با آن تابستان های گرم نجف، حاضر نشد کولر هم بخرند. یک کولر توی حیاط بود برای جلسات عمومی شبانه که آن هم پوشال نداشت. پره اش می چرخید و باد گرم را می زد توی صورت ها. بزرگان نجف یک خانه هم در کوفه داشتند؛ اما آقا همان خانه ی کوچک نجف را داشت و تمام.
با آن هوای گرم و خشک و با آن سن آقا، هرچه اصرار می کردند که تابستان ها برود کوفه که خنک تر است، قبول نمی کرد. یک بار یکی از دوستانش کلی مقدمه چینی کرد و از مریض هایی که توی کوفه خوب شده بودند گفت و این که هوای نجف، زهری است که پادزهرش هوای کوفه است و… آقا یک لبخند تحویل داد که:
- من چطور بروم کوفه خوش بگذرانم وقتی بچه های مسلمان توی ایران گرفتار سیاه چال ها و شکنجه ها هستند؟ «1»
چطور بروم کوفه خوش بگذرانم
«۱»- پایگاه اطلاعرسانی صراط
چطور بروم کوفه خوش بگذرانم؛ 29 دی 1393