یادداشت
اعتماد امام به او کم نظیر بود
«حبیب الله عسگراولادی، امین ومعتمد امام» در گفتگو با محسن رفیقدوست

اعتماد امام به او کم نظیر بود

 

درآمد:

روزهایی که برما می‌گذرد، تداعی‌گر یاد وخاطره یکی از سرداران دیرین نهضت اسلامی و نیز از معتمدان رهبر کبیر انقلاب، یعنی زنده‌یاد استاد حبیب الله عسگراولادی است. در گفتگوی پیش رو، حاج محسن رفیق دوست از یاران و معاشران دیرین وی، شمه‌ای از خاطرات خویش از آن مرحوم را بیان داشته است.

 

-       شما از چه مقطعی و چگونه با مرحوم حاج حبیب الله عسگراولادی آشنا شدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در سال 1341 و دورانی که نزد حضرت امام(ره) می‌رفتیم، با شهید حاج مهدی عراقی و مرحوم استاد حاج حبیب الله عسگراولادی آشنا شدم و این ارتباط تا سال 1343 -که پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور آن دو بزرگوار را دستگیر و زندانی کردند- ادامه داشت. در این فاصله آنها را در جلسات هیئت‌های موتلفه اسلامی یا جاهای دیگرمی‌دیدم.

-       درمنش وشخصیت ایشان چه خصوصیاتی وجود داشت که شما را جذب کرد؟  

استاد عسگراولادی از همان نخستین دیداری که با ایشان کردم، به نظرم انسان خاصی آمدند. آن موقع ایشان 31 سال سن داشتند و من 22 ساله بودم. ایشان به‌قدری در زمینه خودسازی تلاش و مجاهدت کرده بودند که در همان دوران جوانی هم، شخصیت مستقل، قوی، متین و بسیار محکمی داشتند. تعبد، تعهد و ولایت‌مداری ایشان از دوران جوانی تا آخر عمر شریفشان ذره‌ای فرق نکرده بود. همیشه وقتی قرآن را می‌خواندند و درباره آیات آن صحبت و بحث می‌کردند، انسان متوجه می‌شد خود ایشان نمونه‌ی کامل عمل کردن به آن مضامین هستند. به همین دلیل هم حرف‌هایشان بسیار تاثیرگذار بود. ایشان از همان دوران جوانی عاشق خدمت به مردم بودند و واقعاً در این راه از هیچ چیزی دریغ نداشتند. با همه مهربان بودند و هرگز کسی جز در برابر دشمنان خدا، چیزی جز مهربانی از ایشان ندید. مطلقاً اهل پرخاش و موضع‌گیری‌های تند نبودند. تابع محض ولی‌فقیه بودند و بدون جویا شدن نظر و اذن ولی‌فقیه قدمی برنمی‌داشتند.

-       در زندان با هم بودید؟

خیر، بندهای ما از هم جدا بود. ایشان قبل از پیروزی انقلاب آزاد شدند و در آن دوره من هنوز در زندان بودم. وقتی در مهر سال 1357 از زندان آزاد شدم، ایشان به دیدنم آمدند و دیدم خلق و خوی ایشان با سیزده سال قبل کمترین فرقی نکرده است و به همین دلیل علاقه‌ام به آن بزرگوار بیش از پیش شد.

-       ظاهراً در نوفل‌لوشاتو در کنار هم بودید. اینطور نیست؟

بله، هنگامی که حضرت امام(ره) به نوفل‌لوشاتو تشریف بردند، ما هر دو در خدمت ایشان بودیم و مرتباً همدیگر را می‌دیدیم. ایشان به‌گونه‌ای رفتار می‌کردند که هر کسی با هر گرایشی به ایشان احترام می‌گذاشت و همه به ایشان علاقمند می‌شدند. انسان بسیار محترم، موقر و متینی بودند.

-       از همکاریتان در کمیته استقبال از امام(ره) برایمان بگویید؟

وقتی کاملاً مشخص شد حضرت امام به ایران تشریف خواهند آورد، ما شروع به کار کردیم، به‌طوری که حتی نمی‌رسیدیم به خانه‌هایمان برویم. اندکی بعد مرحوم استاد عسگراولادی در مدرسه رفاه به دیگران پیوستند و از نزدیک بر امور نظارت می‌کردند، چون ایشان رابطه پررنگی با پاریس ونوفل لوشاتو داشتند، نقششان برجسته و منحصر به فرد بود. به نظر من در بین مبارزان غیر روحانی، دو شخصیت از همه برجسته‌تر هستند: شهید عراقی و مرحوم استاد عسگراولادی. این دو رابط بین امام(ره) و مردم بودند و با نهایت امانت و دقت، رهنمودهای ایشان را به مردم می‌رساندند. از این گذشته، نقش سازماندهی، هدایت و کنترل را هم داشتند. در شب 13 بهمن که ایشان همراه امام(ره) به مدرسه رفاه آمدند، قدرت رهبری و سازماندهی ایشان را دیدم. ایشان هر مسئولیتی را که به عهده‌شان گذاشته می‌شد، به بهترین نحو ممکن انجام می‌دادند، ولی هیچ‌وقت کارهایشان جلوه و نمود بیرونی نداشت.    

-       رابطه شما پس از انقلاب چگونه ادامه پیدا کرد؟

همانطور که می‌دانید من پس از پیروزی انقلاب به سپاه رفتم و از آن پس همیشه با هم ارتباط داشتیم و تا آخرین روزهای عمر شریفشان همواره در خدمتشان بودم و علاقه و شیفتگی‌ام به ایشان هر روز بیشتر می‌شد.

-       امام(ره) در دادن نمایندگی به افراد برای اخذ وجوهات فوق‌العاده احتیاط می‌کردند. به نظر شما در ایشان چه ویژگی‌هایی می‌دیدند که این وظیفه مهم را به عهده ایشان گذاشتند؟

مرحوم استاد عسگراولادی در سن 24 سالگی یعنی در جوانی با امام(ره) آشنا شدند...

-       چه سالی؟

فکر می کنم از اواسط دهه30. بعد هم که امام(ره) خواستند نهضت را آغاز کنند، ایشان و دوستانشان را به قم دعوت و پیشنهاد کردند هیئت‌های مختلفی که یک هدف و مقصد داشتند، با هم یکی شوند که حاصل آن ائتلاف، تشکیل هیئت های موتلفه اسلامی بود. امام(ره) از همان زمان به ایشان اعتماد داشتند و ایشان را در گرفتن وجوهات امین خود می‌دانستند. این بزرگوار یکپارچه اخلاص و تواضع بودند و کوچک‌ترین ریایی در ایشان دیده نمی‌شد. برایتان خاطره‌ای نقل کنم. چند ماه به انتخابات مجلس سوم مانده بود. پشت مدرسه مطهری (سپهسالار سابق) ساختمانی بود که بعدها آن را خراب کردند. کمیته امام در آنجا مستقر بود. با عده‌ای از دوستان قدیمی در اتاق بزرگی جمع شده بودیم. مرحوم حاج‌احمد آقا زنگ زدند و به آقای عسگراولادی گفتند: حضرت امام برای شما یک اجازه‌نامه جدید نوشته‌اند. کسی را بفرستید بیاید و بگیرد. مرحوم استاد کسی را فرستادند و رفت و اجازه‌نامه را گرفت و آورد. آن اجازه‌نامه را دیدم. واقعاً دو سوم آن تعریف از قابل اعتماد بودن  ومورد وثوق بودن ایشان بود. دو سه ماه بعد که موضوع انتخابات مجلس سوم پیش آمد، سعی کردم این اجازه‌نامه را هر جور شده از ایشان بگیرم و برای تبلیغ انتخابات چاپ و پخش کنم. می‌دانستم اگر مستقیم به ایشان بگویم، امکان ندارد قبول کنند، برای همین به خیال خودم زرنگی کردم و به کسی که می‌خواست وجوهاتش را ببرد و به ایشان تحویل بدهد گفتم: اول اجازه بدهید با ایشان صحبت کنم و بعد شما ببرید و وجوهات را بدهید. بعد رفتم خدمت ایشان و عرض کردم: بنده خدایی می‌خواهد وجوهاتش را به من بدهد که برای شما بیاورم، فقط گفته است اگر اجازه جدیدی از امام(ره) دارید، یک کپی از آن را به من بدهید ببینم و خاطر جمع شوم! مرحوم استاد نگاه عاقل اندر سفیهی به من کردند، یعنی: تو تصور کرده‌ای من این‌قدر ساده‌دل هستم که کپی اجازه‌نامه را به تو بدهم که ببری و تکثیر و پخش کنی؟ وقتی دیدم متوجه منظورم شده‌اند، گفتم: «می‌دانید اگر این اجازه‌نامه در سطح تهران پخش شود، وکیل اول تهران خواهید شد؟». مرحوم استاد فرمودند، «امام این اجازه‌نامه را برای وجوهات به من داده‌اند، نه برای انتخابات!». گفتم: «این‌طوری ممکن است رای نیاورید!» فرمودند: «خب نیاورم. طوری نمی‌شود!». در تمام جلساتی که همراه مرحوم استاد خدمت امام(ره) می‌رسیدیم، اعتماد و عنایت خاص ایشان به مرحوم عسگراولادی کاملاً آشکار بود.

-       شما و مرحوم آقای عسگراولادی در کابینه میرحسین موسوی بودید. علت اختلاف مرحوم عسگراولادی و شما با او چه بود؟

در کابینه میرحسین موسوی دو گروه حضور داشتند که افکارشان کاملاً و به‌خصوص درباره مسائل اقتصادی با هم تفاوت داشت. ما هفت هشت نفر بودیم که به ما لقب «انجمن اسلامی دولت» داده بودند و معتقد بودیم دولت باید فقط نقش هدایت و رهبری داشته باشد و پایش را از مسائل اقتصادی بیرون بکشد و کار اقتصاد را به دست مردم بسپارد، اما گروه دیگر به اقتصاد دولتی و کوپنی اعتقاد داشتند. نهایتاً هم دیدیم اقتصاد دولتی چه به سر اقتصاد کشور آورد. نکته جالب دیگر این بود که من کاندیدای وزارت سپاه بودم، ولی نخست‌وزیر زیر بار نمی‌رفت!

-       این هفت، هشت نفری که اشاره کردید، چه کسانی بودند؟

آقایان مرحوم عسگراولادی، ناطق‌نوری، مرتضی نبوی، احمد توکلی، مرحوم پرورش، دکتر ولایتی، سرهنگ سلیمی و بنده.

-       از همکاری‌های بعدی تان با مرحوم عسگراولادی بگویید؟

ابتدا که در سپاه بودم و مرتباً به ایشان گزارش می‌دادم. بعد هم که به بنیاد مستضعفان رفتم از ایشان خواستم تشریف بیاورند و در هیئت امنای آنجا کمکم کنند. در همان سال‌ها هم با همفکری و همکاری ایشان مدارس غیر انتفاعی موتلفه را راه انداختیم. بنده ایشان را مراد و استاد خود می‌دانستم و در هر مسئولیت و موقعیتی که بودم از ایشان می‌خواستم همراهی و همکاری کنند و با ایشان مشورت می‌کردم. جدا از همه اینها شخصاً علاقه و ارادت عمیقی به ایشان داشتم.

-       یکی از فرازهای مهم زندگی مرحوم عسگراولادی موضع‌گیری ایشان در سال 1388 بود. در این باره توضیح بدهید؟

مرحوم استاد عسگراولادی بنده مخلص خدا بودند و لذا حب و بغض ایشان جز برای خدا نبود. ایشان نسبت به همه لطف و محبت داشتند و ابداً از کسی کینه به دل نمی‌گرفتند. ایشان در دورانی که در کابینه میرحسین موسوی بودند بسیار آزار دیدند و نیش زبان شنیدند، اما این خاطرات تلخ ذره‌ای در موضع‌گیری ایشان در سال 1388 تاثیر نگذاشت و لذا نهایت سعی خود را برای ترمیم خساراتی که از فتنه 88 و از سوی میرحسین موسوی بر کشور تحمیل شد، کردند. برخی معتقدند میرحسین موسوی و آقای کروبی خودشان قصد نداشتند در کشور فتنه به وجود بیاورند، بلکه در دام کسانی که قصدشان براندازی نظام بود افتادند و بی‌بصیرتی به خرج دادند. ایشان برای بازگشت و توبه آنها رویکرد سیاسی خودشان را بر مبنای این فرض سامان دادند. هم بنده و هم مرحوم استاد عسگراولادی خیلی تلاش کردیم که آنها را برگردانیم و بیایند از مردم و رهبری عذرخواهی و توبه کنند. مرحوم استاد عسگراولادی ملاقات‌های طولانی با میرحسین موسوی داشتند و گاهی هم او را متقاعد می‌کردند، ولی اطرافیان موسوی دوباره او را گرفتار می‌کردند. دیدارها، یادداشت‌ها و نامه‌های مرحوم استاد عسگراولادی در آن مقطع، مجموعه‌ای ازاسناد تاریخی از یک انسان خداجو، ولایت‌شناس و ولایت‌مدار است. ایشان همواره سعی می‌کردند جلوی تندروی‌ها را بگیرند و همواره به همه گوشزد می‌کردند: پشت سر رهبری حرکت کنید و از ایشان پیش نیافتید. وقتی از ایشان سوال می‌کردم: آیا آقا با این موضع‌گیری شما موافق هستند؟ می‌گفتند: «دائماً گوش به زنگ هستم که اگر ایشان موضع خلافی گرفتند حرفم را تصحیح کنم، ولی ایشان تا به حال تذکری نداده‌اند و لذا احساس می‌کنم با این کارم موافق هستند و خیلی دور از منویات ایشان حرکت نکرده‌ام».

-       اشاره کردید که ایشان از جوانی به فکر خدمت به محرومان بودند. در این زمینه هم به نکاتی اشاره کنید؟

یکی از ویژگی‌های برجسته مرحوم استاد عسگراولادی، این بود که برای خدمت به محرومین و فقرا سر از پا نمی‌شناختند و تعطیل و غیر تعطیل برایشان فرقی نداشت. دکتر دستور داده بود ایشان بیش از دو ساعت صبح‌ها و دو ساعت بعد از ظهرها کار نکنند، اما ایشان همیشه می‌گفتند: عرض زندگی، مهم‌تر از طول آن است. یک روز جمعه طرف‌های عصر بود که زنگ زدند و فرمودند: زود بیایید! ایشان هر وقت امر می‌کردند، لحظه‌ای تردید نمی‌کردم و راه می‌افتادم. رفتم و دیدم حدود 40، 50 نفر در دفتر ایشان نشسته‌اند! عرض کردم: «حاج‌آقا! روز جمعه، عالم و آدم تعطیلند! چرا به خودتان رحم نمی‌کنید؟ مگر دکتر نگفته است که نباید خودتان را خسته کنید؟ آن وقت شما روز تعطیل را هم آمده‌اید و کار می‌کنید؟ آن هم از صبح تا عصر؟» فرمودند: «نمی‌بینید مردم چقدر گرفتارند؟ حتی اگر مشکل یکی از اینها هم حل شود، غنیمت است». برادرشان می‌گفتند: در روزهای آخر عمر در بیمارستان گفته بودند: «چرا مرا اینجا نگه داشته‌اید؟ مرا ببرید کمیته امداد. کار چند نفر را هم راه بیندازم ثوابش بیشتر است». ایشان برخلاف حرف‌هایی که در باره‌شان می‌زدند، از مال دنیا هیچ چیزی نداشتند، ولی نزد همه آبرو داشتند و این آبرو را بی‌دریغ برای همه خرج می‌کردند. گاهی مرا احضار می‌فرمودند و می‌گفتند:« فلانی در بد وضعی گیر کرده و دستش تنگ است، فلان کالا را از او بخر و سر فرصت بفروش! اگر سود کردی مال خودت و اگر ضرر کردی پای من!». همیشه دنبال این بودند که گرفتاری‌های مردم را برطرف کنند. گاهی آذوقه می‌خریدند و به نیازمندان می‌رساندند. برادرشان می‌گفتند: «بعد از رحلت ایشان افراد زیادی زنگ می‌زدند و یا به ما مراجعه می‌کردند و گریه‌کنان می‌گفتند: از این به بعد چه کنیم؟ ایشان بود که به ما رسیدگی می‌کرد و به دادمان می‌رسید». کافی بود ایشان بو ببرند آدم آبروداری گرفتار شده است. بلافاصله دست به کار می‌شدند و هر کاری که از دستشان برمی‌آمد، انجام می‌دادند. هرگز ندیدم نیازمند آبروداری از نزد ایشان ناامید برگردد.

-       از روزهای واپسین عمر ایشان بگویید؟

ایشان خودشان می‌دانستند از بیماری آخر جان سالم به در نمی‌برند. یک هفته قبل از اینکه به بیمارستان بروند، به مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی گفته بودند: این دیدار آخر ماست. در جلسه آخر موتلفه هم گفته بودند: این آخرین باری است که در خدمت شما هستم! دربیمارستان ایشان با دستگاه قلب مصنوعی زنده بودند و باز در همان جا به من گفتند: «به پزشکان بگو فقط ده روز مرا سر پا نگه دارند که بتوانم یک‌سری کارهای باقی‌مانده را انجام بدهم!». حتی در همان فرصت اندکی هم که باقی مانده بود تلاش می‌کردند دردی از دل مردم بردارند.

-       وکلام آخر؟

مرحوم استاد عسگراولادی به مفهوم واقعی کلمه مسلمان، متدین، خداترس و انسان بودند. ایشان به تنهایی چندین مسئولیت را به عهده داشتند که اگر امروز قرار باشد آن کارها انجام شود، چندین نفر باید کار کنند. ایشان همیشه هر جلسه‌ای را با تفسیر آیاتی از قرآن شروع می‌کردند و همواره نکات جدید و بدیعی را بیان می‌کردند. تسلط ایشان بر قرآن و تفاسیر مختلف نظیر نداشت. لحظه لحظه زندگی‌ام با آن بزرگوار خاطره‌ی شیرینی داشت. با از دست دادن ایشان، یک پشتیبان و حامی بزرگ معنوی را از دست دادم و جای خالی ایشان همواره در زندگی‌ام خالی باقی خواهد ماند. امیدوارم اگر قادر نیستیم همه وجوه انسانی شخصیت آن بزرگوار را الگو قرار بدهیم، دست کم دلسوزی کم‌نظیر ایشان نسبت به محرومین و مستضعفین، ولایت‌مداری، بی‌سر و صدا، بی‌حاشیه و بی‌توقع خدمت کردن را از ایشان بیاموزیم. با فقدان ایشان نظام اسلامی یکی از مخلص‌ترین و ارزشمندترین یاران خود را از دست داد. خدایش رحمت کند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.   



اعتماد امام به او کم نظیر بود؛ 11 آبان 1396

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: