درآمد:
بررسی و تحلیل نسبت فکری و عملی زندهیاد جلال آلاحمد با نهضت امام خمینی(ره)، از جمله محورهای در خور خوانش در زندگی او به شمار میرود. این فصل را -که عمدتاً از سوی روشنفکران مغفول مانده یا تحریف میشود- با استاد ارجمند حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی به گفتوگو نشستهایم که نتیجه آن را پیش روی دارید. امید آنکه مقبول افتد.
- از چگونگی آشنایی با آلاحمد بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی من با جلال آلاحمد، به پس از دور شدن وی از حزب توده، مربوط میشود، یعنی در واقع آشنایی من با افکار و اندیشههای جلال -نه خود وی- به دوران پس از انشعاب از حزب توده برمیگردد. چون سن و سال و محل اقامت من -تبریز- ایجاب نمیکرد که بتوانم حضوری با وی آشنایی داشته باشم، ولی مقالهها و آثار سیاسی او را در روزنامه «شاهد»، ارگان حزب زحمتکشان، ملت ایران میخواندم که در آن زمان مدیریت بخشهایی از آن روزنامه، به عهده جلال بود.
پس از جدایی خلیل ملکی از دکتر بقایی و تشکیل حزب زحمتکشان دیگری با پسوند نیروی سوم، جلال نیز به او پیوست. چون در واقع، مرید خلیل ملکی به شمار میرفت و همهجا همراه او بود که ایدئولوگ حزب و فرد برجستهای در فلسفه ماتریالیسم و مارکسیسم به شمار میرفت و این در دوران اوج نهضت ملی ایران بود.
علاوه بر روزنامه «نیروی سوم»، جلال مجله فکری- فلسفی «نبرد زندگی» را که ارگان تئوریک حزب جدید بود، اداره میکرد و در سالهای بعد از کودتا هم اداره ماهنامه «علم و زندگی» را که ناشر افکار حزب و سوسیالیستهای ایرانی بود، به عهده داشت و البته میدانیم که قبل از انشعاب و تشکیل حزب زحمتکشان -نیروی سوم- هم ماهنامه تئوریک حزب توده به نام «مردم» را زیر نظر احسان طبری سامان میداد. یعنی احسان طبری سردبیر مجله و جلال مدیر داخلی آن بود. و باز همه میدانیم که احسان طبری تئوریسین فرهیخته و برجسته حزب توده به شمار میرفت و پس از انقلاب اسلامی ایران، به اصل خود باز گشت و چندین کتاب ارزشمند در این زمینه از خود به یادگار گذاشت. بههرحال آشنایی من با اندیشه جلال، نه خود وی، این چنین آغاز شد.
- و در همین سطح باقی ماند؟
نه! بعد از آنکه من در سال 1333 به قم آمدم و بهطور طبیعی به تهران رفتوآمد داشتم و با آیتالله طالقانی و دوستان همفکرشان آشنایی پیدا کردم، با جلال هم از نزدیک آشنا شدم. در آن ایام با خانم دکتر سیمین دانشور ازدواج کرده و از خانه جنوب شهر به «شمیران» آمده بود.
- از سوابق دیگر جلال چیزی به خاطر ندارید؟
من در قم، در کتابخانه مرحوم حیدرعلی قلمداران که دبیر مدارس قم و فردی فرهنگی و در ضمن اهل قلم و مطالعه و ترجمه هم بود و از مریدان خاص مرحوم آیتالله شیخ مهدی خالصیزاده به شمار میرفت، جزوهای دیده بودم درباره «عزاداریهای نامشروع» تالیف مرحوم آیتالله سید محسن امینعاملی که جلال آن را در سال 1322 ترجمه و چاپ کرده بود. این رساله، نشاندهنده نوع تفکر جلال در زمینه مسائل مذهبی بود و چون در آن زمان فتوکپی در قم نبود، من این رساله را به امانت گرفتم و آن را «استنساخ» «1» کردم.
جلال در «مثلا شرح احوالات» خود مینویسد که این رساله از سوی «انجمن اصلاح» که با همکاری چند نفر از دوستان همفکرش آن را تشکیل داده بودند و در جلسات آن ادبیات عربی و «فنارسه» تدریس میکردند، منتشر شده بود و آن را به قیمت «دو قران» میفروختند، که ناگهان همه نسخ آن نایاب گردید و جلال میگفت: نخست خوشحال شدیم که رساله با استقبال مردم روبرو شده که تمام نسخ آن به فروش رفته است، ولی بعدها معلوم شد که عدهای از مومنین، قربتاً الیالله، کلیه نسخ آن را یکجا خریداری کرده و آتش زدهاند!
- روابط شما با جلال چگونه بود؟ آیا رفتوآمدی با ایشان داشتید یا مکاتبه و ...؟
من دو سه بار بیشتر جلال را ندیدم و دو سه بار هم تلفنی با ایشان صحبت کردم. یادم هست که پس از چاپ کتاب «غربزدگی»، آقای داریوش آشوری در مجله «بررسی کتاب» و هفتهنامه «فردوسی» -که زیر نظر عباس پهلوان منتشر میشد -مقالاتی تحت عنوان «عربزدگی» بهعنوان «نقد»، ولی در واقع در رد کتاب و اندیشه جلال منتشر ساخت. من روزی به جلال زنگ زدم که «چرا پاسخ مجله «فردوسی» را نمیدهید؟» در پاسخ گفت: «من نخست از چاپ آن مقاله مطلع نشدم، ولی وقتی، دوستان آن را برای من آوردند، دیدم که آن مقالات نقد منطقی نیست و در واقع برای منصرف ساختن من از ادامه راه است ... آنها میخواهند ردیه بنویسند و من هم مشغول ردیهنویسی بر آنها بشوم و در نتیجه از کار اصلی خود باز بمانم.» من گفتم: «به هرحال آیا بیپاسخ گذاشتن این اباطیل«2» موجب تجری«3» بیشتر این قبیل روشنفکران و یا فردا اصحاب «قلمهای اجارهای» نمیشود؟»
جلال از تعبیر «قلمهای اجارهای» خوشش آمد و خندید و سپس گفت: «من هماکنون مشغول نوشتن کتابی در باره «خدمت و خیانت روشنفکران» هستم و به کار و راه خود ادامه میدهم. بگذار دوستان بنشینند و بر کتاب دوم من هم ردیهای بنویسند، ما که بخیل نیستیم آنها هم اجاره خود را بگیرند!»
- خاطره دیگری از جلال ندارید؟
خاطره دیگرم در مورد مقاله جلال درباره اسرائیل است. تابستان 1346 -تیرماه- طبق معمول من در تبریز بودم که شماره اول نشریهای به شکل روزنامه تحت عنوان «جُنگ» در تهران منتشر شد، ولی نسخههای آن به تبریز نرسید و البته شماره دومی هم اجازه نشر نیافت. وقتی من پس از تعطیلات تابستانی به تهران آمدم، به جلال زنگ زدم که این نشریه را از کجا تهیه کنم؟ در جواب گفت که نشریه دچار مرگ زودرس شد! و همان شماره اول، شماره آخر آن هم بود ... و افزود: «شاید من نسخهای از آن را داشته باشم که برای شما میفرستم.» گفتم: «نه! حتماً نفرستید، چون میترسم در چاپارخانه دارالسلطنه تهران و یا پستخانه دارالخلافه قم مفقود گردد.». خندید و گفت: «پس چه کنم؟» گفتم: «اگر مانعی نیست، هم اکنون به دیدار شما میآیم. هم تجدید عهدی میشود و هم نسخه ما از شر اشرار محفوظ میماند!» جلال گفت: «در خدمتیم»!
و طبق علاقه یا عادت، با نشاط و شور و شوق جوانی، بلافاصله به دیدار جلال در منزلش که در تجریش، خیابان فردوسی بود، شتافتم و ساعتی در خدمت وی و خانم دانشور بودم و پس از اخذ «جنگ» به منزل مرحوم سید محمدباقر رضوی، در میدان تجریش، کوچه مقصودبیک رفتم. این منزل پاتوق دوستان دانشجوی انجمنهای اسلامی تهران بود که شهید چمران، دکتر ابراهیم یزدی، مهندس عربزاده، مهندس طاهری قزوینی(مترجم قرآن)، مرحوم استاد جلال آشتیانی و ... از آن جمله بودند و من شرح مبسوط آن را در یادنامه استاد جلال آشتیانی نوشتهام.
به هرحال «جُنگ هنر» که به شکل روزنامه و در کاغذی آبیرنگ چاپ شده بود، به دست من رسید و این نسخه سالیانی دراز در بین اوراق ضاله و مضله آرشیو من باقی ماند تا اینکه در مهرماه 1357 تحت عنوان «اسرائیل عامل امپریالیسم» با مقدمهای از اینجانب -ابورشاد- در پنج هزار نسخه و چاپ دوم در پنجاههزار نسخه از سوی «نشر نذیر» که وجود خارجی نداشت، چاپ و منتشر شد.
جناب شمس آلاحمد میگفت این مقاله در سوم تیرماه 1346 در شماره اول «جنگ هنر امروز» توسط دکتر سیروس طاهباز منتشر شد که علاوه بر آن، هفته نامه «دنیای جدید» دکتر طاهباز را نیز به توقیف ابدی گرفتار ساخت! انتخاب عنوان برای رساله، با توجه به محتوای مقاله از اینجانب بود و در همین زمینه، جناب شمس در کتاب خود «از چشم برادر» مینویسد: «از ظرایف روزگار اینکه آن مقاله را نیز روحانیت آگاه دید و نسبت به تکثیر آن احساس مسئولیت کرد و از سوی نشر نذیر که پوششی بود برای فعالیتهای روشنفکرانه گروهی از روحانیون جوان که در سالهای طاغوت در قم فعالیت داشتند، انتشار یافت.».
جلال بهرغم روابط دوستانه و یا به تعبیر دیگر، ارادتی که به خلیل ملکی داشت، هرگز مانند او شیفته سوسیالیسم قلابی اسرائیل که از دستاوردهای کشاورزی صهیونیستها در شکل کیبوتصها«4» به وجد آمده و در نشریه علم و زندگی به توصیف آن پرداخته بود، نشد و بهرغم سفر به فلسطین اشغالی و نوشتن «ولایت اسرائیل» یا عزرائیل در دام این شیفتگی نیفتاد و بر خلاف جو حاکم بر محافل سیاسی چپ، در میان روشنفکران معاصر، نخستین کسی بود که به نقد و بررسی و افشای ماهیت رژیم صهیونیستی پرداخت و آن را ساخته محافل امپریالیستی و کارتلهای نفتی غربی نامید. جلال ضمن افشای رژیم اسرائیل و نقد روش حکومتهای به اصطلاح چپ و به ظاهر مترقی عربی، صریحاً نوشت که روش مذاکره به جایی نخواهد رسید و تجربه الجزائر و چین نشان داده است که «دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید!»
بههرحال این رساله سیاسی جلال نیز به ضمیمه رساله عزاداریهای نامشروع، به ضمیمه نامهای از جلال به «امام خمینی» و گردانندگان مجله «سوسیالیسم» اخیراً توسط موسسه اطلاعات منتشر شده است.
- نامه جلال به امام خمینی در چه تاریخی و با چه مضمونی نوشته شده است؟
متاسفانه متن نامه جلال به امام خمینی در هیچ یک از یادنامهها و یا ویژهنامههای منتشره از سوی دوستان روشنفکر ما، نقل نشده است و این نشان میدهد که «دوستان روشنفکر معاصر و هواداران آزادی و نشر اندیشه دگراندیشان» حتی در مورد جلال هم دچار «خودسانسوری» و «گزینش» میشوند که بگذریم. اصل نامه جلال، مضمون و محتوای آن را بهطور کامل نشان میدهد. این نامه در «مکه» و به هنگام سفر حج نوشته شده و نقل متن آن در این جا بیمناسبت نخواهد بود.
«مکه
روز شنبه 31 فروردین 1343 /8 ذیحج 1383
آیتآللها
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظرالپرواز(!) بودند به سمت بیتالله، این است که فرصت دستبوسی مجدد نشد، اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیلهای کنم برای عرض سلامی، بد نیست.
اول اینکه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء -جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- میگفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعهاند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیان به آن سمتها گسیل بشود، هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر اینکه در این شهر شایع است که قرار بوده آیتالله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودیها دوتایش را پذیرفتهاند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفتهاند داشتن محرابی برای شیعیان در بیتالله -و تجدید بنای مقابر بقیع- و اما سوم که نپذیرفتهاند، حق اظهار رای و عمل در رویت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامدهاند و هیئتی را فرستادهاند گویا به ریاست پسر خود. خواستم این دو خبر را داده باشم. دیگر اینکه گویا فقط دو سال است که به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم دادهاند. پیش از آن حق نداشتهاند.
دیگر اینکه غربزدگی را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان، زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.
دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت، و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق، طرف سلطنت را گرفتهاند و نمیبایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و برای حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان میکنم نشان داده باشم. مقدماتش در غربزدگی ناقص چاپ اول آمده. دیگر اینکه امیدوارم موفق باشید.
والسلام
جلال آلاحمد
همچنانکه آنبار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیهها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرات در میآمد که شایستگی و وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت صدر میداند و هم اینجا مینویسم: تجریش آخر کوچه فردوسی. والسلام»
***
مامور ساواک در ذیل نامه چنین مینویسد:
«این نامه از مدارک مکشوفه از منزل خمینی به دست آمده، در پرونده جلال آلاحمد بایگانی شود.
جواد صالحی
23/12/46
بدین ترتیب نامه جلال به امام در یورش ماموران رژیم به منزل ایشان در قم، کشف و ضبط میشود و سپس طبق دستور، ضمیمه پرونده وی میگردد، اما اداره کل سوم ساواک علاوه بر اینکه به تعقیب و مراقبت خود از جلال ادامه میدهد، از ریاست ساواک تهران میخواهد که کپی هرگونه مدرکی را در مورد سوابق ارتباط نامبردگان به آن اداره کل بفرستد.
خیلی محرمانه
از: اداره کل سوم
به: ریاست ساواک تهران
نخستوزیری سازمان اطلاعات و امنیت کشور س.ا.و.ک
در باره: جلالالدین سادات آلاحمد
در بررسی مدارک مکشوف از منزل آیتالله خمینی نامهای به دست آمده که توسط نامبرده بالا، به عنوان خمینی نوشته شده و مبین وجود ارتباط نزدیک دو نفر مذکور با همدیگر میباشد. خواهشمند است دستور فرمایید هر گونه سوابقی درباره ارتباط نامبردگان در آن ساواک موجود است، خلاصه آن را به این اداره کل اعلام نمایند.
ضمناً اعمال و رفتار جلال آلاحمد را از طریق عوامل و منابع موجود کماکان تحت مراقبت قرار داده و اخبار مکتبسه را به موقع اشعار دارند.
مدیر کل اداره سوم. مقدم،1/3/47
رهبر عملیات. نجومی.1/3/47 پس از صدور ارائه شود
رئیس بخش 312. عطارپور 1/3/47
رئیس اداره عملیات و بررسی. ثابتی
- از آثار جلال چه مواردی را مطالعه کردهاید؟
من اصولاً علاقهای به مطالعه رمان و داستان ندارم و به علت کمبود وقت، این قبیل کتابها را از هر کسی که باشد، نمیخوانم؛ یعنی واقعاً وقتش را هم ندارم! اما از آثار جلال، کتابهای: بازگشت از شوروی ترجمه اثر آندرهژید، غربزدگی، خسی در میقات، خدمت و خیانت روشنفکران، نون والقلم و سه مقاله را به اضافه بعضی از مقالات سیاسی وی در روزنامه شاهد، نبرد زندگی، نیروی سوم، علم و زندگی، کتاب ماه کیهان و نشریات دیگر خواندهام.
- در مورد چگونگی بازگشت جلال به آغوش باورهای مذهبی و حتی دفاع از اسلام و یا ترویج آن توضیحی دارید؟
در این زمینه در یک گفتگوی کوتاه نمیتوان حق مطلب را ادا کرد، ولی برای روشن شدن اذهان نسل جوان عصر ما، بیمناسبت نخواهد بود که اشارتی به موضوع بشود. دکتر شریعتی در کتاب «بازگشت به خویشتن»، جلال را در ردیف فرانتس فانون، امه سهزر، کاتب یاسین و... از روشنفکرانی میداند که در میان ملت خود «حرکت بازگشت» را بهطور عملی -نه شعاری- پایهگذاری کردهاند. در واقع جلال همواره در درون خود در تلاش بود که راه اصلی را پیدا کند و عضویت در «حزب توده» و یا شرکت در تاسیس حزب «سوسیالیسم تودهای» و سپس همکاری با «نیروی سوم»، هیچ کدام جلال را ارضا نکردند و به همین دلیل، سرانجام به مسیر صحیح و اصلی خود باز گشت. نخستین مانیفست جلال در این راستا، «غربزدگی» بود. البته این کتاب در مقولات صرفاً فلسفی بحث نمیکند، بلکه بازتاب اندیشههای تکامل یافته سیاسی او به ویژه در حوزه مسائل اجتماعی دوران خود بود.
جلال در اوایل جوانی به خاطر اعمال و یا برداشتهای غلطی که در آن زمان از مذهب میشد و با عقل و منطق سازگار نبود، از مذهب دور شد، ولی وقتی پس از تجربههای فراوان و مطالعات بسیار در باره اصول مکتبهای فلسفی-سیاسی دیگر، حقیقت را کشف کرد، به خویشتن خویش بازگشت . علاوه بر «غربزدگی»، سفرنامه حج او -«خسی در میقات»- و همچنین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» نشان از بلوغ ایمانی و مرحله تکاملی شناخت و پذیرش ارزشهای والای مذهبی و اوج بازیابی خویشتن است. البته بعضی از روشنفکرنمایان وطنی، بازگشت جلال به اصل خود را «بازگشت به خانه پدری» نامیدند، ولی حقیقت این است که او در ارزیابی جدید خود، عملاً از اندیشه «خانه پدری» دورتر شده بود.
جلال در غربزدگی میگوید: «ما درست آن روز که امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم، دربان گورستانها از آب در آمدیم.» و در خانه پدری چنین اندیشهای متاسفانه راه نیافته بود و اگر قبلاً راه مییافت، جلال به بیراهه نمیرفت و این را جلال در داستانهای زندگی خود بیان کرده است.
به هر حال جلال در این راستا به دفاع منطقی از اسلام راستین میپردازد و مثلاً در مورد پاسخ به اتهام مستشرقین و مبشرین مسیحی و غربزدگانی که مدعی هستند اسلام به زور شمشیر، پیشرفت کرد و یا هدف نهایی آن جهانگشایی و تشکیل یک امپراتوری زیر سلطه اعراب بود، در غربزدگی میگوید:
«...اسلام هرگز به خونریزی بر نخاسته بود. سلام اسلامی صلحجویانهترین شعاری است که دینی در عالم به خود دیده. گذشته از اینکه اسلام پیش از آنکه به مقابله ما بیاید، این ما بودیم که او را دعوت کردیم...اهل «مداین تیسفون» نان و خرما به دست به پیشواز ایستاده بودند. «سلمان فارسی» سالها پیش از آنکه «یزدگرد» به «مرو» بگریزد، از «جی» اصفهان گریخته و به دستگاه اسلام پناه برده بود...هرگز نمیتوان اسلام را جهانگشا دانست، به آن تعبیر که مثلاً اسکندر مقدونی را میدانیم...مگر سادهتر از «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» هم میشود مذهبی را تبلیغ کرد؟»
به هر حال جلال حتی در همان دورانی هم که از افکار و عقاید «خانه پدری» دور شده بود، با توجه به ریشههای تربیت دینی و حفظ اصالتها و اخلاق مذهبی، از مفاهیم و نمودارهای والای اسلام، به عنوان سنتهای عمیق اجتماعی، دفاع میکرد و نهضت پانزده خرداد سال 41 و آشکار شدن چهره واقعی و ضد استبدادی مذهب، جلال را به طور کامل دگرگون ساخت و البته در جهان اسلام، این تنها جلال نیست که از گرایش مذهبی به گرایش غیرمذهبی روی آورده و پس از طی مراحل گوناگونی، دو باره و از نو به اصل خود بازگشته است.
در ایران «احسان طبری» یک نمونه دیگر است. طبری ایدئولوگ مشهور حزب توده که همگان تسلط او را بر اصول فلسفه ماتریالیسم و اندیشه مارکسیسم قبول دارند، سرانجام به اصل خود بازگشت و در این زمینه آثار ماندگاری را هم از خود به یادگار گذاشت.
در مصر شخصیتهای برجسته و فرهیختهای چون: سید قطب، عادل حسین، عبدالوهاب المسیری(که ماه قبل در گذشت)، نخست گرایش چپ و سوسیالیستی پیدا کردند و بعد که بازگشتند، آثار ماندگاری چون تفسیر سی جلدی «فی ظلال القرآن» یا دایرهالمعارف ده جلدی در باره صهیونیسم را از خود به یادگار گذاشتند. البته تحلیل و بررسی کامل این موضوع، چه در ایران و چه در کشورهای عربی و اسلامی، به نظر من نیازمند یک سمینار علمی است که مسئولیت برگزاری آن به عهده اهالی دین و جامعه، علم و فرهنگ است.
- به چه نکتههای جالب و طنزآمیزی در نوشتهها یا گفتههای جلال برخوردهاید که برایتان جالب بوده است؟
نکتهها که در آثار جلال بسیار است، ولی من به نقل یک نکته جدی، اما طنزآمیز از جلال بسنده میکنم. یکی از دوستان قدیمی من، آقای ایرج افشار، صاحب مجله «راهنمای کتاب» که کتابشناس و فهرستنگار برجستهای است، نقل میکرد که در یکی از روستاهای بندر بوشهر دیدم جلال در حال نوشتن است. گفتم: چه مینویسی؟ پاسخ داد: «خزعبلاتی» که در آینده «اباطیلشناسانی» مانند تو از آن سود ببرند.
بعدها دیدم که آقای افشار این داستان را در مجله خود -راهنمای کتاب- بهطور کامل آورده است:
«نویسندگی زندگی او بود. او با این لذت زندگی میکرد. در سفر، در خانه، در مدرسه، فکر و تخیل خود را به نقشسازی و هنرآفرینی مشغول میداشت. چند بار او را در سفرهای دور و دراز دیدم و همه جا او را پویا و کنجکاو و بررسیکننده یافتم... بر ساحل خلیج فارس در دیهی از بندر بوشهر، بامدادی که هنوز آفتاب نتابیده بود، به او سر زدم و گرم نوشتنش دیدم. پرسیدم: «چه میکنی؟» گفت: «از آنچه که امروز دیدهام، یادداشت بر میدارم و زندگی مردم روزگار خودمان را در این دفتر «مخلّد» میسازم تا «نبشقبرکن»هائی مثل تو در قرنهای بعد، از این «اباطیل» نان بخورند!...»
- ظاهراً جلال با آقای ایرج افشار مکاتبهای هم داشته است...
زندهیاد جلال نامههای تاریخی ماندگاری دارد که خوشبختانه اغلب آنها جمعآوری و منتشر شده است. در مورد آقای افشار، غیر از «خطاب طنز»ی که اشاره شد، «عتاب تند»ی هم دارد که در اعتراض به مقالهای که در آن از «بهائیگری» به عنوان مذهب یاد شده، بهطور مکتوب برای ایشان فرستاده و متن آن چنین است:
«آبان 1345
حضرت ایرج افشار! مدیر مسئول مجله راهنمای کتاب!
... و اما بعد توجه سرکار را به چهار سطر آخر صفحه 231 از همین شماره شهریور 1345 تان جلب میکنم (که در آن حضرت دکتر شاهپور راسخ فرموده: «و اخیراً نیز دو جنبش مهم مذهبی ایرانی جهانگیر شده...» و الخ.) خواهش میکنم صراحت در کار بیاورید و یک شماره مخصوص در اختیار اصحابنا بگذارید تا علناً از مذهب جهانگیرشان (و دومش کدام است دیگر؟) دفاع کنند. این جوری آدم طرف خودش را بهتر میشناسد و اصلا چرا پیشنهاد نمیکنید که یک کرسی بهاییشناسی در موسسه تحقیقات علوم اجتماعی دایر کنند؟ آخر تا کی باید ابنای وطن فقط در پسله«5»، از معجزات این تخم دو زرده خبردار بشوند؟ و اصلاً این خفیهبازی تا کی؟ تو که بهتر از من میدانی که اگر پرده اسرار را بر داری، حتی عرش الهی بدل میشود به دربار شیخ قطر. به هر صورت، کلمه مسئول را که آن بالای مجله نوشتهای به رخت میکشم و به یادت میآورم که وقتی دارند مذهب رسمی مملکت را میکوبند و غالب مشاغل کلیدی در دست بهاییهاست ... از سرکار قبیح است که زیر بال این اباطیل را بگیرید. و این بندهی خدای «راسخ» که یک عمر جان کنده تا جامعهشناس شناخته شود، این جوری خودش را لو میدهد. آخر این حضرت چهطور جرئت میکند در دنیایی که هنوز سوسیالیسم و کمونیسم را با آن کبکبه و دبدبه (از روس و اروپای شرقی تا چین و ماچین) نمیتوان مذهب جهانگیر دانست -این مذهبسازی ِبسیار خصوصی و بسیار دربسته و بسیار قرتیساز و زداینده اصالتهای بومی را «مذهب جهانگیر» بنامد؟
جلال»
این نمونهای از نامههای جلال است و نامه او به «جمالزاده» و بعضی از دوستان تودهای و چپ هم معروف است و بهخوبی نشان میدهد که جلال اهل «تعارف» نبود و در مواردی که ضروری میدید،از بیان حقیقت کوتاهی نمیکرد.