یادداشت
او جدی ترین حامی نهضت امام در نجف بود
«آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی و تعامل با نهضت امام خمینی»

او جدی ترین حامی نهضت امام در نجف بود


درآمد:

مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی از حامیان جدی نهضت امام خمینی در سالیان آغازین آن به شمار می رفت و همین امر هجرت مخفیانه وی از ایران به عراق را موجب گشت. او دردوران اقامت در نجف شاهد حمایت های مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خویی از نهضت امام خمینی بود که شمه‌ای از خاطرات آن در گفت و گوی پیش روی آورده شده است. امید آنکه مفید افتد.

 

-         جنابعالی از چه مقطعی و چگونه به نجف اشرف رفتید و نحوه آشنایی شما با مرحوم آیت‌الله خویی چگونه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در اولین سالگرد رحلت آیت‌الله بروجردی در مسجد اعظم قم، سخنرانی تندی را ایراد کردم و توسط رژیم محکوم به اعدام شدم! به همین دلیل بی‌آنکه به خانواده توضیحی بدهم، به سرعت وسایل مورد نیازم را برداشتم و به شکل مخفیانه ایران را ترک کردم و به حج رفتم. مدتی در عربستان بودم و در آنجا 13 روز به زندان افتادم و پس از اینکه آزاد شدم رهسپار نجف شدم. مرحوم آیت‌الله خویی (رحمه الله) از قبل مرا نمی‌شناختند، لکن چون به نهضت اسلامی علاقمند بودند و به مبارزان این راه امیدوار، از من به گرمی استقبال کردند و با نهایت اخلاص و لطف مرا پذیرفتند و از من خواستند که به منزل ایشان بروم. در اوایل حضورم در نجف، مرحوم آقای خویی لطف فوق‌العاده زیادی به من داشتند و حتی اعلامیه‌هایی را که در تکفیر شاه می‌نوشتم، بی‌آنکه بخوانند و صرفاً از روی اعتمادی که به من داشتند، امضا می‌کردند.

-         با آیت‌الله حکیم هم ملاقاتی داشتید؟

بعد از استقبالی که مرحوم آیت‌الله خویی از من کردند تا یکی دو روز به دیدن آقای حکیم نرفتم، ولی روزی که رفتم با احترام تمام جلوی من بلند شدند و صورتم را بوسیدند و گفتند: «ان‌شاء‌الله که سیدیوسف به شما خدمت کرده است». آقای آسیدیوسف پسر بزرگ ایشان بود. عرض کردم:«بله در عربستان که در زندان بودم، ایشان مرتباً می‌آمدند و به من سر می‌زدند». مرحوم آقای حکیم علاقه‌ای به فعالیت‌های انقلابی نداشتند. حتی چندبار با سفیر ایران در بغداد ملاقات‌های دوستآن‌های را انجام داده بودند. به هر حال در مسائل سیاسی با آقای خویی تفاوت داشتند.

        چه عاملی سبب گردید که مدتی در منزل آیت‌الله خویی مخفی شوید و این اختفا چقدر طول کشید؟

ماموران ساواک با هماهنگی سفارت ایران در بغداد و کنسولگری ایران در کربلا، چند بار برای دستگیری من اقدام کردند، اما به لطف خدا و مساعدت مرحوم آقای خویی موفق نشدند. یک روز به من خبر دادند که از اداره گذرنامه دنبال شما هستند. من هم خانه خودم را ترک کردم و به منزل آقای خویی رفتم و در زیرزمین -که زیر سرداب خانه ایشان بود- مخفی شدم. داماد ایشان، آقای فقیه ایمانی مدتی بود که به ایران رفته و خانه‌شان خالی بود. مرحوم آقای خویی ترتیبی دادند که من به آنجا بروم. حدود یک ماه در آنجا مخفی بودم و مونس و همدمی جز قرآن نداشتم. در این فاصله تفسیر جزء 30 قرآن را در یک جلد نوشتم.

بعد از یک ماه که از اختفا بیرون آمدم، خدمت مرحوم آقای خویی عرض کردم که: « در این یک ماه تفسیر جزء30قرآن را نوشتم». ایشان لبخندی زدند و به شوخی گفتند: «پس کاش30 ماه آنجا بودید و30 جزء قرآن را می‌نوشتید».

-         چه شد که نام تفسیرتان را فرقان گذاشتید؟

برای انتخاب نام کتاب، از خود قرآن کمک گرفتم و آیه یک سوره فرقان آمد به همین دلیل نام آن را «فرقان» گذاشتم.

-         با وضعیتی که تعریف کردید که تحت تعقیب بودید، چگونه اقامت خود را تمدید می‌کردید؟

یکی دو بار آقای حکمی، داماد آقای خویی، گذرنامه من و گذرنامه آقای خویی را به اداره گذرنامه برد و گفت که: «اگر گذرنامه آقای صادقی را تمدید کردید که هیچ، اگر تمدید نکردید، اقامت آقای خویی را تمدید نکنید تا با هم از نجف بروند».

-         بالاخره این ماجرا به کجا کشید؟

من حدود پنج‌ ماه در منزل اقای خویی بودم تا بالاخره توسط واسطه‌ای، با خانواده‌ام در ایران تماس گرفتم و قرار شد توسط آقایی به نام لاله‌زاری -که در خارج کردن مخفیانه و قاچاقچی افراد از ایران دستی داشت- خانواده‌ام به عراق بیایند.  ایشان خانواده مرا از راه‌های صعب‌العبور، با بلم و از نخلستآن‌ها عبور داد و به من رساند. وقتی آن‌ها آمدند، روی دست و پاهای بچه‌ها آثار خارهای نخلستآن‌ها پیدا بود! در بین راه از اعراب سیاهپوست هم به شدت ترسیده بودند. کاملاً معلوم بود که چه مصائبی را از سر گذرانده‌اند تا خود را به من برسانند. وقتی خانواده آمدند، در محله بازار حویش، روبروی مسجد هندی‌ها و در همسایگی داماد آقای خویی، خآن‌های تهیه کردم و خانواده را در آنجا اسکان دادم.

حمایت مرحوم آقای خویی از بنده به همین مورد منحصر نبود. یک بار در دوران سیاست جمهوری عبدالسلام عارف، سفارت ایران در بغداد اعلام کرد که حاضر است صدهزار دینار یا بیشتر بدهد و مرا پس بگیرد. مرحوم آقای خویی گفته بودند:«ما حاضریم یک میلیون دینار هم بدهیم، ولی حتی یک تار مو هم نباید از سر ایشان کم شود».

-         جنابعالی در هنگام ورود حضرت امام به نجف در آنجا بودند. از استقبالی که از امام شد و از نحوه برخورد مراجع با ایشان برایمان بگویید.

بین نجف و کربلا حدود90 کیلومتر فاصله است. مردم نجف تا مسافت‌های طولانی به استقبال امام آمدند. جمعیت مستقبلین از ایشان حدود50،40 کیلومتر بود. استقبال بسیار عظیم و عجیبی بود. تا آن روز چنین طرفداری عجیبی از یک مرجع  مشاهده نشده بود و این اتفاق از نظر اطرافیان مراجع دیگر حیرت‌انگیز بود. امام وارد منزلی شدند که آقای شیخ نصرالله خلخالی آن را اجاره کرده و داده بود فرش کنند. اولین مرجعی که به دیدن امام آمدند، مرحوم آیت‌الله خویی و آخرین نفر مرحوم آیت‌الله حکیم بودند. در این فاصله هم آیت‌الله شاهرودی به دیدار امام آمدند.

-         در بازدیدهای امام حضور داشتید؟

موقعی که مرحوم امام برای بازدید آیت‌الله خویی آمدند، ایشان مسند خود را به امام دادند و بسیار ایشان را احترام و اکرام کردند. بعدها چندبار به من گفتند: « قضیه علم و این حرف‌ها نیست. من خوشحال می‌شوم وقتی افرادی به من مراجعه می‌کنند و می‌گویند مقلد شما هستیم، ولی اگر اجازه بدهید وجوهاتمان را به آیت‌الله خمینی بدهیم. در مورد تقلید از ایشان هم وقتی از من سئوال می‌کنند، می‌گویم هر جور که تشخیص می‌دهید، همان کار را بکنید».

خاطرم هست امام مدتی بیمار شدند. مرحوم آقای خویی به محض اینکه مطلع شدند به عیادت امام رفتند. من در آنجا خطاب به این دو بزرگوار عرض کردم که: «آیا ما فقط وظیفه داریم درس بخوانیم و شاه هم هر کاری که دلش می‌خواهد بکند و بگیرد و ببند و بکشد؟ این همه جنایت و کشتار و زندان و تبعید نباید موجب واکنشی از سوی مراجع بزرگ بشود؟».

-         سخنان شما تاثیری هم داشت؟

بله، قرار شد همه در منزل آقای شاهرودی جمع شوند و در این باره مشورت کنند. من همراه امام به منزل آقای شاهرودی رفتم و ایشان با وجود بیست سال تفاوت سن با امام، به زحمت جلوی پای ایشان بلند شدند. امام بلافاصله دست ایشان را گرفتند و گفتند: «ما از شما انتظار نداریم» و عبای ایشان را که از روی دوششان افتاده بود، روی دوش ایشان انداختند. در آن جلسه صحبت‌هایی شد، ولی نهایتاً راه به جائی نبرد.

-         چرا؟

آقایان مراجع مبرا از حب دنیا و گرفتاری‌های دنیوی شخصی بودند، ولی اطرافیان آن‌ها روی تصمیم گیری‌هایشان تاثیر می‌گذاشتند. به همین دلیل من گناه را به گردن نزدیکان این بزرگان می‌اندازم. در هر حال استقرار امام در نجف و تدریس ایشان، تحولات مهمی را در نظام بسته و کهنه حوزه علمیه قم به وجود آورد.

-       رابطه مراجع نجف کلاً با امام چگونه بود؟

این بزرگان با هم مشکلی نداشتند، ولی اطرافیان همواره سعی می‌کردند فضا را غبار آلود کنند. یک بار یکی از اطرافیان مرحوم آقای خویی گفت: «آقای خویی300 طلبه دارد که همگی از آقای خمینی فاضل‌ترند!». همان فرد یک شب به منزل امام آمده بود و می‌خواست با ایشان صحبت کند، من گفتم: «از آن سیصد نفر طلبه فاضل چه خبر؟» طرف رنگ از رویش پرید و دیگر حرفی نزد و بلند شد و رفت!

یک بار مرحوم آقای خویی به من گفتند: «ما در مرجعیت آیت‌الله خمینی تردیدی نداریم، ولی در حال حاضر، مرجع اعلی آقای حکیم هستند. این را چه می‌کنید؟» گفتم: «علم و تقوا سر جای خودش، ولی آیت‌الله خمینی قصد براندازی رژیم شاهنشاهی را دارد که موجب رجحان ایشان می‌شود».

-         با حضور امام در نجف، آیا رابطه شما و آیت‌الله خویی مثل سابق ادامه پیدا کرد؟

تا مدتی بله. دو سه سال از ورودم به نجف می‌گذشت و من در جلسه استفتای ایت‌الله خویی شرکت می‌کردم. مدتی بعد نامه‌ای از آقای میلانی از مشهد به دست آقای خویی رسید و ایشان مطلبی را که آیت‌الله میلانی درباره من نوشته بودند، با صدای بلند خواندند. آقای میلانی در آن نامه، لطف زیادی به بنده کرده بودند. همین قضیه موجب تکدر اطرافیان ایشان شد که چرا آقای میلانی این طور برای من ارج و قرب قائل شده‌اند. برای آن‌ها از آن بدتر این بود که آقای خویی هم مطالب نامه را تصدیق کردند. البته تصدیق اقای خویی از سر تواضع بود و بنده هم بسیار از ایشان ممنون بودم.

-         ظاهراً یک بار جمشید آموزگار به همراه عده‌ای از معاونانش به دیدار آیت‌الله خویی آمد و شما در آنجا صحبت کردید. از آن دیدار برایمان بگویید.

بله، ایام عید بود و همراه عده‌ای از دوستان برای عید دیدنی به منزل آیت‌الله خویی رفتیم. از جاهای مختلف، اقشار گوناگون اعم از عرب و عجم برای عید دیدنی به منزل ایشان می‌آمدند. کمی که گذشت یکی از روحانیون آمد و در گوش آیت‌الله خویی چیزی گفت و کمی بعد یک مرد65،60 ساله همراه با سه مرد جوان کت و شلواری و کراواتی وارد شدند. آیت‌الله خویی به احترام آن‌ها از جا بلند شدند، ما متحیر بودیم که این افراد با این سر و شکل شیک چه کار دارند؟ آن‌ها جلو آمدند و دست آقای خویی را بوسیدند و روبروی ایشان نشستند. همه سکوت کرده بودند و زیر‌چشمی آن‌ها را می‌پائیدند. بالاخره یکی از جوآن‌ها سکوت را شکست و گفت: «حضرت آیت‌الله! ایشان جناب وزیر و معاونان ایشان هستند». از صحبت‌هائی که رد و بدل شد، فهمیدیم که آقای خویی از شب قبل در جریان ورود آن‌ها و قصدشان برای دیدار بوده‌اند. آقای وزیر -که بعد معلوم شد جمشید آموزگار است- گفت: «شاهنشاه قصد داشتند خودشان به زیارت شما بیایند، ولی چون مقدور نشد، ما را به نمایندگی از سوی خود فرستاده‌اند تا به زیارت جنابعالی مشرف بشویم». بعد هم شرح مبسوطی داد از اینکه شاه به علما علاقه دارد و به ائمه اطهار(ع) عشق می‌ورزد، متدین و علاقمند به حوزه‌های علمیه است. طلاب به یکدیگر نگاه می‌کردند و با تعجب از هم می‌پرسیدند که معنی این حرف‌ها چیست.

-         واکنش آیت‌الله خویی چه بود؟

ایشان سرشان را پائین انداخته بودند و فقط گوش می‌دادند. آموزگار که ساکت شد، ما تصور کردیم آقای خویی حرفی خواهند زد، اما سکوت طولانی شد. من که حسابی از این حرف‌ها کلافه شده بودم، از آیت‌الله خویی اجازه گرفتم که چند جمله‌ای در پاسخ به حرف‌های آقای وزیر حرف بزنم. وقتی سکوت جلسه را دیدم، با لحنی رسا و قاطع گفتم: « بله، یکی از نشانه‌های علاقه شاه به حوزه‌های علمیه، طلاب، ائمه‌اطهار(ع)، مخصوصاً امام صادق(ع) را در روز سالگرد امام در فیضیه شاهد بودیم که چگونه طلاب را مورد ضرب و شتم قرار دادید و طلبه‌ای را از بام پائین انداختید و به کشتن دادید. بله، این نهایت علاقه به حوزه است که طلاب را به خاک و خون بکشند و آن‌ها را زندان و تبعید کنید. دستگیری آقای خمینی و زندانی و بعد هم تبعید ایشان، نشانه ارادت شاه به حوزه و روحانیون است. شاه در 15 خرداد دستور داد 15 هزار تن را به جرم علاقه به مذهب و مرجع خودشان، به خاک و خون بکشند و از روی علاقه به دین بود که قلب حضرت ولی عصر(عج) را به درد آورد». آموزگار خیلی دلش می‌خواست حرفی بزند، اما من مجال نمی‌دادم و مسلسل‌وار حرف زدم و پرسیدم: «چرا علمای ایران در زندان هستند؟ همین حالا آقای منتظری و آقای ربانی و عده زیادی از علما دارند در زندآن‌های رژیم شاه زجر می‌کشند و شکنجه می‌شوند. این است ارادت و علاقه به روحانیت؟». خلاصه امان ندادم حرف بزنند و آن‌ها بالاخره اجازه مرخصی خواستند و رفتند. سکوت آیت‌الله خویی در واقع نوعی میدان دادن به من بود.

-         چه شد که بین شما و مرحوم آیت‌الله خویی فاصله افتاد؟

عده‌ای از اطرافیان ایشان شایع کردند که من در نماز جمعه گفته‌ام: بهتر است مقلدان آقای خویی از آقای خمینی تقلید کنند! در حالی که من فقط به افرادی که در ابتدای تقلید بودند، تقلید از امام را توصیه می‌کردم. با آمدن امام و سنگین شدن کفه مبارزات به نفع ایشان و تندروی بنده در بُعد سیاسی، به تدریج بین ما فاصله افتاد که البته برای بنده تبعاتی هم داشت.

-         پس از در گذشت آیت‌الله حکیم، مقلدان ایشان بیشتر به کدام مرجع مراجعه کردند؟

پس از ایشان مرجعیت بین آقای خویی و شاهرودی و به نسبت کمتر، امام تقسیم شد. در دوران آقای حکیم، ایشان اعلم شناخته می‌شدند. اما مقلدین آقای حکیم به آقای خویی رجوع کردند. البته در آن زمان در نجف کمتر از مرجعیت امام صحبت می‌شد. یک روز به ایشان عرض کردم:« آقا! خوب است که شما شهریه بدهید». امام گفتند:« قرض کنم و شهریه بدهم که مرجع بشوم؟ ابداً این کار را نخواهم کرد. راضی هم نیستم که کسی تبلیغ مرا بکند». عرض کردم: «رضایت شما شرط نیست. تشخیص وظیفه است». و بعد حرف‌های مرحوم آیت‌الله کاشانی را پس از فوت آیت‌الله بروجردی برای ایشان نقل کردم که امام خندیدند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.



او جدی ترین حامی نهضت امام در نجف بود؛ 09 آبان 1396

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: