یادداشت

لقاءالله از دیدگاه روح‌الله

این مقاله در صدد است با طرح موضوع «لقاءالله» از دیدگاه حضرت امام; در شناسایی ابعاد ناشناخته آن بار سفرکرده گامی بردارد تا مقدمه‌ای باشد بر تمسّک به راه معنویت آن عزیز.

لقاءالله یکی از موضوعات و مطالب مهمی است که قره عین العارفین بوده، با این حال، کم‌تر به آن پرداخته شده است. لقاءاللّه را متاسفانه بیش‌تر مردم منکرند; «اِنّ کَثیرِ آمِنَ النّاسِ بِلِقاء رَبِّهم لَکافِرون» (روم: 8); همان لقایی که منکر آن به حکم قرآن، جز زیان‌کاران است; «قَد حَنیرَ الَّذین کَذَّبوا بِلقاءِاللّه» (انعام: 31) و در عذاب خواهد بود; «وَ اَمَّا الَّذینَ کَفَروُا وَ کَذَّبوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَهِ فَاُولئکَ فِی العَذابِ مُحّضَرُونَ.» (روم: 16) اما غایت خلقت و اوج مقام انسانیت و مقصد او معرفی شده است: «یا ایها الانسانُ اِنّکَ کادِحٌ الی رَبّکَ کُدحاً فَمُلاقیه.» (انشقاق: 6)

حضرت امام خمینی(رحمه الله) در ضمن شرح حدیث 28 از کتاب ارزشمند چهل حدیث، با بیانی زیبا و شیوا، اما به اجمال و اختصار به شرح این مهم پرداخته‌اند. اما از آن‌جا که این شرح در نهایت اختصار و همراه با برخی اصطلاحات می‌باشد، در این نوشتار سعی شده است با توضیح این اصطلاحات تا حدّی پرده از چهره دلگشای «لقاءاللّه» برداشته و سال امام خمینی(رحمه الله)ارج نهاده شود.

لقاءاللّه و کیفیت آن

آیات و اخبار در زمینه لقاءاللّه بسیار است که به صراحت(1) یا به کنایه و اشاره(2) بدان پرداخته و این مختصر گنجایش تفصیل و ذکر آن‌هارا ندارد.(3)

بعضی از علما و مفسران بکلّی سد طریق لقاءالله نموده و مشاهدات عینیّه(4) و تجلیات ذاتیّه(5) و اسمائیه(6)انکار کرده‌اند به گمان آن‌که ذات مقدس را(7) تنزیه کنند. اینان تمام آیات و اخبار لقاءاللّه را بر لقای یوم آخرت و لقای جزا و ثواب و عقاب حمل نموده‌اند. این حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آیات و اخبار بعید نیست، ولی با توجه به بعض ادعیه معتبر(8) و روایات در کتب معتمد و بعض روایات مشهور، که علمای بزرگ به آن‌ها استشهاد کرده‌اند،(9) حمل با رد بعیدی است.

باید دانست مقصود آنان که راهی برای لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته‌اند این نیست که اکتناه(10) ذات مقدس جایز است یا در علم حضوری و مشاهده عینی روحانی احاطه بر آن ذات محیط علی الاطلاق ممکن است، بلکه امتناع اکتناه در علم کلّی و به قدم تفکر(11) و احاطه در عرفان شهودی و قدم بصیرت(12) از امور برهانی و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.

آن‌ها که مدّعی این مقام هستند، می‌گویند: پس از تقوای تامِّ تمام(13)و اعراض کلّی قلب از جمیع عوالم(14) و رفض نشاتین(15) و قدم نهادن بر فرق اِنّیّت و اِنانیّت(16) و توجه کامل و اقبال کلّی به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن(17)ریاضت‌های قلبی کشیدن، برای سالک صفای قلبی پیدا می‌شود که مورد تجلیات اسما و صفات واقع گردد و حجاب‌های(18) غلیظی که بین عبد و اسما و صفات است، خرق می‌شود و در اسما و صفات فانی می‌گردد و متعلّق به عزّ قدس و جلال شده، تدلّی تام ذاتی(19)پیدا می‌کند. در این حال، بین روح مقدس سالک و حق، حجابی جز اسما و صفات نیست.

از برای بعضی از ارباب سلوک ممکن است حجاب نوری اسمایی و صفاتی نیز خرق گردد و به تجلیات ذاتی غیبی نایل شوند و خود را متعلق و متدلّی به ذات مقدی ببیند و در این مشاهده، احاطه قیّومی حق و فنای ذاتی خود را شهود کنند(20)و بالعیان، وجود خود و جمیع موجودات را ضلّ حق ببینند. و چنانچه برهاناً بین حق و مخلوق اوّل، که مجرّد از جمیع مواد و علایق است، حجابی نیست ـ بلکه برای مجردات مطلقاً حجاب نیست برهاناً ـ این قلبی که در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلکه قدم بر فرق آن‌ها گذاشته،(21) حجابی نخواهد داشت.(22)

در حدیث شریف کافی و توحید آمده است: اِنّ رُوحَ المُومِن لَاَشَّدُ اِتّصالاً بِرُوحِ اللّهِ مِنّ اِتصّالِ شُعاعِ الشَّمشِ بِها.»(23) در مناجات شعبانیه‌هم، که مقبول علماست(24)و خود نیز شهادت می‌دهد که از کلمات آن بزرگواران است،(25) عرض می‌کند:

«اِلهی هب فی کَمالَ الْانْقِطاعِ الَیْکَ وَ اَنِزْ اَبْصارَ قُلُبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیکَ حَتَّی تَحْزِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجْبَ الَّنُورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمهِ وَ تَصیرَ ارْواحُنا مُعَلَّقهَ بِجزّ قُدسِکَ، الهی وَاجْعَلنی مِمَّنْ ناَدَنیهُ فاجابَکَ و لاحَظْلَتُه فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَنا جَثیَهُ سِراً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً.»(26)

در کتاب شریف الهی، در حکایات معراج رسول اکرم(رحمه الله)می‌فرماید: «ثُمَّ دَنی فَتَدّلی فکانَ قابَ قَوسینِ اَوْ اذنی» (نجم: 7 ـ 8)(27)و این مشاهده حضوریّه فناییه منافات با برهان بر عدم اکتناه و احاطه(28) و اخبار و آیات منزّه ندارد، بلکه موید و موکّد آن‌هاست.(29)

با وجود این، حمل‌های بعید با رد چه لزومی دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر(علیه السلام) را که می‌فرماید: «فَهَبنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَولایَ وَ ربّی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْف اَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ»(30)و آن سوز و گدازهای اولیا را می‌توان به حور و قصود حمل کرد؟ آیا سخن آنان را که می‌فرمودند: ما حق را برای خوف از جهنّم یا شوق بهشت عبادت نمی‌کنیم، بلکه چون احرار، او را به اخلاق می‌پرستیم.(31)می‌توان به فراق از بهشت و ماکولات و مشتهیات آن حمل کرد به هیهات که این سخنی است بس ناهنجار و حملی است ناپسند!

آیا آن تجلیات جمال حق را در شب معراج و آن محفلی که احدی از موجودات را در آن راه نبود و جبرئیل، امین وحی، نیز معرم آن اسرار نبود،(32)می‌توان گفت ارائه بهشت و قصرهای مشیّد آن بوده است؟ آیا تجلیاتی را که در ادعیه معتبر برای انبیا(علیهم السلام) ذکر شده از قبیل نعم و ماکولات و مشروبات یا باغات و قصرهاست؟

افسوس که ما بیچاره‌های گرفتار حجاب ظلمانی طبیعت و بسته‌های زنجیرهای آمال و امانی جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال این‌ها چیزی نمی‌فهمیم و اگر صاحب نظری یا صاحب‌دلی بخواهد پرده از این حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمی‌کنیم! تا در چاه ظلمانی عالم مُلک مسجونیم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چیزی ادراک نمی‌نماییم.

ولی اولیا را به خود قیاس نباید کرد و قلوب انبیا و اهل معارف را مثل قلوب شود نباید پنداشت. دل‌های ما غبار توجه به دنیا ومشتهیات آن را دارد و آلودگی و انغمار در شهوات نمی‌گذارد مرآت تجلیات(33)حق شود و مورد جلوه معبوب قرار گیرد، ولی طبیعی است که با این خودبینی‌ها و خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها، از تجلیّات حق تعالی و جمال و جلال او چیزی نفهمیم، بلکه حتی کلمات اولیا و اهل معرفت نیز را تکذیب کنیم. و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلب آن‌ها را انکار نماییم و اگر راهی برای تکذیب نداشته باشیم ـ مثل آن‌که به پیغمبر یا ائمّه اطهار(علیهم السلام) قایل باشیم ـ باب تاویل و توجیه را مفتوح کنیم و بالجمله، سدّ باب معرفت اللّه نماییم(34)و «ما رَایْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ راَیْتُ الله مَعَهُ وَ قَبْلَهُ وَ فیه»(35)را حمل بر رویت آثار کنیم; «لَمْ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَه»(36)را به علم به مفاهیم کلی مثل علوم خود حمل نماییم; آیات لقاءالله را به لقای روز جزا محمول داریم; «لی مَعَ حالهٌ»(37)را به حالت رقّت قلب تفسیر کنیم; «وَ ارْزُقْنی النَّظرِ الی وَجهْکَ الْکَریم»(38)و آن همه سوز و گدازهای اولیا را از درد فراق، دوری از حورالعین و سیور بهشتی بدانیم و این نیست جز این‌که چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظّ حیوانی و جسمانی چیز دیگری نمی‌فهمیم، همه معارف را منکر می‌شویم.(39)

از همه بدبختی‌ها بدتر این انکار است که باب جمیع معارف را بر ما مفسر می‌نماید و ما را از طلب باز می‌دارد و به حدّ حیوانیت و بهیمیت قانع می‌کند و از عوالم غیب و انوار الهیّه ما را محروم می‌سازد ما بیچاره‌ها، که از مشاهدات و تجلیّات بکلی محروم‌ایم، از ایمان به این معانی هم، که خود یک درجه از کمال نفسانی می‌باشد و ممکن است ما را به جایی برساند، دوریم; از مرتبه علم، که شاید بذر مشاهدات شود، نیز فرار می‌کنیم و چشم و گوش خود را می‌بندیم و پنبه غفلت در گوش‌ها می‌گذاریم که مبادا حرف حقّ در آن وارد شود.

اگر یکی از حقایق را از لسان عارف شوریده با سالکِ دل سوخته یا حکیم متالّه بشنویم، چون سامعه‌مان تاب شنیدن آن ندارد و حبّ نفس مانع می‌شود از این که به قصور خود حمل کنیم، فوراً او را مورد همه طور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقی قرار می‌دهیم و از هیچ غیبت و تهمتی نسبت به او فروگذار نمی‌کنیم;(40)کتاب وقف می‌کنیم و شرط استفاده از آن را روزی صد مرتبه لعن مرحوم ملا محسن فیض قرارمی‌دهیم; جناب صدرالمتالهین را، که سرآمد علمای توحید است، زندیق می‌خوانیم و از هیچ‌گونه توهینی درباره او دریغ نمی‌کنیم، در حالی که از تمام کتاب‌های آن بزرگوار مختصر میلی به مسلک تصرف ظاهر نمی‌شود، بلکه کتاب کسر اصنام الجاهلیّه فی الردّ علی الصوفیه(41)می‌نویسیم و او را صوفی بَجتْ(42)می‌خوانیم; کسانی را که معلوم الحال‌اند و به لسان خدا و رسول او(صلی الله علیه وآله)ملحون‌اند می‌گذاریم، کسی را که با صدای رسا دادِ ایمان به خدا و رسول و ائمّه هدی(علیهم السلام) در می‌دهد لعن می‌کنیم.(43)

شیخ عارف ما ـ روحی فداه ـ می‌فرمود: هیچ وقت لعن شخصی نکنید، گرچه به کافری ندانید از این عالم چگونه منتقل شده، مگر آن‌که ولی معصومی از حال پس از مرگ او اطلاع دهد; زیرا ممکن است در وقت مردم، مومن شده باشد.(44)

یکی دارای چنین نفس قدسیه‌ای است که راضی نمی‌شود به کسی که در ظاهر، کافر مرده است توهین شود به احتمال آن‌که شاید در دم مردن مومن شده باشد، یکی هم مثل ماست وَ اِلَی اللّه المُشتکی(45)که واعظ شهر با آن‌که اهل علم و فضل است، در بالای منبر، در محضر علما و فضلا می‌گفت: «فلان با آن‌که حکیم بود، قرآن هم می‌خواند!»(46)این به آن ماند که گوییم: فلانی با آن‌که پیغمبر بود، اعتقاد به مبدا و معاد هم داشت.

علمی که ایمان نیاورد حجاب اکبر است، ولی با وجود این، تا ورود در حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممکن است گاهی بی‌حجابِ اصطلاحات و علوم به مقاماتی رسید. ولی این از غیر طریق عادی و سنّت طبیعی است و نادر اتفاق می‌افتد.

پس طریقه خداخواهی و خداجویی آن است که انسان ابتدا وقتش را صرف مذاکره حق کند و علم بالله(47)و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولی آن در خدمت مشایخ آن علم تحصیل نماید.(48)پس از آن به ریاضات علمی و عملی معارف را وارد قلب کند که‌البته از آن نتیجه حاصل خواهد شد.

و اگر اهل اصطلاحات نیست، از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتیجه حاصل تواند کرد.

البته این اشتغال قلبی و توجه باطنی اسباب هدایت او می‌شود و حق تعالی از او دست‌گیری می‌فرماید و پرده‌ای از حجاب‌های او بالا می‌رود، و از این انکارهای عامیانه قدری تنزّل می‌کند و شاید با عنایات خاص حضرت حق تعالی راهی به معارف(49) پیدا نماید. انّه ولیّ النعم.

حُسن ختام این گفتار را غزلی از آن یار عاشقِ عارف و سالکِ و اصل بلقاءاللّه قرار می‌دهیم:

هوای وصال

در پیچ و تاب گیسوی دلبر ترانه است

دل برده فدایی هر شاخ شانه است

جان در هوای دیدن رخسار ماه توست

در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است

در صید عارفان و ز هستی رمیدگان

‌زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است

اندر وصال روی تو ای شمس تابناک،

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اشکم چو سیل جانب دریا روانه است

در کوی دوست فصل جوانی به سر رسید

باید چه کرد، این همه جود زمانه است

امواج حسن دوست چو دریای بی‌کران

این مستِ تشنه کام غمش در کرانه است

می‌خانه در هوای وصالش طرب کنان

مطرب به رقص و شادی و چنگ و چغانه است(50)


۱. جلال الدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، ج ۱، ص ۴۳

۱. آیاتی که موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لَقَی» مطرح نموده‌اند، «لقاءاللهّ» ۳ مرتبه، «لقاء ربّهم» ۶ مرتبه، «لقائنا» ۴ مرتبه، «لقائه» ۳ مرتبه، «صلا قواللّه و صلا قوا ربّهم» ۳ مرتبه و سملاقیه» ۱ مرتبه ذکر کرده‌اند. اما روایات در این خصوص و با این مادّه (لقی) فراوان است که فقط در فهرست بحارالانوار بیش از ۱۷۰ مورد به چشم می‌خورد.

۲. آن‌ها که این موضوع را با کنایه و اشاره بیان نموده‌اند، چه در آیات و چه در روایات بیش از این‌هاست; مثلاً، در قرآن کریم از ماده «رَجَعَ» بیش از ۷۰ مورد مطرح شد به اضافه آیه ۱۸ غافر، ۲۴ القامه، ۲۳ الرعد، ۳۹ ـ ۴۰ الروم، ۴۵ الاحزاب و...

۳. برای تفصیل بیش‌تر، ر. ک. به: حاج میرزا جواد تبریزی برساله لقاءالله.

۴. منظور دیدن تجلیات ذاتی و صفاتی و افعالی حضرت حق است که آن‌ها را با حقیقت ایمان باید دید، نه با دیده سرکه در عرفان نظری از آن بحث و در عرفان عملی بالعیان مشاهده می‌شود.

آنچه عاشق کند تماشایش ای برادر به دیده سر نیست

۵. تجلیات ذاتی به نظر حضرت امام(رحمه الله) عبارت است از این‌که حضرت حق با اسمای ذات بر سالک تجلّی کند و این تجلیات وقتی است که سالک به مقدم معرفت به مرحله فنای ذاتی رسیده باشد. (امام خمینی، آداب الصلاه، ص ۲۹۵)

۶. تجلیات اسمائیه (صفاتیّه) به نظر حضرت امام(رحمه الله) بر سالک زمانی است که سالک با قدم معرفت به مرحله فنای صفاتی رسیده باشد که در این‌صورت، تجلیات حضرت حق بر او تجلیات صفاتیّه نامیده می‌شود. (آداب الصلاه، ص ۲۵۹)

۷. بهترین توجیهی که برای منکران لقاءالله می‌توان ذکر کرد همین احتمال تنزیه است که آن‌ها می‌خواهند خداوند تبارک و تعالی را از ماده و مادیات منزّه و مبرا بدانند، لذا، لقاءالله را، که به گمان باطلشان به معنای دیدن با چشم سراست، انکار می‌کنند تا خداوند را مجرّد از ماده بدانند و به اعتقادشان به توجید رهنمون باشند، در حالی که غافل‌اند از این‌که منظور از «لقاءالله» دیدن با چشم دل و با نور ایمان است که از حضرت امیرالموحّدین، علی(علیه السلام)سوال شد: آیا خدایی را که عبادت می‌کنی دیده‌ای؟ فرمود: من کسی نیستم که خدای نادیده را عبادت کنم. پرسیدند: خدای را چگونه دیده‌ای؟ حضرت فرمود: وای بر تو، خدای را با چشم سر نمی‌توان دید، بلکه با چشم دل باید زیارت کرد و با ایمان واقعی به وصالش نایل آمد. این حدیث با اندکی تفاوت نیز از آن حضرت و از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) نقل شده است. (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۴، ص ۲۶، ۲۷، ۳۲، ۳۳، ۴۴)

۸. دعاها در این زمینه فراوان است. به ذکر چند نمونه از آن بسنده می‌شود:

«الهی... لا تَحجُبْ مُشْتاقیکُ عَن النّظر الی رُویتک»; خدایا مشتاقانت را از دیدار جمالت محروم مفرما. حاج شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، مناجات الخائفین، ص ۲۱۸)

«وَ لِقائُک قُرَّهَ عَینی... وَ رُویَتک حاجَتی»; خدایا لقا تو روشنی چشم من است و دیدن جمالت آرزویم. همان، مناجات المریدین، ص ۲۲۵)

«وَ لَوْ عَتی لا یَطفیها اِلاّ لِقائُک»; خدایا، آتش عشقم را جز ملاقات تو خاموش نمی‌کند. همان، مناجات المفتقدین، ص ۲۲۸)

۹. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۱، ص ۲۶۰، ج ۸ / رساله لقاءالله، ص ۵ به بعد

۱۰. پی بردن به کنه و حقیقت شیء

۱۱. یکی از براهین مورد اتفاق برهان علت و معلول است; با این بیان‌که ما سوی اللّه همه معلول‌اند و معلول همیشه به مقدار سعه وجودی‌اش قادر است علتش را ببیند و بشناسد و بشناساند و درست به همین دلیل گفته‌اند: علم پیدا کردن به علت از طریق علم به معلول ناقص است; چون به همان اندازه که معلول قادر بوده علت را نشان دهد، علت معرفی شده است، نه بیش‌تر و نه به طور مطلق. لذاست که: «لا یُحیطُونَه بِهِ علماً»; هیچ کس قادر نیست احاطه علمی بر خداوند پیدا کند (طه: ۱۱۰)، بلکه «لا یُحیطونَ بِشَیء مِنْ عِلْمِه»; حتی قادر نیستند به ذرّه‌ای از علم خدا احاطه پیدا کنند (البقره: ۲۵۵); به دلیل این‌که به قول پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، «احْتَجِب عَنِ الْعُقول»; از فهم عقول بالاتر است و عقل‌ها از فم او در حجاب‌اند; همان‌گونه که حضرت علی(علیه السلام)فرمودند: «لا یُدرکه بُعد الهِمَم»; افکار بلند ژرف‌اندیش کنه ذاتش را درک نمی‌کنند. (نهج البلاغه، ج ۱) امام باقر(ع) این حقیقت را با بیانی تمثیلی، این‌گونه تبیین نمودند: هر معنا و تصوری که از خدا در ذهنتان تصور کنید، حتی اگر با دقیق‌ترین نگرش‌ها باشد، باز هم مخلوق شماست، نه این‌که حقیقتاً خدا باشد. شاید مورچه خیال می‌کند برای خدا باید در شاخک باشد; چون این را کمال خودش می‌داند و خیال می‌کند نبودش نقصی است، در حالی که خدا از آن منزه است. این چنین است شناخت عقلا از خداوند سبحان (شیخ بهائی، اربعین، حدیث دوم، ص ۵۱۰)

گفتم همه ملک حسن سرمایه توست خورشید فلک چو ذره در سایه توست

گفتا غلطی ز ما نشان نتوان یافت از ما تو هر آنچه دیده‌ای پایه توست

و به قول مولوی:

هست آن پندار او زیرا به راه صد هزاران پرده آمد تا الله

هر یکی در پرده‌ای موصول جوست وهم او آن است کان خود عین اوست.

(مثنوی معنوی، ج ۲، ص ۴۹۷)

۱۲. از لحاظ علم حضوری و مشاهدات چشم باطنی و شهودی که عارف سالک با قدم بصیرت بدان می‌رسد، باز هم کسی ادعای احاطه بر آن ذاتِ محیط علی الاطلاق را ندارد; چه این‌که آن‌جا که حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه وآله) می‌فرمایند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفتک; خدایا من تو را چنان که باید شناختم (بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۲۹۲) و امیرالموحدین، حضرت علی(علیه السلام)می‌فرمایند: «لا یَنالُهُ غَوْصَ الْعِظنِ»; غواصان دریای علوم و دانش‌ها از پی بردن به کمال هستی‌اش عاجزند (نهج البلاغه، خ ۱)، دیگران جای خود دارند، بلکه مراد کشف حضوری و شهود حضرت حق با قدم معرفت و تقرب به او به اندازه استعداد و قدرت سلول سالک است، نه به طور مطلق. لذا، شیخ بهائی(رحمه الله) در این باره می‌نویسند: مراد از شناخت خداوند، اطّلاع یافتن بر صفات جمال و جلال الهی آن هم در حدّ فهم و طاقت بشری است، اما رسیدن بکند ذات مقدس الهی چیزی است که حتی ملائکه مقرب و انبیای مرسل(علیه السلام)بدان نمی‌رسند، چه رسد به غیر آن‌ها. (اربعین، ص ۵۱۰)

۱۳. تقوا دارای مراتبی است که حضرت امام(رحمه الله) مراتب آن را این‌گونه بیان می‌فرمایند: ۱. تقوای [پرهیز] از محرمات است; ۲. تقوای خاصه پرهیز از مشتهیات; عامّه ۳. تقویا زاهدان، اجتناب از علاقه به دنیا; ۴. تقوای مخلصان اجتناب از محبت دنیا; ۵. تقوای مجذوبان، پرهیز از ظهور کثرات افعالی; ۶. تقوای فانیان، پرهیز از کثرات اسمائی. ۷ـ تقوای واصلان، اجتناب از توجه به فناء. ۸ـ تقوای متمکنّان، پرهیز از تلوینات. (چهل حدیث، ص ۱۸۰)

۱۴. عوالم دارای تقسیمات گوناگونی است، یکی از تقسیمات رایج تقسیم عوالم به ملک، ملکوت و جبروت است.

۱۵. رها کردن دنیا و آخرت، که نه به دنبال دنیا باشد ـ که این مقام دنیاطلبان است ـ و نه به دنبال نعمت‌های اخرت ـ که این کار تاجران و زاهدان است ـ بلکه فقط جویای جمال حق باشد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اَلدُنیا حَرامُ عَلی اَهْلِ الْآخِرَهِ وَ اْلآخِرَهُ حَرامُ عَلیَ اَهلِ الدُّنیا وَهْما حَرامانِ عَلی هّلِ اللّهِ»; دنیا بر اهل آخرت حرام است، چه این‌که آخرت هم بر طالبان دنیا حرام است و هر دو بر خداجویان حرام. (؟، جامع صغیر، ج ۲، ص ۱۶ / حسن حسن‌زاده آملی، رساله لقاءالله، ص ۱۵۱)

۱۶. انیّت در مقابل ماهیت است; چه این‌که غیر خدا تشکیل شده از ماهیّت و انیّت; یعنی از چیستی و هستی (وجود) و انانیّت، که مصدر جعلی از «انا» می‌باشد، به معنای خودخواهد و خودپرستی است. بنابراین، معنای عبارت مزبور این است: از هستی و ودپرستی گذشتن و خود را ندیدن و به خود توجه نداشتن و به محرله فنا رسیدن.

۱۷. به تعبیر زیبای امیرالمومنین(علیه السلام) در دعای کمیل: «و اجعل... قلبی بحبّکَ متیّماً»; خدایا قلب مرا لبریز از عشق و محبت قرار ده.

۱۸. در یک تقسیم کلّی، حجاب‌ها به دو قسم تقسیم می‌شوند. الف ـ حجاب‌های ظلمانی; مثل دنیا، جهل، غفلت، حبّ نفس و...; ب ـ حجاب‌های نورانی; مثل علم، عبادت و... (آداب الصلاه، ص ۵ ـ ۷، ۳۸، ۱۱۳، ۴۷) در تقسیم دیگر، حجاب‌ها به سه قسم تقسیم می‌شوند. (ر. ک. به: امام خمینی، مصباح الهدایه، ص ۸۷) در بعضی روایات هفت حجاب، در بعضی دیگر ۷۰ حجاب، در بعضی ۷۰ هزار و در برخی ۹۰ هزار حجاب آمده است. (ر. ک. به: بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۳۹ ـ ۴۷)

۱۹. اشاره است به فرازی از مناجات شعبانیّه که در چند سطر پس از آن می‌آید: «اِلهی هَبْ لی کَمال الْانْقطاعِ الَیْک... وَ تَصیر اَرواحنا مُعَلَّقهً بِعزِّ قُدْسک» و آیه «ثُمّ دَفی فتدلّی» (انجم: ۸)

۲۰. حضرت امام(رحمه الله) در کتاب شریف مصباح الهدایه در این زمینه می‌نویسند: «وقتی حجاب‌ها برطرف شد، سالک جمال حضرت حق را مشاهده می‌کند و از خویشتن فانی می‌شود که این همان مقام فناء است... این‌جاست که سفر اوّلِ از خلق به حق پایان می‌پذیرد» (مصباح الهدایه، ص ۸۷)

۲۱. همان‌گونه که در حدیث قدسی آمده است: «لَمْ یَسَعُنی ارْجنی وَ لا سَمائی وَ لکِنْ یَسعُنی قَلْبُ عِبدی المومِن»; زمین و اسمان گنجایش مرا ندارد، ولی دل بنده مومن جایگاه من است (بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۳۹) به قول مولوی که ناظر به حدیث فوق است:

گفت پیغمبر که حق فرموده است من نگنجم هیچ در بالا و پست

در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان، ای عزیز

در دل مومن بگنجم، ای عجب گر مرا جویی در آن دل‌ها طلب.

(مثنوی معنوی، ج ۲، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۴)

۲۲. چون حجاب تا زمانی است که انسان گرفتار دنیاست و از آنکه گذشت، حجابی در کار نیست. از من که گذشت، به او پیوست. به قول امام(رحمه الله):

دل که آشفته رومی تو نباشد دل نیست آن‌که دیوانه خال تو نشد عاقل نیست

بگذر از خویش اگر عاشق دل‌باخته‌ای که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست.

(امام خمینی، دیوان حضرت امام(رحمه الله)، ص ۶۷)

و به قول حافظ:

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز میان عشاق و معشوق هیچ حایل نیست

۲۳. روح مومن ارتباطش به روح خدا قوی‌تر است از ارتباط شعاع خورشید با خورشید. (اصول کافی، ج ۲، ص ۱۶۶، ج ۴)

۲۴. چه این‌که از لحاظ سندی کم‌تر حدیثی با این سند محکم است که در سندش آمده: این مناجات حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) و امامان از فرزندان اشیان است.

۲۵. این خود نیز سندی بهتر و برتر از سند است که متن آن قدرمحکم و خلل‌ناپذیر و عرشی است که صدور آن از غیر معصوم(علیه السلام) برای آشنایان فا فن، تقریباً محال است که گفته‌اند: «آفتاب آمد دلیل آفتاب»

۲۶.خدایا عنایتی فرما تا با همه وجودم، از غیر تو گسسته و به تو به پیوندم و چشم دلمان را به روشنایی دیدارت منوّر فرما، تا چشم‌های دل‌مان حجاب‌های نور را در نَوَر دد و به سرچشمه بی‌پایان عظمت متصل شود و روح ما به عزّت قدست بپیوندت. خدایا، مرا از کسانی قرار ده که صداشان کردی، پس خدای ترا اجابت نمودند و گوشه چشمی به آن‌ها کردی. پس به تجلّی جلالت مدهوش شدند، پس با آن‌ها در پنهانی سخن گفتی و آشکارا برای تو عمل کردند. (مفاتیج الجنان، ص ۲۸۳)

۲۷. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در شب معراج آن قدر به خدا نزدیک شد که به مقال تدلّی رسید. پس فاصله‌اش ـ از جهت تمثیل ـ به اندازه دو قوس یا نزدیک‌تر از آن گشت. به تعبیری دیگر، همه تعلقات امکانی را رها کرد و آن‌قدر به خداوند تقرب پیدا نمود که تنها فاصله‌اش ـ و بزرگ‌ترین فاصله که هیچ‌گاه طی نخواهد شد ـ این بود او ممکن الوجود است و خدایش واجب الوجود; یعنی فقط قوس وجوب و امکان و ربّ و عبد باقی ماند، وگرنه به حدّ اعلا، که برای یک موجود ممکن و عبد قابل تصور است، رسید و به تعبیر زیبای زیارت رجبیّه: «لا فَرْقَ بَینْکَ وَ بَینَها اِلاّ انعم عِبادُک وَ خَلْقُکَ.» (مفاتیح الجنان، ص ۲۴۲)

۲۸. شاید نظر حضرت امام(رحمه الله) از تاکید و تایید و عدم اکتناه و تنزیه این باشد که حضرت ختمی مرتبت با همه علوّ مکاتب و رتبه‌ای که یافت ـ که برترین انسان کامل است ـ در مشاهده حضوریّه فناییه‌اش، به مرحله‌ای رسید که نه تنها به کُنه ذات حق نرسید و احاطه بر آن نیافت، بلکه به مقام تدلّی و قاب قوسین او ادنی رسید که هنوز فواصل طی ناشدنی باقی است:

از در دوست تا به کعبه دل عاشقان را هزار و یک منزل

و این مقام با تنزیه هم منافات ندارد; چون حضرت حق را برتر از آن دانسته که حتی حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه وآله) بدان مرحله برسد که خود فرمود: «الهی ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعْرفَتک»; خدایا، آن چنان که شایسته شناخت توست، تو را نشناختم. (بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۲۹۲)

۲۹. ؟

۳۰. ای خدای من، ای سید و آقای من، ای مولای و عزیز من، ای پروردگار من، بر فرض، عذاب دوزخت را تحمل کنم، اما با آتش فراقت چه کنم؟ (مفاتیح الجنان، ص ۱۱۶)

۳۱. این فرمایش حضرت امام(رحمه الله) اشاره به حدیث ذیل، بلکه ترجمه آن است که قال امیرالمومنین(علیه السلام): الهی ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ عِقابِکَ وَ لا طَمَعاً فی ثَوابِکَ وَ لکنْ وَجَدْتُکَ اَهلاً لِلْعِبادَهِ فَعَبْدتُکَ.» (بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۴ ح ۴)

۳۲. این سخن حضرت امام(رحمه الله) اشاره است به احادیث فراوانی که درباره شب معراج از آن حضرت(صلی الله علیه وآله) نقل شده مثل: «فَلَمّا بَلَغَ الی سِدْرَهِ الْمُنْتَهی، فَاْنَتهی الی الْجُحُبِ فَقالَ جَبرئیلُ: تَقَّدَمْ یا رَسوُلَ اللَّهِ، لَیسْ لی اَنْ اَجُوزَ هذا اَلْمَکانَ وَلَوْ دَفَوْتُ اَنْمُلَهً لَاِحْتَرَقْتُ»; وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)در شب معراج به سدره المنتهی رسید، به برخی موانع برخورد نمود. جبرئیل گفت: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، از این‌جا نیز جلوتر بروید، اما من مجاز نیستم از این مکان بالاتر بیایم که اگر یک بند انگشت نزدیک‌تر شوم می‌سوزم. (بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۸۲) مولوی با اشاره به این حدیث، چه زیبا سروده است:

احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد بیهوش ماند جبرئیل

چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش و ز مقام جبرئیل و از حدش

گفت او را: هین بپراند رپیم گفت: رو، رو من حریف تونیم

باز گفت او را: بیا ای پرده سوز، من به ارج خود نرفتستم هنوز

گفت: بیرون زین حدّ، ای خوش فرّمن گو زنم پرّی، بسوز دپرّ من

(مثنوی معنوی، ج ۲، ص ۵۰۳ ـ ۵۰۴)

۳۳. به تعبیر زیبای حضرت علامه حسن زاده آملی (دام عزه) در این زمینه توجه نماید: «این جدول [دل] اگر درست تصفیه و لا یروبی شود مجرای آب حیات و مجلای ذات و صفات می‌گردد. این دفتر [دفتر دل] شایستگی لوح محفوظ شدن کلمات نوریّه شجون حقایق اسما و شوون رقایق ظلیّه آن‌ها را دارا است:

دفتر حق است دل به حق بنگارش نیست روا پر نقوش باطله باشد»

(مقدمه کتاب معرض نفس)

۳۴. حضرت امام(رحمه الله) در این زمینه دردمندانه می‌نالد و می‌گوید: «راجع به عقاید و معارف مَثَل بسیار است، ولی من از تعداد آن‌ها خودداری می‌کنم; زیرا که می‌دانم این حجاب‌ها با گفته مثل منی خرق نمی‌شود، ولی از باب نمونه به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم که فی‌الجمله سهل الماخذتر است:

این همه آیاتی که راجع به لقاُاللّه و معرفه‌اللّه وارد شده و این همه روایات که در این موضوع است و این همه اشارات و کنایات و صراحات که در ادعیه و مناجات‌های ائمّه(علیهم السلام) موجود است، به مجرّد این عقیده، که از اشخاص عامی در این میدان ناشی و منتشر شده، که راه معرفه‌الله به کلّی مسدود است و باب معرفه‌الله و مشاهده جمال را به باب تفکر در ذات، به آن وجه ممنوع، بلکه ممتنع قیاس نموده‌اند، تاویل و توجیه کنند و یا اصلاً در این میدان وارد نشوند و خود را با معارفی که قره‌العین انبیا و اولیاست آشنا نکنند. خیلی مایه تاسف است برای اهل اللّه که یک باب از معرفت را، که می‌توان گفت غایت بعثت انبیا و منتهای مطلوب اولیاست به طوری به روی مردم مسدود کرده‌اند که دم زندن از آن کفر محض و زندقه صرف است.

این‌ها معارف انبیا و اولیا را با معارفِ عوام و زن‌ها در خصوص ذات و اسما و صفات حق مساوی می‌دانند. بلکه گاهی از آن‌ها بالاتر نیز بروز کند، می‌گویند: فلان یک عقائد عامیانه خوبی دارد، ای کاش ما به همان عقیده عامیانه بودیم. این مطلب درست است; زیرا که این بیچاره که به این کلام متنوّه می‌شود خود عقاید عامیانه را از دست داده و دیگر معارف را، که معارف خواص و اهل اللّه است، باطل می‌شمرد. این آروز درست مثل آرزوی کفّار است که در کریمه الهیه نقل از آن‌ها شده: «و یَقُولْ الْکافِر یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً»; کافر در قیامت می‌گوید: ای کاش من خاک بودم. (نبا: ۴۰) ما اگر بخواهیم آیات و اخبار لقاءاللّه را به تفصیل ذکر کنیم تا رسوایی این عقیده فاسده، که از جهل و غرور شیطانی پیدا شده، واضح شود کتابی جداگانه لازم دارد. (آداب الصلاه، ص ۱۹۷)

۳۵. محمدباقر مجلسی، علم الیقین، ج ۱، ص ۴۹

۳۶. شیخ صدوق، توحید، ص ۳۰۵

۳۷. بحارالانوار، ج ۸۲، ص ۲۴۳

۳۸. همان، ج ۹۰، ص ۱۵۹، ح ۱۰

۳۹. حضرت امام(رحمه الله) در جایی دیگر به همین مناسبت می‌فرمایند: «من و تو اهلش نیستیم، ولی خوب است منکر هم نشویم; ایمان داشته باشیم به هر چه خداوند تعالی و اولیایش فرموده‌اند. شاید این ایمان اجمالی هم برای ما فایده داشته باشد. گاهی هم ممکن است که انکار بی‌جا و ردّ بی‌موقع و بدون علم و فهم برای ما ضررهای خیلی زیاد داشته باشد و این دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست... شاید آن مطلب، منشا و اساسی داشته باشد از کتاب و سنّت و عقل شما به آن بر نخورده باشد. چه فرق می‌کند که یک نفر فقیه یک فتوا بدهد از باب دیات ـ مثلاً ـ که شما کم‌تر دیده‌اید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید. او را یا آن که یک نفر سالک الی اللّه یا عارف باللّه یک حرف بزند راجع به معارف الهیّه یا راجع به احوال بهشت و جهنّم و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید.» (چهل حدیث، ص ۱۲)

۴۰. حضرت امام(رحمه الله) در کتاب شریف سر الصلاه به همین مناسبت می‌فرمایند: «از امور مهمه‌ای که تنبّه به آن لازم است و اخوان مومنین، خصوصاً اهل علم [کثرّ الله امثالهم] باید در نظر داشته باشند آن است که اگر کلامی از بعض علمای نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرّد آن‌که به گوش آن‌ها آشنا نیست یا مبنی بر اصطلاحی است که آن‌ها را از آن خطّی نیست بدون حجت شرعیه، دمی به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند. و گمان نکنند هر کس اسم از مراتب نفس ومقامات اولیا و عرفا و تجلیّات حق و عشق و محبّت و امثال این‌ها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است، برد، صوفی است یا مروّج دعاوی صوفیّه است یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن، برهان عقلی یا حجّتی شرعی ندارد. به جان دوست قسم که کلمات نوع آن‌ها شرح بیانات قرآن و حدیث است.» (سرالصلاه. ص ۳۸)

۴۱. این کتاب اخیراً و برای دومین بار به همّت انتشارات الزهرا(علیها السلام) به نام عرفان و عارف‌نمایان به فارسی ترجمه شده است که این نام‌گذاری گرچه با محتوای کتاب مطابق است، اما با نام‌گذاری مولف نمی‌سازد، بلکه ترجمه رسای نام کتاب این چنین است: «شکستن بت‌های جاهلیّت در ردّ صوفی‌گری».

۴۲. صوفی خالص

۴۳. درباره مرحوم فیض(رحمه الله) صافیاش در تفسیر قرآن و وافی او در شرح روایات کافی «درباره ملاصدرا(رحمه الله) تفسیر القرآن الکریم و شرح اصول کافی‌اش شاهد صدقی بر ادعای حضرت امام(رحمه الله) می‌باشند.

۴۴. ؟

۴۵. یعنی: «باید به خدا شکایت کرد.» این جمله اقتباسی از حدیث امام هشتم(علیه السلام) است که فرمود: «فالی اللهِ المتشکی و هو المستعانُ.» (بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۳۰)

۴۶. مراد از علم باللّه و اسما «صفات» علم شریف عرفان است; چون موضوع عرفان وجود مطلق یا الحق است (ر. ک. به:؟، تمیهد القواعد، ص ۱۸ /؟ مصباح الانس، ص ۱۳) و مسائل آن اسما و صفات خداوند تبارک و تعالی است. ر. ک. به: تمهید القواعد، ص ۲۵) لذا، علم عرفان «علم باللّه» اطلاق می‌شود; چه این‌که به عارف «اهل اللّه» (محی الدین عربی، شرح فصوص الحکم، ص ۶۰ ـ ۲۸۶ / آداب الصلاه، ص ۱۹۷) که این اصطلاح را در عرفان همچون سایر اصطلاحاتشان از کتاب و سنّت گرفته‌اند; زیرا به قول امام خمینی(رحمه الله)، به جان دوست قسم که کلمات نوع آن‌ها شرح بیانات قرآن و حدیث است. (ر. ک. به: سرالصلاه، ص ۳۸) اصطلاح «علم باللّه» در روایات ذیل آمده است: بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۱۰، ح ۲، ص ۲۱۵، ح ۲۰

۴۷. ؟

۴۸. این نکته که این علم را در خدمت مشایخ آن علم تحصیل کند، از آن مطالب بسیار عمیق و اساسی است; چه این‌که بیش‌تر علوم را و مخصوصاً علم فلسفه و به خصوص علم عرفان را نمی‌توان با خواندن فهمید و بدان رسید و غالب گرفتاری و خطاهای بزرگی که برای افرادی همچون غزالی پیش آمده از همین مطالعه کردن و خواندن بدون استاد است ـ که خود بدان معتوف است امام سجاد(علیه السلام) درباره ضرورت نیاز به استاد می‌فرمایند: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدهُ»; کسی که بدون استاد و راهنما باشد هلاک می‌شود (؟، کشف الغّمه ، به نقل از: رساله سیر و سلوک، منسوب به بحر العلوم، ص ۱۱۶ / بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۵۹، ح ۱۰) حضرت امام(رحمه الله)، به مناسبت بحثی از کتاب اثولوجیا افلوطین می‌نویسند: «کسی که بخواهد این مطلب را خود بفهمد [مطلب محل بحث را] به کتاب اتولوجیا مراجعه کند. البته بعد از تحقیق و تفحص کامل از سخنان پر رمز و راز عارفان باللّه و پس از مراجعه به استاد چون هر علمی اهلی دارد و اصطلاحاتی، مواظب باش، نکند بدون مقدمات و با اتکا به فهم خودت به این کتاب‌ها مراجعه کنی که نه تنها فایده‌ای برایت ندارد، بلکه جز حیرت و گمراهی چیزی به بار نمی‌آورد. مگر نمی‌بینی... شیخ الرئیس.................، این اعجوبه قرن که در حدّه ذهن و دقت فکر، لم یکن له کفواً احد [بی‌نظیر است] می‌گوید: من ریاضیات و طبیبیات و طب را فقط مقدار اندکی نزد استاد خواندم و به راحتی بقیّه را فهمیدم. اما در الهیات هیچ نمی‌فهمیدم، حتی گاهی اتفاق می‌افتاد در یک مساله الهی چهل بار مطالعه می‌کردم و چیزی عایدم نمی‌شد، آخرالامر با توسل به خداوند و تضرّع، حلّ می‌شد.» (مصباح الهدایه، ص ۶۸ ـ ۶۹)

حضرت امام(رحمه الله) در پایان کتاب گرانسنگ و بی‌بدیل مصباح الهدایه می‌فرمایند: «ای برادر روحانی، مواظف باش... نکند بخواهی مطالب این کتاب را بدون تفحص در کلمات بزرگان و عارفان باللّه و متالّه بفهمی یا بخواهی بدون فراگیری این معارف از اهل آن ـ از مشایخ عظام و عرفاء کرام ـ و با مجرّد مطالعه این مطالب به آن‌ها برسی که در این صورت، تیجه‌ای جز خسران و حرمان ندارد.» (مصباح الهدایه، ص ۹۰)

به قول حافظ:

بکوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم که من به خویشتن نمودم صد اهتمام و نشد

یا

طی این مرحله بی‌همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی

و به قول ملای رومی:

هر که گیرد بیشه‌ای بی‌اوستا ریشخند می‌شد به شهر و روستا

(مثنوی معنوی، ج ۲، ص ۳۴)

۴۹. حضرت امام خمینی(رحمه الله) در این‌جا راه رسیدن به معارف را چند چیز معرفی فرموده‌اند که عبارت‌اند از: «یک. فراگیری علم در خدمت مشایخ;

دو. ریاضات علمی;

سه. ریاضات عملی;

چهار. تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله.»

این فرمایش حضرت امام(رحمه الله) گویا نظار است به سخن نغز و ارزشمند امیرالمومنین علی(علیه السلام):

«لا تحعیُلُ الْعِلْمُ اِلاّ بِخَمْسهِ اَشیاء: اَوَّلها بِکَثْرهِ السُّوالِ، اَلثّانی بِکَثرهَ الم الاشْتِغالِ، اَلثالِثُ بِتَطْهیر الْاَفْعالِ، الرّابعُ بِخِدْمَهِ الرَّجال، الخامِسُ بِاسْتِعانَهِ ذِی الْجَلالِ» (؟، المواعظ العددیه، ص ۱۵۸)

علم به دست نمی‌آید، مگر از این پنج راه: اول زیاد سوال کردن، دوم به ممارست همیشگی و مداوم (ریاضات علمی)، سوم عملاً از گناهان پرهیز کردن (ریاضات عملی)، چهارم به خدمت بزرگان و عالمان رسیدن (خدمت مشایخ)، پنجم از خدای متعال کمک خواستن (تذکر محبوب و اشتغال قلب به ذات اقدس اله).

۵۰. دیوان حضرت امام خمینی(رحمه الله)، ص ۶۱



لقاءالله از دیدگاه روح‌الله؛ 23 بهمن 1393

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: