درآمد:
دکترجواد منصوری از مبارزان دوران نهضت اسلامی و اعضای «حزب ملل اسلامی» و «حزب الله» بوده است. او به موازات اوجگیری انقلاب، با شهید آیت الله بهشتی ارتباطی نزدیک یافت و چندی پس از پیروزی انقلاب، حکم فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به امضای ایشان دریافت کرد.
منصوری در گفت وشنودی که پیش روی دارید، به بیان نکاتی مهم وتاریخی از فراز و فرود مواجهه شهیدآیت الله بهشتی با مجاهدین خلق پرداخته که بی شک تاریخپژوهان و علاقمندان به مباحث تحلیلی تاریخ انقلاب را به کار خواهد آمد.
- جنابعالی در زمره معدود افرادی هستید که ماهیت سازمان مجاهدین را سالها قبل از اینکه ماهیت آنها عیان شود، درک کرده و نسبت به آنها موضعگیری کرده بودید و به همین دلیل هم همواره مورد عداوت آنها بودید. پرسش نخست این است که در سال57 –که تقریبا ماهیت این سازمان برای همه روشن شده بود- چرا کسی علیه آنها موضعگیری قاطع و روشنی نکرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم.این طور نیست که همه متوجه ماهیت آنها شده بودند، ولی حتی کسانی هم که ماهیت آنها را خوب شناخته بودند، صلاح نمیدیدند که با آنها درگیر بشویم و بخشی از انرژی جامعه را صرف این موضوع بکنیم، چون هدف اصلی ساقط کردن رژیم شاهنشاهی بود و بنابراین، اکثراً به این نتیجه رسیده بودند که بهتر است این دوره با احتیاط و آرامش طی شود تا در فرصت مناسب با انها برخورد کنیم.
- شما هم این طور فکر میکردید؟
خیر. من و شهید لاجوردی و شهید کچوئی و عدهای دیگر، معتقد بودیم که اینها از خارج دستور میگیرند و اگر به آنها فرصت داده شود، ضربات بدی به انقلاب خواهند زد و دیدیم که این تحلیل درست بود. رهبران انقلاب هم،کاملاً منافقین را میشناختند و کوچکترین تردیدی در ماهیت خطرناک آنها نداشتند. روحانیون آگاهی که قبلاً از آنها حمایت و حتی به آنها کمک مالی میکردند، از سال54 که سازمان اعلام تغییر ایدئولوژیک کرد، جدائی خود از از آنها را صراحتاً اعلام کردند. یکی از آنها مرحوم آقای هاشمی بود. دیگرانی هم که قطع رابطه نکردند، به شدت نسبت به آنها مشکوک بودند و لذا سازمان در بین روحانیون و نیز مبارزان آگاه، جایگاهی نداشت و فقط مشتی نوجوان و جوان را با شعارهای فریبنده جذب خود کرده بود.
- اولین بار در چه دورهای و چگونه با شهید بهشتی آشنا شدید و آیا مسئله مجاهدین خلق را هم با ایشان مطرح کردید؟
من در اواسط دی57، ملاقات مهمی با ایشان داشتم و عرض کردم که: باید روزنامهای منتشر و مواضع خود را به صراحت اعلام کنیم و نیروهای انقلاب را در جریان اطلاعات روز بگذاریم. ایشان بدون لحظهای تردید گفتند: «بروید و شروع کنید، من هم حمایت میکنم». بعد هم حجتالاسلام دینپرور را معرفی کردند. داشتیم مقدمات راه افتادن روزنامه را فراهم میکردیم که انقلاب شد و قضیه شکل دیگری به خود گرفت.
- موضوع مجاهدین را چگونه با ایشان مطرح کردید؟
بله، به ایشان گفتم که: در سال 50 جزوات آنها را مطالعه کردم و متوجه التقاط آنها شدم و وقتی هم که حزبالله با سازمان مجاهدین خلق ادغام شد، وارد سازمان نشدم. بعد هم به جرم عضویت در حزبالله دستگیر و محاکمه شدم. مصطفی جوان خوشدل از دوستان قدیمی من بود. و خیلی اصرار کرد که به مجاهدین خلق بپیوندم، ولی من زیر بار نرفتم، الان هم وجود و رفتارهای آنان را برای انقلاب وآینده آن، سم مهلکی میدانم.
شهید بهشتی هم قطعاً متوجه التقاط و رگههای مارکسیسمی در آثار آنها شده بودند، ولی تا سال 54 واقعاً نمیشد علیه آنها موضعگیری قاطع کرد ، چون هنوز شناخت کاملی از ماهیت آنها وجود نداشت.علاوه براین عدهای از روحانیون از جمله آقای هاشمی و آقای ربانی شیرازی به آنها نگاه مثبت داشتند و خواهان حمایت از آنها بودند. حتی خود حضرت امام هم با اینکه هرگز آنها را تائید نکردند، تا سال57 از علنی کردن مخالفت صریح خود با آنها پرهیز میکردند. در هر حال من در آن ملاقات به شهید بهشتی عرض کردم: «اگر امروز کسی به من بگوید مسعود رجوی یک مهدکودک را با سیصد کودک به آتش کشیده است، من ابداً تعجب نمیکنم، چون او برای رسیدن به قدرت به هر خباثتی دست میزند». شهید بهشتی میفرمودند: «الان شرایط به گونهای نیست که آنها هر حرفی را بتوانند بزنند و هر کاری بتوانند بکنند، بنابراین برای مقابله با آنها نباید عجله کرد». اما من به شدت از ناحیه منافقین احساس خطر میکردم و مطمئن بودم که آنها با سازمانهای جاسوسی خارج در تماس هستند و منویات آنها را در داخل کشور اجرا میکنند.
- نخستین همکاری جدی شما با شهید بهشتی از چه مقطعی بود؟
از زمان تشکیل حزب جمهوری اسلامی که ایشان از بنده به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی حزب دعوت کردند.
- در حزب هم درباره منافقین بحث میشد؟
بله، مخصوصاً شهید آیت به شدت درباره خطرناک بودن آنها صحبت میکرد. برای من این رویکرد ایشان بسیار جالب بود، چون من اگر مخالفت میکردم به خاطر سالها زندگی با منافقین در زندان و شناخت کامل و نزدیک از آنها بود، اما شهید آیت به زندان نرفته بود، اما آگاهی عمیقی نسبت به آنها داشت. البته شهید آیت فوقالعاده باسواد بود و قطعاً آثار آنها را خوانده و به ماهیتشان پی برده بود. ایشان مسائل را بسیار عمیق میفهمید و وقتی هم به یقین میرسید، با شور و حرارت و از عمق وجود، از چیزی دفاع یا علیه چیزی موضعگیری میکرد.
شهید بهشتی وقتی موضعگیری من و شهید آیت و عدهای دیگر را دیدند، به تدریج متقاعد شدند که این جریان فوقالعاده خطرناک است و باید دربارهشان دست به اقدام زد، لذا از اواسط سال58 -که من به عنوان فرمانده سپاه کارم را شروع کردم- تصرف مراکزی که در اختیار منافقین بود، در دستور کار سپاه قرار گرفت.
- چه کسی دستور این کار را صادر کرد؟
کسی به ما مصوبهای نداد، ولی ما بر اساس مبارزه با جریانات ضدانقلاب، مسئله خلع سلاح منافقین را پیش کشیدیم که آنها بسیار مقاومت کردند و حتی به آیتالله طالقانی متوسل شدند که آنها را خلع سلاح نکنیم. ایشان هم به رغم اینکه منافقین خیلی به ایشان امیدوار بودند، تقریباً هیچ دخالتی دراین کار نکردد و ماکارمان را ادامه دادیم.
- آیا در آن دوره، گروه فرقان راهم میشناختید؟ چون شائبهای وجود دارد مبنی بر اینکه فرقان برانگیخته مجاهدین بوده است؟
دست کم در این حد که یک گروه تروریستی است، روی فرقان شناخت وجود نداشت. میدانستیم که مجاهدین خلق دشمن دیرینه روحانیت، به ویژه شهید مطهری به عنوان بزرگترین نظریهپرداز اسلامی است. آنها در زندان، خواندن کتابهای شهید مطهری را ممنوع کرده بودند. وقتی شهید قرنی و شهید مطهری توسط منافقین ترور شدند، دستگیری و خلع سلاح آنها و تصرف مراکزشان توسط سپاه و کمیته شروع شد.
- دشمنان شهید بهشتی از چه طیفهائی تشکیل شده بودند و علت دشمنی آنها چه بود؟
گروه اول، عدهای از روحانیون از قبیل آقای لاهوتی و برخی از روحانیون عضو جامعه روحانیت مبارزه تهران بودند که از ریاست ایشان بر شورای انقلاب دل خوشی نداشتند و از اینکه بعد از انقلاب پست مهمی به آنها پیشنهاد نشده بود، دلخور بودند. آقای لاهوتی درست از روزهای اول انقلاب، هر وقت به من میرسید، جملهای علیه شهید بهشتی میگفت ویا دائماً ایشان را تهدید میکرد!
گروه دوم از دشمنان شهید بهشتی، ملیگراها، مارکسیتها و منافقین بودند. شهید بهشتی قدرت جذب فراوانی داشتند و در شورای انقلاب هم دارای موقعیت بالا و برجستهای بودند. منافقین از اوایل سال58، به شکل جدی مخالفتهای خود را با حزب جمهوری اسلامی شروع کردند و از هیچ شایعه، تهمت و افترائی علیه شهید بهشتی فروگذار نکردند. تمام در و دیوار شهر پر از شعارهائی بود که منافقین علیه شهید بهشتی نوشته بودند. بنیصدر و دار و دسته او هم به شکل گستردهای علیه شهید بهشتی سمپاشی میکردند.
گروه سوم هم سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی کشورهای بزرگ بودند. که از طریق رسانهها و خبرگزاریهایشان، به شدت جوسازی میکردند و هر چند وقت یک بار، علیه شهید بهشتی با منافقین و ملیگراها گفتگو ترتیب میدادند.
- ترور شخصیت شهید بهشتی در تاریخ انقلاب بیسابقه و بینظیر است. ایشان با این پدیده چگونه برخورد میکردند؟
با صبر و متانت و سعهصدری بینظیر. البته همه ما به شدت نگران بودیم و در حزب مطرح میکردیم که اگر با این ترور شخصیت برخورد جدی نشود، ممکن است به ترور فیزیکی منجر شود، کما اینکه در مورد شهید بهشتی هم ابتدا جوسازیهای سنگینی انجام شد و نهایتاً ترور فیزیکی صورت گرفت. شهید بهشتی حرفی نمیزدند، ولی کاملاً مشخص بود که متوجه شده بودند که درباره برخی از افراد و گروهها، از جمله ملیگراها،قبلا خوش بینی درستی نداشتند و مرتکب اشتباه شدهاند.
- دلیلی هم برای این تحلیل دارید؟
بله، در شهریور 58 برای اولین بار در شورای مرکزی حزب از عملکرد دولت موقت انتقاد شد و ایشان برخلاف گذشته، ازآنها دفاع نکردند. البته من و برخی از دوستان به خصوص شهید آیت، معتقد بودیم که اگر دولت موقت به آن شیوه ادامه بدهد، چیزی از انقلاب باقی نمیماند.
- گروهههای مختلف بر سر موضوعات گوناگون با هم اختلاف نظر داشتند، اما بر سر دشمنی با شهید بهشتی کاملاً با هم به توافق رسیده بودند. چرا؟
چون همه آنها ایشان را تهدیدی برای قدرتطلبی خود میدانستند . پس از شهادت آیتالله مطهری، هیچ کس به خوبی شهید بهشتی توان تحلیل و خط دادن به نیروهای انقلابی را نداشت. آنها جرئت نمیکردند علیه امام حرفی بزنند و از آنجا که همه به این نتیجه رسیده بودند که بعد از امام، شهید بهشتی رهبر خواهند بود، تمام حملات را متوجه ایشان کردند. به همین دلیل چپها، منافقین و ملیگراها به توافق رسیدند که آقای بهشتی را از سر راه بردارند.
- چرا شهید بهشتی به تهمتها و شایعات پاسخ نمیدادند و میدان را به قدری بازگذاشته بودند که حتی مردم عادی و حزباللهیها هم به تردید افتاده بودند؟
همین جا نکتهای را روشن کنم.درست است که منافقین و ملیگراها مخالفت خود را به شکل علنی مطرح میکردند، اما مشکل اصلی، روحانیونی بودند که به موقعیت شهید بهشتی حسادت میکردند و میدانستند که پس از امام، ایشان جانشین خواهند شد.شهید بهشتی معتقد بودند این دیگران هستند که باید از ایشان دفاع کنند و اگر ایشان وارد این بازی بشوند، دیگر انتهائی برایش متصور نیست و باید همه مسئولیتهایشان را رها کنند و به پرسش و پاسخ بپردازند.
- آیا شهید بهشتی تمایلی به پذیرش ریاستجمهوری داشتند؟
نمیدانم، ولی در داخل حزب، تمایل جدی برای نامزدی ایشان وجود داشت. نیروهای خط امام خارج حزب هم مایل بودند، اما امام به درستی و باهوشمندی بینظیر خود معتقد بودند که: روحانیون نباید در عرصههای اجرائی وارد شوند که تفکر بسیار درستی بود.
- اما شهید بهشتی صاحب ویژگیهای فوقالعاده برجستهای برای احراز ریاستجمهوری بودند...
با این همه، همچنان معتقدم که روحانیت نباید وارد عرصه امور اجرائی میشد، چون هر نوع اشکال و ایرادی به پای روحانیت نوشته میشود و به جایگاه روحانیت آسیب میزند که زده است.
- یکی از وقایع مهم سالهای نخست انقلاب، ماجرای 14 اسفند سال 59 است که بنیصدر آشوب عجیبی را به راه انداخت . چرا شهید بهشتی با این قضیه برخورد جدی نکردند؟
آن روزها آقای موسویاردبیلی دادستان کل کشور بودند و نخواستند به این پرونده رسیدگی شود!
- استدلالشان چه بود؟
میگفتند: کشور در حال جنگ است و با محاکمه رئیسجمهور، موجودیت نظام در معرض خطر قرار میگیرد! در روز 15 اسفند جلسه شورای مرکزی حزب تشکیل شد و من در آنجا صراحتاً به شهید بهشتی گفتم که: «اینها قصدشان براندازی کل نظام است و حرکت 14 اسفند، مقدمه این کار است و آنها به زودی همه دانشگاهها را به آشوب خواهند کشید، آن هم در شرایطی که دشمن تا عمق 120 کیلومتری وارد خاک ایران شده است». شاید تحلیل خود امام هم این بود که در آن شرایط نباید با رئیسجمهور برخورد جدی بشود و باید صبوری به خرج داد تا ماهیت او کاملاً آشکار شود و جامعه به این نتیجه برسد که او صلاحیت ندارد. من در مرداد سال 59 به عنوان مسئول بخش فرهنگی سپاه، میخواستم مجله پیام انقلاب را با عکس بنیصدر روی جلد و در حالی که ضربدر قرمز روی آن خورده بود، چاپ کنم، ولی در حزب و سپاه گفتند که: فعلاً صلاح نیست!
- چه کسی توصیه کرد که بنی صدر فرمانده کل قوا ی مسلح شود؟
نمیدانم، ولی به محض اینکه او فرمانده شد، من از فرماندهی سپاه استعفا دادم، چون یقین داشتم که او جاسوس است!
- آخرین بار شهید بهشتی را کجا دیدید؟
در جلسه شورای مرکزی حزب. شهید آیت به شدت به این موضوع که با منافقین و بنیصدر مماشات میشود اعتراض کرد و گفت: آقای موسوی اردبیلی در قوه قضائیه عملکرد ضعیفی دارد و به تاخیر انداختن افشای ماهیت منافقین و بنیصدر، به هیچ وجه به نفع کشور نیست. فردای آن روز قرار بود برای ماموریتی به خارج از کشور بروم، لذا با شهید بهشتی خداحافظی کردم و به خانه رفتم، اما به محض اینکه به خانه رسیدم، تلفن زنگ زد و خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی را دادند! من بلافاصله برگشتم و دیدم آن فاجعه عظیم، دکتر بهشتی و عدهای از با صلاحیتترین شخصیتهای انقلاب را از ما گرفته است.
- و سخن آخر؟
به نظر من شبکه نفوذی منافقین در دستگاههای کشور هنوز شناسائی نشده و در لحظات حساس ضربات خود را به نظام زدهاند و خواهند زد. به نظر من هیچ وقت به پروندههای جنایات اینها به شکل جدی و عمیق رسیدگی نشد و به همین دلیل ریشه آنها هنوز هم وجود دارد.
با تشکر از فرصتی که دراختیار ما قرار دادید.