یادداشت
امام در آن دهکده،هرگز نمازشان را کامل نخواندند
ناگفته‌ها وخاطره‌هایی از ماه‌های اقامت امام در نوفل‌لوشاتو درگفتگو با حجت‌الاسلام موسوی شیرازی

امام در آن دهکده،هرگز نمازشان را کامل نخواندند

 

درآمد:
حجت الاسلام سیدصادق موسوی شیرازی، از فعالان دیرین نهضت اسلامی و یاران رهبر کبیر انقلاب، در نجف، لبنان، نوفل‌لوشاتو و ایران به شمار می‌رود. وی در گفتگویی که پیش روی دارید و به مناسبت سالروز هجرت امام خمینی به پاریس، شمه‌ای از خاطرات خویش را با ما باز گفته است. امید آن‌که تاریخ‌پژوهان انقلاب را مفید و مقبول آید.

- برحسب اطلاع، شما در مراسم استقبال از امام خمینی در نجف حضور داشتید. از آن روزها برایمان بگویید؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. هنگامی که حضرت امام(رضوان‌الله تعالی علیه) به نجف آمدند، استقبال عجیبی از ایشان شد و برای اولین بار، حرم مطهر حضرت امیرالمومنین(ع) را برای یک شخصیت غیر رسمی قرق کردند. ابتدا نماز جماعت ایشان طوری بود که حیاط، طبقات و حتی پشت‌بام مدرسه آیت‌الله بروجردی مملو از جمعیت می‌شد.

- در مسجد ترک‌ها(شیخ انصاری) هم نماز می‌خواندند؟
ایشان نماز ظهر را در مسجد شیخ انصاری و نماز مغرب و عشا را در منزل می‌خواندند. اما به تدریج اوضاع نجف به شکلی در آمد که نماز جماعت ایشان، با حداکثر ده پانزده نفر و در منزل ایشان برگزار می‌شد! وضعیت مظلومیت امام درنجف به گونه‌ای شده بود که من روزی دیدم که ایشان دارند از «شارع الرسول» به طرف حرم مطهر می‌روند و طلبه‌‌ای که از روبه‌رو می‌آمد، همین که چشمش به ایشان افتاد، به پیاده‌روی مقابل رفت که با ایشان برخورد نکند و مجبور نشود سلام کند! امام در بدترین شرایط ممکن از عراق بیرون رفتند، چون رژیم عراق و رژیم شاه با هم به توافق رسیده بودند و هر دو قصد داشتند صدای امام را خاموش کنند، لذا ایشان تصمیم گرفتند از عراق بروند. ایشان قبل از هجرت در یکی از آخرین سخنرانی‌هایشان با لحنی محزون فرمودند: «نجف مرده است، من نجفی نیستم، قمی هستم!»

- چه شد که در روند هجرت از عراق، نتوانستند به کویت بروند؟
آقای سید احمد مُهری، فرزند مرحوم سیدعباس مُهری -که بسیار غیور و مومن و به امام علاقمند بود- به نجف آمد تا امام را با اتومبیل خود به کویت ببرد. امام نماز صبح را که خواندند، راه افتادند. در مرز عراق خروجی ایشان تایید می‌شود، اما در مرز کویت، امام را شناسایی و ویزای ایشان را باطل کردند و امام را مجدداً به عراق برگرداندند. امام تصمیم گرفتند به جایی بروند که ویزا نخواهد. افرادی در پاریس بودند که با امام ارتباط داشتند و آنها امکان رفتن امام به پاریس را فراهم کردند.

- گزینه‌ دیگر چه کشورهایی بودند؟
سوریه و سپس لبنان. من زیاد به سوریه رفت و آمد داشتم. در آنجا بودم که شنیدم امام می‌خواهند تشریف بیاورند. همراه آقای محتشمی و آقای علی جنتی رفتیم فرودگاه. جرات هم نمی‌کردیم اسم ببریم و فقط از مسافرها پرسیدیم که: یک عده معمم را در هواپیما ندیدند؟ ما هم مایوس برگشتیم و یک ساعت بعد فهمیدیم که امام به پاریس رفته‌اند. جالب اینجاست که در پاریس هم کسی خبر نداشت که امام دارند به آنجا می‌روند. یکی از دوستان زرنگی می‌کند و خودش را به مریضی می‌زند و از هواپیما پیاده می‌شود و به دو نفر از دوستان در پاریس تلفن می‌زند که امام دارند می‌آیند! بنی‌صدر و قطب‌زاده به استقبال امام می‌آیند. قطب‌زاده گذرنامه امام را می‌گیرد و می‌برد مُهر ورودی می‌زند. آنها هم متوجه نمی‌شوند چه کسی وارد کشورشان شده است! بنی‌صدر که همراه یک دانشجو آمده بود، امام را سوار ماشین می‌کند و به منزلی در منطقه «کشان» می‌روند. دانشجوهایی که خبردار می‌شوند که امام آمده‌اند، گروه گروه برای دیدار امام می‌آیند و همسایه‌ها از سر و صدایی که ایجاد شده بود، به پلیس شکایت می‌کنند. آنجاست که پلیس فرانسه متوجه می‌شود که امام وارد پاریس شده‌اند و چون ورود ایشان قانونی بود، کاری‌ نمی‌تواند بکند. پلیس به امام می‌گوید که رفت‌وآمدها برای همسایه‌ها مزاحمت ایجاد کرده‌ و لذا امام تصمیم می‌گیرند در جایی دور از پاریس اقامت کنند که مزاحمتی برای کسی ایجاد نشود و به این ترتیب دهکده نوفل لوشاتو انتخاب می‌شود.

- شما در چه زمانی متوجه حضورحضرت امام در نوفل‌لوشاتو شدید و چگونه به آنجا رفتید؟
فردای یا پس فردای روزی که امام در نوفل لوشاتو مستقر شدند، به آنجا رفتم و موقعی رسیدم که چهار پنج نفر پشت سر امام ایستاده بودند و نماز جماعت برگزار شده بود. بنده زود دست به کار شدم و برای عده‌ای از خبرنگاران لبنانی از امام مصاحبه گرفتم و تلفنی برای آنها فرستادم، تا بعد که خودشان را به نوفل‌لوشاتو رساندند و خودشان مصاحبه حضوری گرفتند.

- ظاهراً دولت فرانسه در آغاز حضور امام در این کشور، به ایشان گفته بود که حق فعالیت سیاسی ندارند. اینطور نیست؟
بله، آنها گفته بودند که شما به عنوان یک توریست به فرانسه آمده‌اید و حق فعالیت سیاسی ندارید. امام هم گفته بودند: من کار سیاسی نمی‌کنم، فقط برای کسانی که حضور دارند، بین نماز ظهر و عصر صحبت می‌کنم! آنها متوجه منظور امام نشده بودند. دوستان حرف‌های امام را ضبط می‌کردند و تلفنی برای ایران بازگو می‌کردند و در ایران به سرعت پیاده، تکثیر و پخش می‌شد. آن‌ روزها ارتباط با ایران بسیار دشوار بود. گاهی صحبت‌های امام را به صورت نوار می‌فرستادیم.

- از ارسال نوارها جلوگیری نمی‌شد؟
یکی از دوستان نوارها را به شکلی بسته‌بندی می‌کرد که اصلاً معلوم نبود از آنها استفاده شده و دوستانی که از فرانسه به ایران می‌رفتند، آنها را به عنوان نوار خام می‌بردند! فرانسوی‌ها هم حساسیت به خرج نمی‌دادند، چون بردن نوار خام اشکالی نداشت. تهیه نوارها هم جالب بود. در مغازه‌های پاریس اگر کسی 30، 40 تا نوار کاست می‌آورد تا مدت‌ها روی دستش می‌ماند. ما رفتیم و گفتیم که همه نوارها را می‌خواهیم! فروشنده واقعاً تعجب کرد که این همه نوار را برای چه می‌خواهیم؟ باورش نمی‌شد که همه آنها را یکجا فروخته است.

- امکان تماس تلفنی با ایران مشکل نبود؟
چرا، صدا خیلی ضعیف بود و مجبور می‌شدیم دستگاه تقویت صدا پشت تلفن بگذاریم. ولی بعد به تدریج از کشورهایی مثل کویت، لبنان و دو سه کشور دیگر با من تماس گرفتند و گفتند هر جا می‌خواهید تماس بگیرید ما در خدمت شما هستیم و به شما کمک می‌کنیم. بعد هم برادران خودمان در مخابرات ایران شروع کردند به سرویس دادن به ما و ارتباطات را برقرار و تقویت کردند.

- چه شد که امام در فرانسه ماندند و به فعالیت سیاسی خود در آنجا ادامه دادند؟
امام قصد نداشتند در آنجا بمانند، ولی تنها جایی بود که ویزا نمی‌خواست. بعد از ماجرای کویت، امام مجبور بودند به جایی بروند که ویزا نخواهد. در عین حال می‌خواستند ناشناس وارد آن کشور بشوند، چون اگر شناخته می‌شدند، کشورهایی که با رژیم شاه ارتباط یا با آن منافع مشترک داشتند، مانع‌‌تراشی می‌کردند و حاضر نبودند ایشان را بپذیرند.

- چطور امام را از فرانسه اخراج نکردند؟‌
چون امام بهانه‌ای به دست آنها نمی‌دادند و واقعاً درآغاز، در حد همان حرف زدن برای کسانی که حاضر بودند و در فاصله نمازها بسنده کردند. آنها متوجه نمی‌شدند که امام دارند طوری حرف می‌زنند که به در بگویند که دیوار بشنود!

- اولین مصاحبه مهم امام با کدام خبرگزاری انجام شد؟
رئیس مجله تایمز شخصاً آمده بود و وقتی با او مثل یک آدم معمولی برخورد کرده بودند، گفته بود: من کسی هستم که کارتر و شاه ایران نهایت احترام را برای من قائل هستند! مرحوم املایی که با لباس خانه به استقبالش رفته بود، به او گفته بود: ما به خاطر اینکه به همین چیزها اعتراض داریم، انقلاب کرده‌ایم... با این همه او از میدان به در نمی‌رود و منتظر می‌نشیند که با امام مصاحبه کند. به او می‌گویند: پس همین جا می‌نشینی و بعدازظهر با ماشینی که عده‌ای را به نوفل لوشاتو می‌برد، می‌روی! این درحالی بود که طرف خودش با ماشین رولزرویس آمده بود! آقای املایی در ادامه به او می‌گوید: «آنجا هم که رفتی، حرف‌های امام را ضبط می‌کنی و ما ترجمه می‌کنیم و به شما می‌دهیم، شما هم عکس امام را روی جلد مجله‌ات می‌زنی و مصاحبه‌ را چاپ می‌کنی. اگر این شرط‌ها را قبول داری، تو را می‌بریم، وگرنه از شما به خیر و از ما به سلامت.» او قبول می‌کند و بعدازظهر همراه دانشجوها سوار وَن می‌شود و به نوفل‌لوشاتو می‌رود. به این ترتیب اولین مصاحبه امام در سطح بسیار گسترده‌ای در جهان پخش شد. دولت فرانسه اعتراض می‌کند که مگر قرار نبود ایشان فعالیت سیاسی نکند؟ رفقا در جواب می‌گویند: رئیس مجله تایمز حرف‌های بین دو نماز امام را ضبط کرده و بعد خودش به صورت مصاحبه چاپ کرده است، به امام ربطی ندارد! به این ترتیب منع مصاحبه شکست و سیل خبرنگاران از سراسر جهان به سمت نوفل‌لوشاتو سرازیر شد، طوری که گاهی امام در طول روز، 20 تا مصاحبه انجام می‌دادند!

- مردم نوفل‌لوشاتو چه برخوردی با حضور امام در منطقه خود داشتند؟
امام سخت‌ترین مفاهیم را به ساده‌ترین زبان بیان می‌کردند، برای همین، مردم عادی عاشق صحبت‌های ایشان بودند و ساعت‌ها منتظر می‌ماندند تا وقت نماز بشود و با اینکه نماز بلد نبودند، به شوق دیدن امام می‌آمدند. یک بار جوانی از من پرسید: «من نماز بلد نیستم، چه کار باید بکنم؟ من اصلاً مسلمان نیستم.» ذوق و شوق مردم عادی در آن هوای فوق‌العاده سرد نوفل‌لوشاتو برای دیدن امام، واقعاً عجیب بود.

- قضیه اعلام این مطلب توسط امام که «من سخنگو ندارم» چه بود؟
امام بسیار برایشان مهم بود که حرف‌هایشان دقیق ترجمه شود و از بابت تغییر حرف‌هایشان توسط کسانی که زبان بلد بودند، نگران بودند. به همین دلیل و برای جلوگیری از سوبرداشت های دیگران، دستور دادند به چندین زبان نوشته شود که «من سخنگویی ندارم» و همه جا نصب کنند. امام ابداً نمی‌خواستند کسی از جانب ایشان صحبت کند و می‌خواستند نقل کلام ایشان دقیق باشد. یک بار کسی پیام امام را به غربی ترجمه کرد و به جای کلمه «مستضعفین» از کلمه «کادحین» استفاده کرد. امام فرمودند: «دیگر ایشان ترجمه نکند و فقط سیدصادق ترجمه کند.» بسیار روی واژه‌های دینی اصرار داشتند. بنده این توفیق را داشتم که سخنان امام را به عربی ترجمه کنم.

- جنابعالی تا پایان حضور امام در فرانسه آنجا بودید؟
بله.

- پس در جریان ملاقات‌های امام با سیاسیون هستید...
بله، امام با مهندس بازرگان، دکتر سنجابی، سید جلال تهرانی که آن اواخر آمد و عده‌ای دیگر ملاقات داشتند.

- از آن ملاقات‌ها چه خاطراتی دارید؟
من در دیدار امام با سیدجلال تهرانی حضور داشتم. او چهره‌ای مذهبی داشت و از قدیم با امام آشنا بود و در مقاطعی با هم درس خوانده بودند. شاه هم زرنگی کرده و او را رئیس شورای سلطنت کرده بود. سیدجلال هم از در دوستی وارد شده بود که می‌خواهم بیایم و شما را ببینم. امام هم گفته بودند: «اول استعفانامه‌ات را بنویس، بعد بیا!» سیدجلال متنی را می‌نویسد و به حاج احمد آقا می‌دهد که برای امام ببرد. امام می‌خوانند و می‌گویند: «ننوشته که رژیم شاه غیرقانونی است.» در هر حال حاج احمد آقا سیدجلال تهرانی را متقاعد می‌کند که همان‌طور که امام می‌خواهند بنویسد.

- وسعت دید و هوش و درایت امام نکاتی هستند که دوست و دشمن به آن معترفند. تحلیل شما چیست؟
من در فضای سیاسی و فضای مرجعیت، کسی را با آن نگاه وسیع به مسائل ندیده بودم. ویژگی برجسته امام این بود که در هر مقطعی، همه نیروی خود را روی یک موضوع متمرکز می‌کردند و تا به نتیجه نمی‌رسیدند، دست برنمی‌داشتند. در مقطعی فرمودند: «شاه باید برود، ولو ابن‌زیاد بیاید!» که شاه آمد و با آن حال نزار گفت: «صدای انقلاب مردم ایران را شنیدم» باز امام گفتند: «توبه گرگ، مرگ است!» ایشان شعار مرگ بر شاه را به عنوان یک شعار ملی مدنظر قرار دادند و هر امری را که مخالف آن بود، پس زدند. بارها شد که آمدند و به امام فشار آوردند که دارند مردم را می‌کشند، کمی کوتاه بیایید و امام می‌فرمودند: «اگر به مردم بگوییم آرام شوند، چه کسی تضمین می‌دهد که دوباره به میدان بیایند؟ باید تا مردم از جوش و خروش انقلابی نیفتاده‌اند، ریشه شاهنشاهی از زمین کنده و بساط سلطنت برای همیشه جمع شود.» هنگامی هم که امام تصمیم گرفتند به ایران بیایند، خیلی‌ها سعی کردند رای ایشان را بزنند. امام می‌فرمودند: «وقتی می‌بینم این همه اصرار برای نرفتن من به ایران وجود دارد، بیشتر متقاعد می‌شوم که باید حتماً بروم! اگر بناست خون من ریخته شود، چه بهتر که در سرزمین خودم و بین مردم خودم باشد.» امام حواسشان به همه چیز بود و حتی متوجه جزئیات هم بودند. یادم هست در آن روزها بختیار هم خیلی تلاش کرد که بیاید و با امام ملاقات کند. حرف امام همان بود که به همه می‌گفتند: «استعفا بدهید و رژیم شاه را غیرقانونی اعلام کنید و بعد بیایید. در غیر این صورت حرفی با شما ندارم.»

- در پایان گفتگو اگر نکته جالبی از دوران اقامت امام در نوفل‌لوشاتو به یادتان مانده بفرمایید.
نکته جالب این است که با اینکه امام نزدیک به یک سال در نوفل‌‌لوشاتو بودند، هرگز نمازشان را کامل نخواندند. همیشه قبل از ده روز، به جایی می‌رفتند و برمی‌گشتند تا نماز را شکسته بخوانند. با این کار این نکته را که در اینجا ماندنی نیستم و به وطن خودم برمی‌گردم، در ذهن همه جا انداختند. امام، انقلاب را وظیفه شرعی خود می‌دانستند، نه یک کار سیاسی. ایشان به فکر سعادت همه مسلمانان بودند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

 



امام در آن دهکده،هرگز نمازشان را کامل نخواندند؛ 26 مهر 1396

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: