این مقاله در صدد است با طرح موضوع «لقاءالله» از دیدگاه حضرت امام; در شناسایی ابعاد ناشناخته آن بار سفرکرده گامی بردارد تا مقدمهای باشد بر تمسّک به راه معنویت آن عزیز.
لقاءالله یکی از موضوعات و مطالب مهمی است که قره عین العارفین بوده، با این حال، کمتر به آن پرداخته شده است. لقاءاللّه را متاسفانه بیشتر مردم منکرند; «اِنّ کَثیرِ آمِنَ النّاسِ بِلِقاء رَبِّهم لَکافِرون» (روم: 8); همان لقایی که منکر آن به حکم قرآن، جز زیانکاران است; «قَد حَنیرَ الَّذین کَذَّبوا بِلقاءِاللّه» (انعام: 31) و در عذاب خواهد بود; «وَ اَمَّا الَّذینَ کَفَروُا وَ کَذَّبوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَهِ فَاُولئکَ فِی العَذابِ مُحّضَرُونَ.» (روم: 16) اما غایت خلقت و اوج مقام انسانیت و مقصد او معرفی شده است: «یا ایها الانسانُ اِنّکَ کادِحٌ الی رَبّکَ کُدحاً فَمُلاقیه.» (انشقاق: 6)
حضرت امام خمینی(رحمه الله) در ضمن شرح حدیث 28 از کتاب ارزشمند چهل حدیث، با بیانی زیبا و شیوا، اما به اجمال و اختصار به شرح این مهم پرداختهاند. اما از آنجا که این شرح در نهایت اختصار و همراه با برخی اصطلاحات میباشد، در این نوشتار سعی شده است با توضیح این اصطلاحات تا حدّی پرده از چهره دلگشای «لقاءاللّه» برداشته و سال امام خمینی(رحمه الله)ارج نهاده شود.
لقاءاللّه و کیفیت آن
آیات و اخبار در زمینه لقاءاللّه بسیار است که به صراحت(1) یا به کنایه و اشاره(2) بدان پرداخته و این مختصر گنجایش تفصیل و ذکر آنهارا ندارد.(3)
بعضی از علما و مفسران بکلّی سد طریق لقاءالله نموده و مشاهدات عینیّه(4) و تجلیات ذاتیّه(5) و اسمائیه(6)انکار کردهاند به گمان آنکه ذات مقدس را(7) تنزیه کنند. اینان تمام آیات و اخبار لقاءاللّه را بر لقای یوم آخرت و لقای جزا و ثواب و عقاب حمل نمودهاند. این حمل اگرچه نسبت به مطلق لقا بر حسب بعض آیات و اخبار بعید نیست، ولی با توجه به بعض ادعیه معتبر(8) و روایات در کتب معتمد و بعض روایات مشهور، که علمای بزرگ به آنها استشهاد کردهاند،(9) حمل با رد بعیدی است.
باید دانست مقصود آنان که راهی برای لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشتهاند این نیست که اکتناه(10) ذات مقدس جایز است یا در علم حضوری و مشاهده عینی روحانی احاطه بر آن ذات محیط علی الاطلاق ممکن است، بلکه امتناع اکتناه در علم کلّی و به قدم تفکر(11) و احاطه در عرفان شهودی و قدم بصیرت(12) از امور برهانی و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.
آنها که مدّعی این مقام هستند، میگویند: پس از تقوای تامِّ تمام(13)و اعراض کلّی قلب از جمیع عوالم(14) و رفض نشاتین(15) و قدم نهادن بر فرق اِنّیّت و اِنانیّت(16) و توجه کامل و اقبال کلّی به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن(17)ریاضتهای قلبی کشیدن، برای سالک صفای قلبی پیدا میشود که مورد تجلیات اسما و صفات واقع گردد و حجابهای(18) غلیظی که بین عبد و اسما و صفات است، خرق میشود و در اسما و صفات فانی میگردد و متعلّق به عزّ قدس و جلال شده، تدلّی تام ذاتی(19)پیدا میکند. در این حال، بین روح مقدس سالک و حق، حجابی جز اسما و صفات نیست.
از برای بعضی از ارباب سلوک ممکن است حجاب نوری اسمایی و صفاتی نیز خرق گردد و به تجلیات ذاتی غیبی نایل شوند و خود را متعلق و متدلّی به ذات مقدی ببیند و در این مشاهده، احاطه قیّومی حق و فنای ذاتی خود را شهود کنند(20)و بالعیان، وجود خود و جمیع موجودات را ضلّ حق ببینند. و چنانچه برهاناً بین حق و مخلوق اوّل، که مجرّد از جمیع مواد و علایق است، حجابی نیست ـ بلکه برای مجردات مطلقاً حجاب نیست برهاناً ـ این قلبی که در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرد شده، بلکه قدم بر فرق آنها گذاشته،(21) حجابی نخواهد داشت.(22)
در حدیث شریف کافی و توحید آمده است: اِنّ رُوحَ المُومِن لَاَشَّدُ اِتّصالاً بِرُوحِ اللّهِ مِنّ اِتصّالِ شُعاعِ الشَّمشِ بِها.»(23) در مناجات شعبانیههم، که مقبول علماست(24)و خود نیز شهادت میدهد که از کلمات آن بزرگواران است،(25) عرض میکند:
«اِلهی هب فی کَمالَ الْانْقِطاعِ الَیْکَ وَ اَنِزْ اَبْصارَ قُلُبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیکَ حَتَّی تَحْزِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجْبَ الَّنُورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمهِ وَ تَصیرَ ارْواحُنا مُعَلَّقهَ بِجزّ قُدسِکَ، الهی وَاجْعَلنی مِمَّنْ ناَدَنیهُ فاجابَکَ و لاحَظْلَتُه فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَنا جَثیَهُ سِراً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً.»(26)
در کتاب شریف الهی، در حکایات معراج رسول اکرم(رحمه الله)میفرماید: «ثُمَّ دَنی فَتَدّلی فکانَ قابَ قَوسینِ اَوْ اذنی» (نجم: 7 ـ 8)(27)و این مشاهده حضوریّه فناییه منافات با برهان بر عدم اکتناه و احاطه(28) و اخبار و آیات منزّه ندارد، بلکه موید و موکّد آنهاست.(29)
با وجود این، حملهای بعید با رد چه لزومی دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر(علیه السلام) را که میفرماید: «فَهَبنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَولایَ وَ ربّی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْف اَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ»(30)و آن سوز و گدازهای اولیا را میتوان به حور و قصود حمل کرد؟ آیا سخن آنان را که میفرمودند: ما حق را برای خوف از جهنّم یا شوق بهشت عبادت نمیکنیم، بلکه چون احرار، او را به اخلاق میپرستیم.(31)میتوان به فراق از بهشت و ماکولات و مشتهیات آن حمل کرد به هیهات که این سخنی است بس ناهنجار و حملی است ناپسند!
آیا آن تجلیات جمال حق را در شب معراج و آن محفلی که احدی از موجودات را در آن راه نبود و جبرئیل، امین وحی، نیز معرم آن اسرار نبود،(32)میتوان گفت ارائه بهشت و قصرهای مشیّد آن بوده است؟ آیا تجلیاتی را که در ادعیه معتبر برای انبیا(علیهم السلام) ذکر شده از قبیل نعم و ماکولات و مشروبات یا باغات و قصرهاست؟
افسوس که ما بیچارههای گرفتار حجاب ظلمانی طبیعت و بستههای زنجیرهای آمال و امانی جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال اینها چیزی نمیفهمیم و اگر صاحب نظری یا صاحبدلی بخواهد پرده از این حجب بردارد جز حمل بر غلط و خطا نمیکنیم! تا در چاه ظلمانی عالم مُلک مسجونیم، از معارف مشاهدات اصحاب آن چیزی ادراک نمینماییم.
ولی اولیا را به خود قیاس نباید کرد و قلوب انبیا و اهل معارف را مثل قلوب شود نباید پنداشت. دلهای ما غبار توجه به دنیا ومشتهیات آن را دارد و آلودگی و انغمار در شهوات نمیگذارد مرآت تجلیات(33)حق شود و مورد جلوه معبوب قرار گیرد، ولی طبیعی است که با این خودبینیها و خودخواهیها و خودپرستیها، از تجلیّات حق تعالی و جمال و جلال او چیزی نفهمیم، بلکه حتی کلمات اولیا و اهل معرفت نیز را تکذیب کنیم. و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلب آنها را انکار نماییم و اگر راهی برای تکذیب نداشته باشیم ـ مثل آنکه به پیغمبر یا ائمّه اطهار(علیهم السلام) قایل باشیم ـ باب تاویل و توجیه را مفتوح کنیم و بالجمله، سدّ باب معرفت اللّه نماییم(34)و «ما رَایْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ راَیْتُ الله مَعَهُ وَ قَبْلَهُ وَ فیه»(35)را حمل بر رویت آثار کنیم; «لَمْ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَه»(36)را به علم به مفاهیم کلی مثل علوم خود حمل نماییم; آیات لقاءالله را به لقای روز جزا محمول داریم; «لی مَعَ حالهٌ»(37)را به حالت رقّت قلب تفسیر کنیم; «وَ ارْزُقْنی النَّظرِ الی وَجهْکَ الْکَریم»(38)و آن همه سوز و گدازهای اولیا را از درد فراق، دوری از حورالعین و سیور بهشتی بدانیم و این نیست جز اینکه چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظّ حیوانی و جسمانی چیز دیگری نمیفهمیم، همه معارف را منکر میشویم.(39)
از همه بدبختیها بدتر این انکار است که باب جمیع معارف را بر ما مفسر مینماید و ما را از طلب باز میدارد و به حدّ حیوانیت و بهیمیت قانع میکند و از عوالم غیب و انوار الهیّه ما را محروم میسازد ما بیچارهها، که از مشاهدات و تجلیّات بکلی محرومایم، از ایمان به این معانی هم، که خود یک درجه از کمال نفسانی میباشد و ممکن است ما را به جایی برساند، دوریم; از مرتبه علم، که شاید بذر مشاهدات شود، نیز فرار میکنیم و چشم و گوش خود را میبندیم و پنبه غفلت در گوشها میگذاریم که مبادا حرف حقّ در آن وارد شود.
اگر یکی از حقایق را از لسان عارف شوریده با سالکِ دل سوخته یا حکیم متالّه بشنویم، چون سامعهمان تاب شنیدن آن ندارد و حبّ نفس مانع میشود از این که به قصور خود حمل کنیم، فوراً او را مورد همه طور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقی قرار میدهیم و از هیچ غیبت و تهمتی نسبت به او فروگذار نمیکنیم;(40)کتاب وقف میکنیم و شرط استفاده از آن را روزی صد مرتبه لعن مرحوم ملا محسن فیض قرارمیدهیم; جناب صدرالمتالهین را، که سرآمد علمای توحید است، زندیق میخوانیم و از هیچگونه توهینی درباره او دریغ نمیکنیم، در حالی که از تمام کتابهای آن بزرگوار مختصر میلی به مسلک تصرف ظاهر نمیشود، بلکه کتاب کسر اصنام الجاهلیّه فی الردّ علی الصوفیه(41)مینویسیم و او را صوفی بَجتْ(42)میخوانیم; کسانی را که معلوم الحالاند و به لسان خدا و رسول او(صلی الله علیه وآله)ملحوناند میگذاریم، کسی را که با صدای رسا دادِ ایمان به خدا و رسول و ائمّه هدی(علیهم السلام) در میدهد لعن میکنیم.(43)
شیخ عارف ما ـ روحی فداه ـ میفرمود: هیچ وقت لعن شخصی نکنید، گرچه به کافری ندانید از این عالم چگونه منتقل شده، مگر آنکه ولی معصومی از حال پس از مرگ او اطلاع دهد; زیرا ممکن است در وقت مردم، مومن شده باشد.(44)
یکی دارای چنین نفس قدسیهای است که راضی نمیشود به کسی که در ظاهر، کافر مرده است توهین شود به احتمال آنکه شاید در دم مردن مومن شده باشد، یکی هم مثل ماست وَ اِلَی اللّه المُشتکی(45)که واعظ شهر با آنکه اهل علم و فضل است، در بالای منبر، در محضر علما و فضلا میگفت: «فلان با آنکه حکیم بود، قرآن هم میخواند!»(46)این به آن ماند که گوییم: فلانی با آنکه پیغمبر بود، اعتقاد به مبدا و معاد هم داشت.
علمی که ایمان نیاورد حجاب اکبر است، ولی با وجود این، تا ورود در حجاب نباشد فرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است، گرچه ممکن است گاهی بیحجابِ اصطلاحات و علوم به مقاماتی رسید. ولی این از غیر طریق عادی و سنّت طبیعی است و نادر اتفاق میافتد.
پس طریقه خداخواهی و خداجویی آن است که انسان ابتدا وقتش را صرف مذاکره حق کند و علم بالله(47)و اسما و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولی آن در خدمت مشایخ آن علم تحصیل نماید.(48)پس از آن به ریاضات علمی و عملی معارف را وارد قلب کند کهالبته از آن نتیجه حاصل خواهد شد.
و اگر اهل اصطلاحات نیست، از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس نتیجه حاصل تواند کرد.
البته این اشتغال قلبی و توجه باطنی اسباب هدایت او میشود و حق تعالی از او دستگیری میفرماید و پردهای از حجابهای او بالا میرود، و از این انکارهای عامیانه قدری تنزّل میکند و شاید با عنایات خاص حضرت حق تعالی راهی به معارف(49) پیدا نماید. انّه ولیّ النعم.
حُسن ختام این گفتار را غزلی از آن یار عاشقِ عارف و سالکِ و اصل بلقاءاللّه قرار میدهیم:
هوای وصال
در پیچ و تاب گیسوی دلبر ترانه است
دل برده فدایی هر شاخ شانه است
جان در هوای دیدن رخسار ماه توست
در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است
در صید عارفان و ز هستی رمیدگان
زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
اندر وصال روی تو ای شمس تابناک،
اشکم چو سیل جانب دریا روانه است
در کوی دوست فصل جوانی به سر رسید
باید چه کرد، این همه جود زمانه است
امواج حسن دوست چو دریای بیکران
این مستِ تشنه کام غمش در کرانه است
میخانه در هوای وصالش طرب کنان
مطرب به رقص و شادی و چنگ و چغانه است(50)