خدمت طاغوت بودید، اگر خداوند قبولمان کند با وجود اینکه بنده به سهم خودم 25 سال توی ارتش بودم و لباس خدمت طاغوتی به تن داشتم، اگر مورد قبول خداوند باشد، خیانت نکردهام]
امام: "در خدمت" معنایش این است که در جایی بودید که طاغوت [با آنجا] سر و کار داشت و الّا البته من میدانم که در جمع ارتش ما مردم محترم هستند، مردم متعهد هستند، مردم صحیح هستند، پاکدامن هستند. ما دلمان به همین ارتش خوش هست که پاکدامنها زیادند. و ان شاء الله اصلاح میشود مملکت ما به واسطه همینها. اینکه گفتم همه در خدمت طاغوت بودید، یعنی در یک جایی بودید که طاغوت با شما سر و کار داشت؛ نه اینکه شما هم خدمتگزار بودید. ان شاء الله موفق باشید.
[همان برادر ارتشی خطاب به امام: یک موضوع دیگر اجازه بدهید به عرضتان برسانم و آن اینکه الآن خیلی انتظار تشریف فرمایی شما را به قم دارند و منتظر هستند که شما تشریف ببرید آنجا. و معتقدند که راحت میشوند که آقا میروند قم؛ دیگر از این دردسرها راحت میشوند!]
امام: نه! بگویید که من تا شما را راحت نکنم نمیروم. نه، نه ان شاء الله!
[یکی دیگر از برادران ارتشی: قم را میتوانند خیلی زود محاصرهاش کنند و خیلی راحت ارتباط را قطع کنند]
امام: نخیر، این را خاطر جمع باشید. من اهل قم و اهل تهران و اهل جایی [نیستم]! من اهل ایرانم. من در ایران هستم و با همه ایرانیها رفیقم
[یکی از ارتشیان: خداوند توفیقتان بدهد و طول عمر به شما بدهد که بتوانید ما و این ملت را از شرّ این خونخوارها نجات بدهید]
امام: محتاجیم به کمک همه. همه کمک کنید. ان شاء الله موفق باشید؛ خدا حفظتان کند .