این مصاحبه، روایتی است از روزهایی که با عزم و اراده جوانانی مومن و مبارز، در پی تحقق آرمانهای الهی و انقلابی امام خمینی رحمهاللهعلیه، جریانی به عظمت حزبالله مقاوم در لبنان ایجاد شد. حجتالاسلام علیرضا ایمانیمقدم، فرستاده دفتر امام خمینی رحمهاللهعلیه برای آموزش و ساماندهی اولین هستهها و در حقیقت از بنیانگذارن حزب الله لبنان است. در ادامه، گفتگوی سایت جامع امام خمینی رحمهاللهعلیه با ایشان و روایتهای کمتر شنیدهشدهای از داستان شکلگیری حزبالله لبنان و عمق اندیشههای امام در ساختار این حرکت پرنور و سربازان مجاهدش را میخوانید.
پیوندی فراتر از مرجعیت
حضور سیدحسن نصرالله و استادش سیدعباس موسوی در نجف، آغاز آشنایی پربرکت آنها با امام خمینی رحمهاللهعلیه بود. سیدحسن نصرالله که مدتها پیش در نجف اشرف ساکن بود، به همراه استادش، شهید سیدعباس موسوی، در سال ۱۳۵۶ از عراق اخراج شد. در آن دوران، رژیم بعث عراق هر فردی را که با ایران یا ایرانیان مرتبط بود، از عراق بیرون میکرد. این دو عالم لبنانی نیز بهناچار به بعلبک لبنان رفتند. با اینکه در آن زمان مراجع بزرگی در نجف و عالمان برجستهای در لبنان حضور داشتند، سیدحسن و سیدعباس بهطور کامل پیرو و مطیع حضرت امام رحمهاللهعلیه بودند. همان زمان که شهید سیدعباس موسوی و شهید سیدحسن نصرالله از نجف اخراج شدند، دو تن از علمای لبنان، از جمله علامه سیدمحمدحسین فضلالله و علامه شیخ محمدمهدی شمسالدین، به این بزرگواران پیشنهاد دادند که به بیروت رفته و منبر و مسجد و محرابی را بگیرند، اما سیدعباس گفت: «من با شاگردانم به بعلبک آمدم تا در فاصله زیادی از پایتخت به کادرسازی بپردازم»؛ چون احساس میکرد که حضرت امام این نظر را دارد.
ارتباط سیدحسن و اعضای شورای حزبالله با امام خمینی فراتر از رابطه مرجع و مقلد بود؛ هرچه میگذشت، بیشتر شبیه رابطه مرید و مراد و به رابطهای از سر عشق تبدیل میشد. از جمله در سال ۱۳۶۲، زمانی که از لبنان عازم ایران بودم تا مبلغان و نیروهای تازهنفس برای حضور در لبنان با خودم همراه کنم، سیدحسن نصرالله باوجود همه دشواریها از لبنان با خودروی شخصی به فرودگاه دمشق آمد تا پیامی از طرف استادش سیدعباس به من برساند. پیام این بود که «ما دنبال کادریم. اگر نیروهایی برای مقاومت لبنان میفرستیم، افرادی باشند که بتوانند در آینده به تربیت نیروهای مقاومت بپردازند.» همچنین سیدحسن از من پرسید: «ایران میروی، امام رحمهاللهعلیه رو میبینی؟» گفتم: «بله، باید خدمت ایشان برسم و گزارش کارهایم را بدهم.» سیدحسن فرمود: «اگر لطف کنی از امام برای من یک اجازه بگیری.» تصور من این بود که مثلاً اجازه امور حسبیه و وجوهات شرعی و این مسائل لازم دارد؛ اما سیدحسن خواست تا از امام خمینی برای او اجازه عملیات استشهادی بگیرم، تا جان خود را فدای آرمانهایش کرده و به آرزوی دیرینهاش، شهادت، برسد.
این عشق و ارادت سیدحسن به امام تاثیر عمیقی بر جریان مقاومت نیز داشت. شهیدان سیدعباس موسوی و سیدحسن نصرالله فقط منتظر بودند که بفهمند امام به چهچیزی تمایل دارند تا آنها با جدیت آن امور را انجام دهند.
نمونهای دیگر از این ارادت، زمانی بود که پس از آزادسازی خرمشهر و شکستن کمر حزب بعث عراق، در یک نقشه مشترک استکبار، اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد تا برای ایران جبهه جدیدی باز کند و صدام مجالی نفسکشیدن بیابد. در این شرایط دو تیپ از نیروهای داوطلب سپاهی و ارتشی برای کمک به مردم مظلوم لبنان و مبارزه با اسرائیل از ایران به سوریه رفتیم، اما خیلی زود با راهبری امام خمینی رحمهاللهعلیه فعالیت ما در لبنان از جنگ و فعالیت نظامی به کار فرهنگی، تبلیغی و تربیتی تبدیل شد.
من خدمت شهیدان سیدعباس و سیدحسن رسیدم و گفتم ما بچههای امام خمینی ابتدا به قصد جنگ رودررو با صهیونیستها به اینجا آمدیم ولی امام رحمهاللهعلیه فرمودند: «وقتی کیلومترها از خاک کشور در اشغال صدام است، نباید جبهه جدید باز کنید. ابتدا شر صدام را کم کنید.» بعد فرمودند: «راه قدس از کربلا میگذرد.» در ادامه گفتم برای انتقال تجربه انقلاب اسلامی و امور فرهنگی و تبلیغی ما همچنان در خدمت شما هستیم. سیدعباس با شعف گفت: «ما با آغوش باز آمادگی داریم که تجربه انقلاب اسلامی را دریافت کنیم. ما به این تجربه احتیاج داریم.»
بعد هم در اولین نمازجمعه که ما نیز حضور داشتیم، شهید سیدعباس موسوی با ذوق وصفنشدنی در خطبههای نمازجمعه بعلبک گفت: «مردم لبنان! میدانید چه کسانی در میان ما نشستند؟ بچههای خمینی عزیز که آن انقلاب عظیم را پیروز کردند، پشت شاه را شکسته و دست آمریکا را از ایران قطع کردند. آنها آمدهاند به ما آموزش بدهند.» این روحیه در تکتک سلولهای اعضای این جمع نورانی دیده میشد، از جمله سیدحسن نصرالله که سرآمد آنها بود.
سازماندهی مقاومت
آموزش نیروهای مقاومت را در لبنان آغاز کردیم و دورههای آموزشی در روستای جنتا برگزار شد؛ مناطقی خوشآبوهوا و نزدیک رودخانه که خط آهن سوریه به لبنان از آن عبور میکرد. با بمباران اسرائیل متوجه شدیم که این مناطق هم امن نیستند و آموزشها را به غارها منتقل کردیم. تعدادی از دوستان لبنانی و ایرانی ما در این حملات به شهادت رسیدند، اما دورههای آموزشی ادامه یافت.
پس از مدتی به ایران بازگشتم و گزارشی جامع به حضرت امام خمینی رحمهاللهعلیه ارائه دادم؛ توضیح دادم که در هر مسجد یک یا چند هسته مقاومت شکل گرفته و آموزشهای مختلف سیاسی، نظامی و عقیدتی به نیروها ارائه میشود. امام با شنیدن این برنامهها تاکید کردند که باید نیروها را سازماندهی هم بکنید و به این ترتیب، ماموریت جدیدی به ما محول شد. دوباره به لبنان بازگشتم و با سیدحسن نصرالله و سیدعباس موسوی درباره توصیههای امام صحبت کردم. آنجا بود که با توجه به تجربیات تشکیلاتی سیدحسن نصرالله، سیدعباس به ایشان ماموریت داد که نیروهایی را که سپاه آموزش داده، سازماندهی کند.
در آن زمان هنوز نام «حزبالله» بهطور رسمی بهعنوان یک حزب مطرح نبود و این گروه با عنوان «امت حزبالله» شناخته میشد. یک شب، تلاش میکردم برای این جنبش جدید هویت بصری آماده کنم. مشغول طراحی و خطخطی روی کاغذ شدم. سعی میکردم آرم سپاه را تغییراتی داده و آرم جدیدی طراحی کنم. آیه «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُون» را گذاشتم و اسلحه و کره و تغییرات دیگر هم انجام دادم تا هرچه بیشتر آن را برای این گروه مجاهد لبنانی بومی کنم. همان نیمهشب به منزل شهید سیدعباس موسوی رفتم. وقتی نگهبان در حال هماهنگی برای ورود من به منزل ایشان بود، صدای سیدعباس را شنیدم که میگفت: «چند بار گفتم وقتی این شیخ میآید، معطلش نکنید.» طبقه اول ساختمان نگهبانها، طبقه دوم و سوم حوزه علمیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود که خانم سیدعباس مدیر این حوزه بود و طبقه چهارم هم منزلشان بود.
وقتی آرم را به شهید موسوی نشان دادم، او شروع به گریه کرد و گفت: «من میدانستم که حضرت امام دستی به سر ما میکشند و ما بهعنوان حزبی منسجم، استخوانی در گلوی صهیونیستها خواهیم شد.» این آرم بهتدریج به نماد حزبالله تبدیل شد و در همان روزهای آغازین شکلگیری این جنبش، بهعنوان نماد رسمی آن بهکار گرفته شد و همچنان بر پرچم حزبالله باقی مانده است.
شهید سیدعباس با شورایعالی فرماندهی حزبالله، از جمله شهیدان سیدحسن نصرالله و سیدهاشم صفیالدین، مکرر خدمت امام میرسیدند و هربار امام اقداماتشان را تاییدکرده و به آنها امید میدادند. هر بار که لبنان برمیگشتند، شوق و شعف و انرژی که از این دیدارها در وجود آنها دیده میشد، قابل وصف نبود. حزبالله لبنان با تکیه بر حمایتهای امام خمینی رحمهاللهعلیه و ویژگیهای تشکیلاتی قویاش شکل گرفت. پس از شهادت سیدعباس موسوی و روی کارآمدن سیدحسن نصرالله، اتحاد بیشتری میان نیروها ایجاد شد و اختلافات داخلی نیز بیشتر از گذشته برطرف گردید.
مبارزه با اسرائیل، در حرف و عمل
ثبات قدم امام خمینی رحمهاللهعلیه برای همه حقخواهان عالم الهامبخش بود. دفاع از مظلومان فلسطین و اعلام برائت صریح و بدون لکنت از رژیم صهیونیستی و حامیانش، چیزی نبود که قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در آن تفاوتی ایجاد شده باشد. ایشان از ابتدای مبارزات، مواضع شفاف و محکمی علیه رژیم صهیونیستی داشتند. امام رحمهاللهعلیه تاکید میکردند که با وجود جمعیت بیش از یک میلیاردی مسلمانان در مقابل جمعیت کوچک صهیونیستها، این رژیم میتواند بهراحتی شکست بخورد. ایده یک سطل آب را همان روزها مطرح کردند. رهبر بزرگ انقلاب اسلامی پس از پیروزی نیز بر همین رویه استوار بودند. ایشان دستور دادند سفارت اسرائیل در تهران تعطیل شود. این سفارت مهمترین مرکز دیپلماتیک اسرائیل در منطقه بود، چراکه محمدرضا پهلوی حامی تمامقد اشغالگران فلسطین بود. هواپیماهای اسرائیلی در ایران سوختگیری میکردند و هلیکوپترهای ارتش ایران افسران زخمی اسرائیلی را از صحرای سینا به بیمارستان جندی شاپور منتقل میکردند.
پس از تعطیلی سفارت این رژیم جعلی، گام بعدی آن بود که سفارت فلسطین در تهران افتتاح شود. این اقدام پیام شفافی در حمایت از آرمان فلسطین داشت، چراکه در آن زمان هیچ دولتی به نام فلسطین باقی نگذاشته بودند و در هیچ جای دیگر، سفارتخانه فلسطین دایر نبود. یاسر عرفات که در تونس بود، با او تماس گرفته شد و نمایندهای بهعنوان اولین سفیر فلسطین در تهران معرفی کرد.
امام خمینی رحمهاللهعلیه همچنین روز جمعه آخر ماه رمضان را بهعنوان روز قدس اعلام کرد. با این اقدام، شعار «مرگ بر اسرائیل» به نماد مخالفت با رژیم صهیونیستی و حمایت از آرمانهای فلسطین تبدیل شد. پیش از انقلاب، دفاع از فلسطین عمدتاً به گروههای چپگرا و کمونیستها محدود بود، اما با سیاستهای امام خمینی رحمهاللهعلیه، این حمایت به یکی از اصول اساسی جمهوری اسلامی تبدیل شد.
اندیشه امام در ساختار حزبالله
امام خمینی ویژگیهای خاصی در افراد این جنبش میدید؛ از جمله این ویژگیها، دغدغهمندی به اسلام، تشیع و نظام اسلامی بود. ایشان معتقد بودند که این افراد هم در برابر مخالفان دین، اعم از ملحدان، مسیحیان و یهودیان، از اسلام دفاع میکنند و هم در مقابل جریانهای انحرافی، مدافع تشیع هستند. همچنین در برابر ضدانقلاب محکم ایستاده و از انقلاب اسلامی حمایت میکنند. امام میدید که آنها در همه این مبارزات بسیار جدی و استوار هستند. ویژگی دیگر حزبالله، تشکیلات منسجم و سازمانیافته آن بود. سیدحسن نصرالله سالها مسئول دفتر سیاسی امل بود و تجربه فراوانی در این زمینه داشت.
در این ساختار منسجم و تشکیلات مستحکم، اندیشه امام رحمهاللهعلیه و رهبر معظم انقلاب، آیتالله خامنهای، جایگاه رفیعی دارد. اندیشههای امام خمینی از ابتدا تابهامروز نقش محوری در ساختار فکری حزبالله داشته است. در واقع، از زمان شکلگیری حزبالله، علاوهبر سخنرانیها، متنهای مختلفی از کتابهای امام خمینی نیز برای نیروهای حزبالله تدریس میشده تا این اندیشهها نهادینه شوند. برای آموزش اخلاق، کتاب چهل حدیث امام خمینی به زبان عربی و برای احکام فقهی، از زبدهالاحکام که خلاصهای از تحریرالوسیله است، استفاده میکردیم. همچنین برای آموزش سیاسی، فرمایشات امام به زبان عربی در کلاسها تدریس میشد. این بدان معناست که تمام زیرساختهای فکری و ایدئولوژیک حزبالله بر اساس افکار و اندیشههای امام خمینی پایهگذاری شدهاند.
پس از رحلت امام خمینی، ارادت اعضای حزبالله به مقام معظم رهبری با همان شیوه و همان شدت ادامه یافت. در نهایت، ارادت به امام فرزانه و رهبر حکیم امروز انقلاب در میان اعضای حزبالله فراتر از ارادت به یک مرجع تقلید است و در جامعه لبنان نیز نمود بارزی دارد.
سیاست، مقاومت، محبوبیت
محبوبیت حزبالله در جامعه چندفرهنگی لبنان از عوامل متعددی نشئت گرفت. برای روشنترشدن این موضوع، به یک مثال و خاطره اشاره میکنم. اولین سال ورود حزبالله به رقابتهای سیاسی لبنان، انتخابات پارلمان این کشور بود. بنابر تجربه انقلاب اسلامی، مشورت مستشاران ایرانی به شورای حزبالله این بود که حتماً وارد رقابت انتخابات شوند. در دنیا هم مرسوم است که حتی اگر دولتی را طاغوت بدانیم، با حضور در مجلس یا پارلمان آن کشور میشود بهعنوان نماینده مردم حرف خود را به گوش دنیا رساند.
در ابتدا که حزبالله به سایر گروههای سیاسی پیشنهاد ائتلاف داد، آنها نپذیرفتند و حزبالله ده کاندیدای خود را به مردم معرفی کرد. پس از شمارش، نتایج موجب تعجب همه شد. مردم، هر ده کاندیدای حزبالله را برای بقاع انتخاب کرده بودند. از همین انتخابات و حضور در پارلمان، محبوبیت حزبالله روزبهروز بیشتر شد. مردم لبنان میدیدند که نمایندگان معرفیشده از سوی حزبالله دلسوزانه به امور کشور و مردم رسیدگی میکنند و بهدنبال منافع شخصی و حزبی نیستند. روزی یک خانم مسیحی به من گفت: «سیدحسن نصرالله شخصیت عظیمی است که ما حضرت عیسی مسیح را در چهرهاش میبینیم. ما صداقت را در لبنان از سیدحسن و مقاومت دیدیم. این صداقت و پاکدستی باعث شد حزبالله محبوب مردم لبنان شود.»
همچنین الهام از جمهوری اسلامی برای فاصلهگرفتن از غرب و استکبار نیز در محبوبیت حزبالله موثر بود. هرچه میگذشت، شرایط ضدطاغوتی و ضدآمریکایی بیشتر خود را در جامعه لبنانی نشان میداد. روزی در یکی از جلسات شورای حزبالله، شهید سیدعباس موسوی از من پرسید: «کیف وضع البرلمان؟» منظورش پارلمان ایران بود، پرسیدم منظورت مجلس شورای اسلامی است؟ او رو کرد به بقیه اعضای جلسه و گفت: «غرب و همه شئون غرب در ایران مرده است. حتی نام پارلمان را استفاده نمیکنند.»
مثال دیگر اینکه تعطیلی آنها روز یکشنبه بود. به برکت ورود حزبالله، در بقاع لبنان جمعهها تعطیل شد. برخی مدارس حکومتی دایر بودند، اما آنچه عمومیت داشت این بود که جمعهها تعطیل شود تا مردم در نمازجمعه شرکت کنند. قدمبهقدم، دلدادگی مردم لبنان به انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی رحمهاللهعلیه هویدا بود و به همان نسبت بریدگی از غرب و فرهنگ غربی نیز روزبهروز بیشتر میشد. مردم لبنان برکات و اثرات اعتماد به حزبالله را پیش چشم خود میدیدند. آنها متوجه شدند که زیر چتر حزباللهِ خمینی، هم دنیا، هم آخرت و هم عزت، استقلال، شرافت و انسانیتشان تامین است.
ارادت این مردم به امام خمینی آنقدر عمیق بود که بسیاری از آنها نامهای «روحالله» و «خمینی» را برای فرزندان خود انتخاب میکردند. روزی با پسر چهارسالهای که اسمش را خمینی گذاشته بودند همکلام شدم. از او پرسیدم: «تو خمینی هستی؟» او جواب داد: «نه، من همنام خمینی هستم.» یک مجله از سپاه همراه داشتم. به او دادم و گفتم: «عکس خمینی را پیدا کن.» او جستوجو کرد و نتوانست پیدا کند. سپس عکس آقای خامنهای و آقای منتظری را نشانش دادم و پرسیدم: «این خمینی است؟» او گفت: «نه برادر، اشتباه کردی.» در انتهای آن مجله، تصویری از امام خمینی بود که با هیجان گفت: «این امام خمینی است و من به نام او نامگذاری شدهام.» از او پرسیدم: «چه میدانی از خمینی؟» کودک با شور و هیجان گفت: «اِنّ الخمینی، حیّر الشرق، وازعج الغرب، و احرج العرب، وشغل العالم»؛ امام خمینی کسی است که مشرق زمین (اشاره به شوروی سابق و تفکر کمونیستی) را به حیرت واداشت، بلوک غرب را به زحمت انداخت، اعراب را به چالش کشید و جهانی را به خود مشغول و متوجه کرد. حتی اگر این جملات را از خانواده آموخته باشد، این موضوع نشاندهنده تاثیر عمیق امام در لبنان است.