درآمد:
عالم ربانی، جمالالسالکین و شیخالعارفین، مرحوم آیتاللهالعظمی حاج شیخ محمدتقی بهجت فومنی(اعلی الله مقامه الشریف) ازشاهدان بسیاری از وقایع معاصر بود که نکاتی ناب از آن را، چه به نقل از اساتید و چه از مشاهدات شخصی، در لابهلای دروس و مباحث اخلاقی خویش نقل مینمود. آنچه هم اینک پیش روی شماست، شمهای از دیدگاههای ایشان در باب رویداد «مشروطیت ایران و پیامدهای آن وخاطراتی از حالات و مقامات شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری» است که توسط جناب حجت الاسلام والمسلمین محمدحسین رخشاد از شاگردان ایشان به رشته تقریر درآمده است. امید آنکه انتشار این سند تاریخی، محققان و علاقمندان را به کارآید.
***
ماهیات رخداد مشروطیت
«این همه بلاها که بر سر ما میآید، با دست خودمان به وجود آمده است و علت و سببش خود ما هستیم. خودمان نیزه به پهلوی خود میزنیم و آخ میگوییم و سپس از دست خود فغان و ناله میکنیم. این همه بلاها که از زمان مشروطه تا به حال به ما و ملت ما وارد شده و میشود، همه به دست امثال خود ما و مولود مشروطه است و با امضا و تایید خود ما به وجود آمده است. در مشروطه به دروغ و فریب چنین وانمود کردند که میخواهند احکام اسلام اجرا شود و در راس مجلس شورا و تشکیلات قانونگذاری، شش نفر از فقهای طراز اول خواهند بود که قوانین مجلس را با احکام شرع تطبیق مینمایند.
از سوی دیگر از زمان مشروطه تا کنون تبلیغ کردهاند که اسلام قابل اجرا نیست. کفار و استعمارگران در دروغ گفتن و فریب دادن ماهرند و ما در فریب خوردن! در نامهای که مرحوم شیخ فضلالله نوری برای شهرستانها نوشته بود، آمده است: ای مردم مسلمان، خود انصاف دهید آیا اخلاق ایرانیها در دوران مشروطه عوض شده یا نه و فلان کار، تشبه به اروپاییها شده یا نه؟! حتی این مطلب را هم به صراحت گفتند که اسلام برای حکومت، ناقص است! مگر حکومت بنیعباس پانصد سال طول نکشید؟!
بدتر از استبداد را در مشروطه کردند. رئیس مجلس را کشتند و... بعد معلوم شد که اینها محلل هستند و مطلب چیز دیگری بوده است. اگر کسی در این گونه جریانات از مقصد دور نرود و فریب نخورده و گمراه نشود، باید خوشحال باشد. عجیبتر اینکه مقدمات این مطالب و امضا و تاسیس مشروطه به دست علما فراهم شد و مجلس با وکلای آن چنانی آن هم با نظارت شش فقیه و ... تشکیل شد، ولی سرانجام کار به جایی رسید که به وکلای مجلس گفتند: «یا باید عمامهها را از سر بردارید، یا از مجلس بیرون بروید!» وزیر دربار گفته بود: «وکلای معمم به جای عمامه باید کلاه پهلوی بر سر بگذارند!»
* * *
«ما از حِکَم و مصالح اراده تکوینیه خدا اطلاع نداریم. به حسب ظاهر، جریان مشروطه دسیسهای بود از انگلیس که ایران را از حلقوم روسیه بیرون آورد و مستعمره خود گرداند و در این امر موفق هم شد. هم در ایران و هم در دولت عثمانی، ولی در بادکوبه، ایروان و تفلیس که از شهرهای مهم منطقه قفقاز بودند و در مجموع هجده شهر از شهرهای ایران که در زمان فتحعلیشاه از ایران جدا شدند، چنین نبود. احتمال میدهیم اگر ایران هم در دست روسیه باقی مانده بود، مثل همان شهرها، بلشویکی میشد. بنابراین، یک چیز را در جریان مشروطه نمیتوان نادیده گرفت و آن این که: اگر مشروطه به پا نمیشد، ایران بر همان وضع سابق حکومت در دست قاجار میماند و بر اساس معاهده آنها با روسیه، تقریبا در حلقوم روسیه قرار میگرفت و اکنون دولت و ملت ایران، کمونیست بودند، زیرا روس در اعماق ایران نفوذ و حکومت داشت و دولت ایران در آن زمان تابع آنها بود».
* * *
«عجایب و غرایبی از این بشر ظاهر میگردد، قضایا و حوادثی واقع می شود و بعد از پنجاه سال، علل و عوامل و اسباب آن کشف و معلوم میگردد. شخصیت بزرگی را که مخالف مشروطه بود، کشتند، ولی هیچ کس حتی بستگان او نفهمیدند که او را چه کسی کشته است. در هرحال، معروف بود که اگر وفات هم نکند، او را خواهند کشت.
آخوند ملا قربان علی(رحمهالله) و امثال او، از علمای مخالف مشروطه، مستقل بودند و بر اساس نظر خود با مشروطه مخالفت میکردند، نه برای این که آقا سید محمد کاظم یزدی(رحمهالله) مخالف مشروطه است، بلکه خودشان شخصیت مستقلی در اظهار مخالفت با مشروطه بودند؛ زیرا میدیدند افراد بیدین و لامذهب، پشتیبان و مروج مشروطه هستند.
مرحوم شیخ فضلالله نوری هم در اول با مشروطه موافق بود، ولی بعد دید مشروطه از سفارتخانه انگلیس تایید میشود، لذا از همان لحظه برگشت و مخالف شد و گفت: «مشروطه باید مشروعه باشد.» ولی آنها راضی نبودند و تا آخر هم نشدند، زیرا امضای طراز اول از علما شرطیت نداشت. گذشته از این، طراز اول علما را هم انگیس خود میتوانست درست کند!».
* * *
«دلیل مشروطهخواهان این بود که دولت قاجار ظالم و مستبد است و دفع ظلم قاجار با مشروطه امکانپذیر است؛ بنابراین، برای دفع ظلم قاجار، مشروطه واجب است، غافل از این که ظلم را چگونه باید رفع و برطرف کرد. هیچ کس با ظلم و استبداد موافق نیست، ولی آیا میشود ظلم را با اشد مظالم برطرف نمود و آن گاه اسم آن را رفع ظلم گذاشت؟! مرحوم آقا ضیا عراقی میفرمود: «تعجب از این که باید مرد و زن ایرانی در لباس شبیه انگلیسیها بشود، چرا آنها در لباس سنتی شبیه ایرانیها نمیشوند؟!»، لذا آقایی که معتقد به مشروطه بود و برای نماینده شدن در مجلس هم تلاش میکرد، گفت: «بعد از بیست سال فهمیدیم که به سود انگلیس تلاش میکردیم!» آری، ما مسلمانها در گول خوردن و آنها (کفار و ابرقدرتها) در گول زدن و فریب دادن مهارت داریم، به خدا پناه میبریم».
* * *
«انگلیس خود را کشت تا علما و مراجع را در امر مشروطهخواهی بر له خود موافق کند. بعد هم با چه زحمتی علما به نجف برگشتند و انگلیس از آنها التزام گرفت که دیگر در سیاست دخالت نکنند! حیات انگلیس به واسطه آنها و دخالت و سیاست آنها بود، ولی بعدها وقتی به قدرت رسید و از آنها مستغنی شد، التزام گرفت که دیگر در سیاست دخالت نکنند، با این همه، مرحوم سید ابوالحسن در قضیه انتخاب و جریان کاندیدا شدن «رشید عالی» با عدهای دیگر از علما مخالفت کرد، ولی بالاخره انگلیس غالب شد! از خواص آقا سید ابوالحسن(رحمهالله) نقل شده که مرحوم سید تا شش ماه در مخاطره و تحت نظر بود».
* * *
«علمای مشروطهخواه به اسم تقلیل ظلم قاجار به میدان آمدند و مشروطه را تایید و امضا کردند، اما چه تقلیلی که سرانجام حاضر نشدند بگویند ما با مشروطه موافق شرع و دین (مشروطه مشروعه) موافقیم و سرانجام کار به جایی رسید که موافقت قوانین مجلس با نظر طراز اول فقها را که به همین وسیله مردم و علمای اسلام و نجف را اغفال کرده بودند، اسقاط کردند و آن شخصی که موافق مشروطه بود، گفت: «مگر میشود قانون با مذهب موافقت کند، آن هم مذهب شیعه؟!» و وکلای مجلس در تطابق قانون با دین توقف و تردید داشتند، از اطراف تلگراف آمد که از این بهتر نمیشود!».
* * *
«علمای طرفدار مشروطه، از طرفداری از مشروطه دست برنداشتند، مگر بعد از امر به خلع لباس وکلای مجلس که وکیل باید عمامه بردارد و سپس وکیل باشد! مرحوم مدرس با اینکه چند بار او را تیر زدند، از مخالفت با استبداد دست نکشید و در برابر رضاشاه و خواستههای او ایستادگی کرد، ولی بالاخره او را هم کشتند!
سرانجام وقتی اهل علم دیدند که وضع طور دیگر است و مجلس ملی تبدیل به یک مجلس اروپایی به تمام معنا شده است، ناامید شدند و به اشتباه و فریبخوردگی خود پی بردند؛ آن وقت از ترویج مشروطه دست کشیدند! جریان مشروطه در حقیقت جنگ قدرت میان دو دولت روس و انگلیس بود که آن همه از علما در این جریان کشته شدند، تا این که سرانجام انگلیس، ایران را از حلقوم روس بیرون کشید. امروز هم با نقشههای دیگری ما را فریب میدهند!»
* * *
«مقدسین علما (غیر از مرحوم شیخ عبدالله) با مشروطه مخالف بودند، البته ایراد نمودن و عیبگیری از دیگران آسان است. خدا میداند که اگر ما جای آنها بودیم چه میکردیم؟! نمیشود به آنها و اصحاب مشروط یعنی مرحوم آخوند خراسانی، میرزایی نایینی و ... اعتراض کرد، مقامشان خیلی از ما بالاتر بوده است».
* * *
«چه پاکانی از بزرگان و علما که در اثر مخالفت در جریان مشروطه کشته شدند! از طرفداران مشروطه خواسته شد که مشروطه، مشروعه باشد، ولی آنها قبول نکردند که کلمه مشروعه را به آن اضافه کنند، بهحدی که برای آقایی در تلگراف نوشتند: «ای گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمیشود!»
* * *
«روسای مشروطه حتی روحانیون با نفوذ را یکی پس از دیگری کشتند، همانهایی را که توسط آنها دیگران را کشته بودند! حتی سید عبدالله بهبهانی(رحمهالله) را بدتر از شیخ فضلالله نوری(رحمهالله) کشتند و همچنین بقیه روحانیون و امثال مرحوم مدرس را بعد از آن کشتند، به حدی که بعد از قضیه شهادت شیخ فضلالله نوری(رحمهالله) هر کس از علما را که مخالفت میکرد، میکشتند؛ بلکه قبل از قضیه مرحوم شیخ فضلالله هم، چنین بود».
* * *
«در اول امر مشروطه علمایی هم بودند که پیشبینی و پیشگویی حوادث آینده را آنگونه که اتفاق افتاد، کرده بودند و آینده را میدیدند. در گرفتاریها و ابتلائات انسان چارهای جز توسل به خدا و پناه آوردن آن به آن و لحظه به لحظه به خدا ندارد».
* * *
آیتالله شیخ فضلالله نوری و مشروطه
«مرحوم شیخ فضلالله نوری و آقا سید محمدکاظم یزدی تمام آنچه را که[بعدها] واقع شد پیشگویی کرده بودند؛ زیرا میدانستند اگر درد دین از انگلستان پیدا شود و جریان مشروطه از طرف سفارت انگلیس تایید شود، این مشروطه، مشروعه نخواهد بود و برای دین نیست و به درد مسلمانها نمیخورد. اتفاق و اتحاد علما و مسلمانها مطلوب است، اما اتفاق بر حق، نه بر باطل، اتفاق مسلمانها بر مسلمات دین اسلام و قرآن، نه بر غیر آن».
* * *
«وقتی مرحوم شیخ فضلالله نوری فهمید که تایید مشروطه صحیح نیست، چون دید از طرف سفارت انگلیس تایید و پشتیبانی میشود و کسان دیگری غیر از علما و متدینین و به تعبیر ایشان پاچه ورمالیدهها از مشروطه حمایت میکنند و دید که این دو طایفه روحانی و غیر روحانی در صف مشروطهخواهی نمیشود با هم جمع شوند و در یک صراط و در یک خط و یک راه و به منظور یک هدف حرکت نمیکنند، از مشروطهخواهی دست کشید و فرمود: «مشروطه، باید مشروعه باشد.» مشروطهخواهان با شایعهپراکنی وانمود کردند که ایشان موافق مشروطه است، ولی استبدادیها با رشوه او را خریدهاند. چگونه ممکن و متصور است که انسان به خاطر رشوه، حاضر شود به دار آویخته شود؟!
سرانجام، مرحوم شیخ فضلالله نوری را با آن عظمتش در علم و عمل، به دار آویختند و کشتند، زیرا میترسیدند قیام مشروطهخواهی را به عقب بیندازد و یا حداقل در دیگران شک و تردید ایجاد کند. مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانی را هم که در راس مشروطهخواهان قرار داشت، بدتر از ایشان کشتند. آری، آنها نوکرهای مطیع میخواشتند، نه آقا بالاسر و مطاع».
* * *
«زمانی آقا سید عبدالله بهبهانی(رحمهالله) در مجلسی رو کرد به آقا شیخ فضلالله نوری(رحمهالله) و گفت: «به یاری خدا، ایران را بهشت میکنم!» شیخ به او فرمود: «شیرازه مملکت از دست رفته، چنین کاری امکانپذیر نیست.» و در ادامه فرمود: «اگر در دریا هم مخفی شوم، مرا خواهند کشت. تو را هم بین دو رکن نماز میکشند.»
سرانجام شاید آقا عبدالله بهبهانی(رحمهالله) را فجیعتر از مرحوم نوری کشتند، با اینکه شخص اول مشروطهخواهان بود. با اینکه دید مرحوم نوری را کشتند، باز از مشروطه و مشروطهخواهی دست برنداشت!».
* * *
«مرحوم شیخ فضلالله نوری که از مخالفین مشروطه بود، از پیش خبر میداد که کشف حجاب از لوازم مشروطه است. آن مرحوم میدید که مقررات مشروطه به ظاهر اسلامی است، ولی از مصادر لاابالی و بلکه بیدین سرچشمه میگیرد و تایید میشود؛ لذا به[برخی از] مشروطهخواهان گفته بود: «مرا میکشند، شما را هم میکشند.» در نهایت نیز چنین شد».
* * *
«در ماجرای مشروطه تلگرافی آمد. صورت تلگراف این بود: دفع نوری لازم است؛ زیرا مرحوم شیخ فضلالله نوری میگفت: «مشروطه، مقدمه کشف حجاب است. انگور انداختیم تا سرکه شود، ولی شراب شد!» همچنین از مرحوم سید یزدی پرسیدند: «آیا شما فتوا دادهاید که مشروطه حرام است؟» فرمود: «بله، حرام است الی ابدالدهر!» و مرحوم آخوند خراسانی که طرفدار مشروطیت بود، بعد از شهادت نوری گریه میکرد».
* * *
«یکی از وزرای مصر یا سوریه، قضایایی را از سید جمالالدین اسدآبادی نقل نموده که آنچه او تصریح نکرده بوده، ولی از آن پرهیز میداد واقع شده است، از آن جمله تسلط انگلیس بر ممالک اسلامی که قبلا در اختیار روس بود، مخصوصا ایران در زمان ناصرالدین شاه، لذا محمدعلی شاه و امثال او به سفارت روسیه پناهنده شدند و به مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری هم پرچم روسیه را نشان داده بودند که بدانجا پناهنده شود تا در امان باشد، ولی ایشان فرموده بود: «فرار نمیکنم، چون شکست اسلام است؛ پناهنده شدن به روس هم شکست اسلام است؛ مضافاً بر اینکه، هرکجا بروم مرا خواهند کشت!»
* * *
«مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی میگفت: «از زمانی که مرحوم شیخ فضلالله نوری را به دار آویختند، دیگر این ملت روی (روز) خوش نخواهد دید. میدانیم که خداوند میفرماید: «انالله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد، مگر اینکه آنان، خود آن را دگرگون کنند. و نیز میفرماید:«ان عدتم عدنا»اگر برگردید، ما نیز برمیگردیم».
* * *
«از آقای اشعری که عالم راستگویی است نقل شده که میگفت: دایی من که سید و از شاگردان مرحوم شیخ فضلالله نوری(رحمهالله) بود، در شبی که جنازه ایشان را به قم آورده بودند تا فردا در حجره دفن کنند، در همان حجره صدای قرآن از جنازه آن مرحوم شنیده بود. آقای دیگری نقل کرده است: لب ایوان مقبره، در صحن مطهر حضرت معصومه(س) نشسته بودم، شنیدم از توی مقبره مرحوم شیخ فضلالله نوری(رحمهالله) صدای قرآن میآید. به طرف مقبره رفتم، دیدم کسی نیست، بازگشتم تکرار شد، خلاصه یقین کردم که صدای قرآن از خود صاحب قبر است».
* * *
«بعد از شهادت مرحوم شیخ فضلالله نوری، مشروطهخواهان یک هفته یا دو روز جشن گرفتند که رئیس مستبده را کشتند! ولی بعد از آن یک هفته، چنان ذلیل و خوار شدند و شکست خوردند که تعداد علمای مشروطهخواه به بیست نفر تنزل کرد و آقا سید محمدکاظم یزدی(رحمهالله) که خانهنشین شده بود، از خانه بیرون آمد و بیرونی ایشان محل ازدحام و آمد و شد، گردید. با اینکه درباره ایشان شایع کرده بودند که احمدشاه هفت هزار تومان برای او فرستاده است و این به دلیل آن بود که ایشان یک بار طلاب را دعوت کرد و به هر نفر دو تومان داد، لذا به ایشان گفتند: «تو که مشروطه را تحریم کردی، حالا چه میگویی؟» فرمود: «مشروطه حرام است الی ابد الدهر»
* * *
رضاخان، علما و سیاست دینستیزی
«با وجود اینکه مراجع قم امضا کردند که دولت سلطنتی باشد، نه جمهوری، وقتی رضاخان پهلوی در جمع علمای قم و علمای تبعیدی نجف وارد شد، با چکمه وارد شد! خدا میداند کار در زمان رضا پهلوی چه قدر بر اهل علم و علما سخت شد! اهل علم به هیچوجه نمیتوانستند مشغول درس و بحث باشند. آقایی در بروجرد عدهای را درس میداد، پاسبان میآمد آنها را به شهربانی میبرد، آن آقا از جلو و بقیه از عقب و پشت سر او و مدتها کار آنها همین بود. آقایی میگفت: «تا مشغول به درس میشدیم، پاسبان میآمد و اجازهها را میخواست و سئوال و جواب و بازپرسی میکرد. همیشه کارمان همین بود!»
* * *
«امر عجیب کشف حجاب برای چه بود؟ و چرا چادر زنهای مسلمان باید برداشته شود و چرا باید اتحاد لباس به وجود آید؟! نمیدانستیم که از سیصد سال قبل در همان عهدنامه آنها این امر بود که اینگونه کار برای استبداد و نوکری و استثمار انجام شود. اگر دین را از دست دادیم، دیگر برای ما دیانت شاه و عدم آن فرقی ندارد. به خدا پناه میبریم از ابتلائات بزرگ در امر دین! ».
* * *
«روزهای اول کشف حجاب، علمای تبریز را برای امضا گرفتن جمع کرده بودند. نخست فرماندار شهر داخل شد، سپس رئیس شهربانی آمد و نشست و گفت: «آقایان! برای چه اینجا جمع شدهاند؟ همان فرمان اعلیحضرت کافی است و امضای آقایان لازم نیست.» علما نیز با کمال خوشحالی و اشتیاق از اینکه گرفتار امضای تحمیلی نشدهاند، از مجلس خارج شدند. در رشت نیز چنین اجتماعی تشکیل شده بود.»
* * *
«رضاشاه به مرحوم بهبهانی گفته بود: «اول تو عمامهات را بردار تا بقیه نمایندگان مجلس بردارند.» ولی او برنداشت. این برنامه، یک ماموریت عمومی بود. میخواستند اتحاد شکل و اتحاد متشکل و هویت کفر و اسلام صورت بگیرد و ظاهر عنوان باطن گردد. اتحاد شکل برای چه بود؟! هنوز هم نمیدانیم. آیا برای تجارت و اقتصاد بود یا چیز دیگری؟ ما که در مقام اصلاح خود نیستیم. خدا میداند که در رکون و اعتماد و هم پیمان شدن با کفار چه قدر خسارت دنیویه داریم تا چه رسد به خسارت اخرویه. آیا نمیدانیم نباید نزد آنها رفت؟!»
* * *
«فشار و اختناق بر علما و روحانیون حوزه علمیه قم در زمان رضاخان پهلوی به جایی رسیده بود که اگر پاسبانی در مدرسه فیضیه پیدا میشد، طلاب از در و دیوارها به بالای بامها فرار میکردند و یا برای درس و مباحثه اول صبح به باغهای اطراف قم میرفتند و مخفی میشدند تا کسی متعرض آنها نشود. به حساب خودشان ایران ترقی کرده بود و خیلی هم ترقی کرده بود!»
* * *
«مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری با قیام علیه دولت در زمان رضاشاه پهلوی مخالف بود، ولی مرحوم آقا سید محمدتقی خوانساری تمایل داشت که حرکتی صورت گیرد .آقای خمینی(رحمهالله) هم از ایشان تقاضا میکرد که کاری بکند. یکی از حرفهای مرحوم خوانساری به حاج شیخ(رحمهالله) این بود که اگر کاری نکنید، مردم برمیگردند؛ البته همین طور هم شد و عده زیادی در اصفهان حتی از تقلید ایشان برگشتند به این که این همه بلا و فشار بر سر مسلمانها وارد میشود، چرا شما ساکت نشستهاید؟ مرحوم حاج شیخ خیال کرد که مقصد آقای خوانساری(رحمهالله) از این جمله که «اگر کاری نکنید، مردم برمیگردند» این است که از تقلید شما برمیگردند، در حالی که مقصود آقای خوانساری این نبود، بلکه منظورش این بود که مردم از دین برمیگردند. آقای حایری در جواب فرمود: «حاضرم عملی برخلاف یقین انجام دهم و به روستا بروم و لنگ بپوشم و کار عملگی انجام دهم».
البته آخرالامر تلگرافی اعتراضآمیز به شاه زد که مردم ناراحتند، ولی شاه اعتنایی نکرد. آری، چه قدر انسان مومن باید مقید باشد که خلاف یقین مرتکب نشود. حفظ دین، روی آتش راه رفتن یا آتش در دست گرفتن است!»
* * *
«در ماجرای کشف حجاب، نزد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رفتند و در این باره از ایشان پرسیدند. فرمود: «باید مردم در راه جلوگیری از آن کشته شوند.» فردا جهت تاکید رفتند خدمت ایشان که تکلیف همان است که دیروز فرمودید، یا نه؟ فرمود:نمیدانم. یعنی نقض فرمان دیروز! اگر مردم منکر کشف حجاب شوند و در این راه جهت نهی از منکر کشته شوند و در نتیجه کشف حجاب رفع شود، باز مطلبی است؛ ولی اگر کشته شوند و منکر هم چنان رایج باشد، چه طور؟
در آن زمان، رضا پهلوی به یکی از نمایندگان گفت: «هر چند افرادی را نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری داریم که از دستور علیه کشف حجاب مانع شوند، ولی تو هم به قم برو و نگذار کسی با حاج شیخ تماس بگیرد.» آری، یاری کردن ظلم خیلی در احداث و بقای ظلم و ظالم مدخلیت دارد. در روایت است که ائمه(ع) فرمودهاند: «لو لا ان بنیامیه وجدوا اعواناً، لما غصبوا حقنا.» اگر بنیامیه یاورانی پیدا نمیکردند، هرگز نمیتوانستند حق ما را غصب کنند».