درآمد:
مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ ابوالقاسم مناقب داماد شهید آیت الله حاج شیخ محمد صدوقی سومین شهید محراب واز فعالان انقلاب در استان یزد به شمار میرفتند. ایشان در گفت و شنودی که در پی میآید -ودر واپسین ماههای حیاتشان صورت گرفت- به بیان خاطراتی از پیشینه ارتباط شهید صدوقی با امام خمینی و نقش ایشان در فرآیند انقلاب در استان یزد پرداختند، که بی شک برای تاریخنگاران انقلاب و عموم علاقمندان جذاب و الهامبخش تواند بود. متن این گفت وگو در پی میآید.
- با توجه به سابقه طولانی شهید آیتالله صدوقی در مواجهه با رژیم پهلوی، ابتدا به عملکرد ایشان در دوره رضاخان میپردازیم. ظاهراً با وجود آنکه رضاخان برپایی مجالس روضه و عزاداری را ممنوع کرده بود، ایشان همچنان مجالس روضه برپا میکردند. اینطور نیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. همینطور است. ایشان زمانی که از قم به یزد تشریف آوردند، در منزلی قدیمی که چندین اتاق و تالار بزرگی داشت، سکونت کردند و در عصرهای جمعه، به مدت یکی دو ساعت، مجلس روضهخوانی برگزار میکردند و طلاب در آن مجلس حضور مییافتند. ایشان همچنین از اولِ دهه محرم و تمام ماه صفر، مجلس روضهخوانی داشتند. البته ایشان وقتی در قم هم بودند، به صورت مخفی مجالسی را از اذان صبح تا طلوع آفتاب برگزار میکردند که آشنایان ایشان در آنها حضور مییافتند.
مردم یزد به دلیل روحیه قوی مذهبی و علاقه شدید به امام حسین(ع)، به هر نحو ممکن این جلسات را برگزار میکردند. من در کودکی همراه پدرم به مجالس روضه مرحوم اصفهانی -که از اذان صبح تا طلوع آفتاب برگزار میشدند- میرفتم و یادم هست که جمعیت به قدری زیاد بود که با مشکل جا مواجه میشدند. مجالسی هم در منزل مرحوم هرندی در کنار امامزاده جعفر، از ساعت حدود 6 بعد از ظهر تا غروب آفتاب برگزار میشدند.
- ظاهرا شهید صدوقی در زمان خروج رضاخان از کشور، با او برخوردی هم داشتند. ماجرا را برای شما تعریف کردند؟
خودشان خیر، ولی من داستان را از زبان خانوادهشان شنیدهام. ایشان در دورانی که در قم تشریف داشتند، از وجوهات شرعی استفاده نمیکردند و از طریق کشاورزی امرار معاش میکردند. ایشان در عباسآباد قم زمینی را اجاره کرده بودند. رضاشاه موقعی که در شهریور 1320 از کشور اخراج میشود، در مسیر سفر چشمش به مزرعه شهید صدوقی میافتد و به همراهانش میگوید: خوب است که در اینجا استراحت کنیم. شهید صدوقی چنان با بیاعتنایی با رضاخان برخورد میکنند که او میفهمد که ماندنش در آنجا جایز نیست و میرود!
- در سال 42 و درجریان نهضت امام خمینی در یزد چه خبر بود؟
در آن زمان، هنوز مبارزات انقلابی در یزد شکل نگرفته بود و علما در سکوت محض به سر میبردند و کسی حرکتی در جهت حمایت از حرکت امام نکرد. شهید صدوقی به مرور و درایت خاصی ضرورتهای نهضت را برای مردم تشریح و رفته رفته یزد را به یک شهر پیشتاز درانقلاب مبدل کردند.
- رابطه امام و شهید آیتالله صدوقی از دوره طلبگی ایشان شکل گرفت. شنیدن روایت شما از این آشنایی میتواند حاوی نکات ارزشمندی باشد؟
در زمانی که حضرت امام و شهید صدوقی در قم بودند، با یکدیگر مراوده داشتند و حتی امام به مزرعه ایشان هم میرفتند. حاج عباس ابراهیمی- که خدمتگزار شهید صدوقی بود- تعریف میکرد که: یک روز امام به مزرعه تشریف آوردند و موقع بازگشت به قم، هرچه کنار جاده منتظر میمانند که با یکی از ماشینهای عبوری به قم بروند، کسی ترمز نمیکند. آنقدر علیه روحانیت تبلیغات سوء شده بود که حتی بعضیها تصور میکردند که اگر یک روحانی را سوار ماشین بکنند، ماشین پنچر میشود! امام مدتی طولانی منتظر میمانند و وقتی هیچ ماشینی ایشان را سوار نمیکند، به مزرعه بر میگردند و به شهید صدوقی میفرمایند:«باید فکری کرد!»
- تلویحا اشاره کردید که یزد، همواره جزو شهرهای آرام و بی سر و صدا بوده است، به همین دلیل مشارکت همه جانبه یزدیها در فروردین سال 57 در حرکتهای انقلابی، عجیب به نظر میرسید. چه عاملی موجب این تحرک شد؟
همینطور است. مردم یزد همیشه سرشان به کار خودشان بود و به مجلس روضه و نماز جماعت و تحصیل در مدارس دینی اکتفا میکردند و کاری به سیاست نداشتند. حتی بعضی از یزدیها دخالت در سیاست را نوعی کفر تلقی میکردند! تا وقتی که مرحوم خالصیزاده به یزد تبعید و در منبرها و خطابههایش از اینکه علمای یزد نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی بیاعتنا بودند، انتقاد کرد. افشاگریهای ایشان باعث گردید که فضای یزد تا حدودی تغییر کند. این اوضاع بود تا وقتی که شهید صدوقی امور را در دست گرفتند. البته ایشان با نهایت احتیاط عمل میکردندکه جان و زندگی کسی، بیهوده به خطر نیفتد تا زمانی که امام و نهضت ایشان مطرح شد. آن وقت بود که شهید صدوقی مبارزات خود را علنی کردند و عدهای به اختیار یا به اجبار وارد صحنه مبارزات شدند.
- به نظر شما، علت اینکه مردمی که قبلاً تمایلی به مبارزات سیاسی نداشتند، درجریان انقلاب به دعوت شهیدآیت الله صدوقی لبیک گفتند، چه بود؟
شهید صدوقی فوقالعاده مردمدار بودند و اگر رژیم شاه بر ایشان محدودیت ایجاد نمیکرد، همیشه در خانهشان به روی همه باز بود. ایشان بسیار خوش محضر و متواضع بودند و به همین دلیل پیر و جوان و کودک و بزرگسال، ایشان را از ته دل دوست داشتند. به همه احترام میگذاشتند و جلوی پای همه بلند میشدند. بسیار خوش خلق و با نشاط و خوش روحیه بودند و مردم خیلی ایشان را دوست داشتند. حرفهای ایشان پر از نکات دینی و علمی و همواره آمیخته به سخنان دلنشین و مطایبههای جالب بود، برای همین کسی از نشستن پای منبر و گوش دادن به حرفهای ایشان، خسته نمیشد. منبرهایشان هم مثل محافل خصوصیشان، سرشار از شیرینی و طراوت بود. بسیار خوش برخورد بودند و اگر کسی جایگاه علمی و فقهی ایشان را نمیشناخت، تصور میکرد با یک انسان عادی طرف است! جوری رفتار میکردند که در عین حفظ حرمتها، حائلی بین ایشان و مردم نبود و همه با ایشان مثل پدری مهربان و دلسوز درد دل میکردند. طبیعتاً این رابطه صمیمی و محبت آمیز بین ایشان و مردم، باعث شده بود که روی دل و قلب مردم نفوذ داشته باشند و مردم با کمال میل و اشتیاق به حرفهای ایشان گوش بدهند و به قول معروف از ایشان یک اشاره بود از مردم به سر دویدن!
همین عشق و علاقه به همراه مدیریت کمنظیرشان سبب گردید که در روزهای اوجگیری انقلاب، یزد به عنوان یکی از اصلیترین پایگاههای مهم انقلاب، در حرکت کلی این نهضت تاثیرگذار باشد. شهید صدوقی از دوستان و ارادتمندان نزدیک حضرت امام بودند و در تبلیغ مرجعیت ایشان تاثیر و فعالیت زیادی داشتند. خود من هم از شاگردان و ارادتمندان حضرت امام بودم و مخفیانه مرجعیت ایشان را تبلیغ میکردم.
- در رژیم سابق علمای مبارز را به نقاط بد آب و هوا تبعید میکردند و شهیدآیت الله صدوقی به آنها سر میزدند و رسیدگی میکردند. خاطراتی را از آن ایام برایمان تعریف کنید؟
یادم هست که مقام معظم رهبری و پس از ایشان آقای راشد یزدی را به ایرانشهر تبعید کرده بودند. من از اسفند سال 56 همراه شهید صدوقی و چند تن دیگر، به دیدار برادرهایی که در جنوب تبعید شده بودند رفتیم، از جمله مرحوم آقای خلخالی که در رفسنجان تبعید بود و مرحوم آقای ربانی املشی که در شهر بابک بود و ما شب را خدمت ایشان بودیم. آیتالله مکارم شیرازی هم در چابهار تبعید بودند که خدمت ایشان هم رفتیم. یک بار حضرت آقا در مصاحبهای فرمودند: من اولین بار، آقای صدوقی را در تبعید ایرانشهر دیدم. آن روزها ما به شدت زیر نظر ساواک و شهربانی بودیم و به ایشان اعتراض کرده بودند که: چرا برای دیدن تبعیدیها آمدهاید؟
- از انقلاب یزد و ماهها و روزهای منتهی به انقلاب برایمان بگویید؟
همه تظاهرات در یزد زیر نظر شهید صدوقی انجام میشد و همواره خودشان درصف مقدم حرکت میکردند و مسجد روضه محمدیه، معروف به مسجدحظیره، پایگاه مبارزات ایشان بود. گاهی احساس میکردم ایشان به شدت خسته شدهاند و با التماس، ایشان راسوار ماشین میکردم و جوانها دور ماشین را میگرفتند. همیشه راهپیماییها و تظاهرات را به شکلی مدیریت میکردند که کمترین تلفات و خسارت را بدهیم. همان چندباری هم که شهید دادیم و خسارت دیدیم به خاطراین بودکه چند جوان ناپخته وبیتجربه، درست از دستورات ایشان پیروی نکردند.
یادم هست که به مناسبت چهلم شهدای تبریز در مسجد حظیره، مجلس ختم مفصلی گرفتند و منبر رفتند. آقای راشدیزدی هم- که از دوستان صمیمی شهید صدوقی بودند- و در آن زمان در یزد تشریف داشتند و سخنرانی کوبندهای را ایراد کردند.
- درچه تاریخی؟
ده فروردین 57. ماموران دولتی از چند روز پیش اعلام کرده بودند که در صورت اغتشاش مردم، تیراندازی خواهند کرد. مردم بعد از سخنرانی آقای راشد به خیابان ریختند و شعار دارند. سر چهارراه، ماموران به مردم تیراندازی کردند و چهار نفر شهید شدند، از جمله یک دانشجوی اردبیلی، جوانی به اسم پارسائیان -که در بازار مسگرها کار میکرد- و آن روز تیر خورد و چهار روز بعد شهید شد. استاد نامداربنا و جوانی که به سرش باتوم زده و شهیدش کرده بودند. بعد هم پدرش را برده و از او تعهد گرفته بودند که بگوید پسرش از داربست افتاده است! بعد از این حادثه مردم پراکنده شدند و شهر در ماتم عمیقی فرو رفت. موقعی که مردم به خیابان ریختند، ما با شهید صدوقی در حیاط مسجد نشسته بودیم. اوضاع که آرامتر شد، ایشان به مراجع تلفن زدند و ماجرا را با آنها در میان گذاشتند.
شهید صدوقی گاهی هم به تهران میرفتند تا با سران انقلاب درباره مسائل مهم صحبت کنند. من در مسجد حظیره میماندم و دستورات ایشان را اجرا میکردم. هر روز مردم از اطراف یزد میآمدند و همراه با مردم یزد تظاهرات به راه میانداختند. شهید صدوقی به قدری نفوذ کلام داشتند که کافی بود اشاره کنند تا تمام شهر تعطیل شود.
- شهید صدوقی هنگامی که امام در پاریس بودند با ایشان ملاقاتی داشتند. از آن روزها خاطرهای دارید؟
بله، ایشان به پاریس سفر و با امام ملاقات کردند. من حضور نداشتم و دقیقاً نمیدانم چه گفتگوهایی انجام شد، ولی همین قدر میدانم که بخشی از صحبت ها، به بازگشت امام به ایران مربوط میشد. در آن مقطع بین علما و یاران امام اختلاف نظر وجود داشت. عدهای معتقد بودند هنوز شرایط برای بازگشت امام فراهم نیست و امکان دارد جانشان به خطر بیفتد و دشمنان، هواپیمای ایشان را بزنند و یا امام را بربایند!
- نظر شهید صدوقی چه بود؟
ایشان با آمدن امام به ایران موافق بودند و میفرمودند: با حضور امام در ایران کار شاه یکسره خواهد شد.
- از جمله کسانی که هرگز با گروهکها مماشات نکردند و برخورد قاطعی با آنها داشتند، شهید صدوقی بودند. تحلیل شما چیست؟
گروهک ها مخصوصاً منافقین، خیلی اسباب دردسر و نگرانی بودند و ما از همان ابتدا به دستور شهید صدوقی، با آنها برخورد قاطعی داشتیم. آنها تالار شهر را اشغال کرده بودند و ما رفتیم که بیرونشان کنیم که گفتند: ما در تمام ایران مقر و ستاد داریم. گفتیم: گیریم که اینطور باشد، یزد با بقیه جاها فرق دارد. بروید از امام یا آیتالله طالقانی تائیدیه بیاورید تا اجازه بدهیم بمانید، و الا باید اینجا را تخلیه کنید! کمی داد و بیداد راه انداختند که ما اعتنا نکردیم و در آنجا بستیم. بعد به مسجد رفتند که مردم خدمت درست و حسابی به خدمت آنها رسیدند. بعد مادر رضائیها را آوردند، ولی شهید صدوقی که ماهیت منافقین را خیلی خوب میشناختند، ابداً کوتاه نیامدند. ایشان در دورهای که همه با منافقین مماشات میکردند، قاطعانه در برابرشان ایستادند و فرمودند: «اینها آدمهای بسیار خطرناکی هستند و نباید آنها را به جاهای حساس راه داد»
- ایشان در برابر دولت موقت و بنی صدر هم موضع قاطعی داشتند.
آنهم از مقطعی که کسی جرئت نمیکرد کوچکترین حرفی به آنها بزند. ایشان در پاریس با بنیصدر ملاقات کرده بودند و از آنجا که فوقالعاده آدمشناس بودند، میفرمودند که: او قابل اعتماد نیست. در انتخابات ریاست جمهوری هم به آقای دکتر حبیبی رای دادند. یادم هست صبح روز بعد از اعلام ریاست جمهوری بنی صدر، به دیدن ایشان رفتم و دیدم تب شدیدی دارند و استراحت میکنند. پیشنهاد دادم که تلگرافی به بنی صدر بزنیم و به او تبریک بگوئیم که یک مرتبه ایشان مثل اسپند از جا پریدند و گفتند: «من تلگراف بزنم؟ ابداً صلاح نیست!» و تنها بعد از اینکه امام حکم بنیصدر را تنفیذ کردند و بعضی از مراجع و علما تلگراف زدند، ایشان هم تلگراف زدند. منتهی در آن ذکر کردند که چون امام تو را تائید کردند، تلگراف زدم. بعد هم که بارها نزد امام رفتند و به ایشان گفتند که: همه پاسدارها از بنیصدر شکایت دارند و میگویند که در جبههها کارشکنی میکند و سرانجام هم با پافشاریهای ایشان و افشاگریهای دلسوزان انقلاب، بنیصدر عزل شد.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.