چکیده
ردپای مقوله عشق و محبتبه وضوح در سطر سطر متون عرفانی ما مشاهده میشود تا آنجا که میتوان ادعا نمود موضوع این مقال از پرمحمولترین موضوعات تاریخ ادب و عرفان است و به اعتقاد نگارنده از محوریترین موضوعات عرفانی است که هم «قوس نزول» با او آغاز میگردد و آسمان هستی ستاره باران میشود و هم در «قوس صعود» زمینه تکامل انسان را فراهم میسازد و او را از عالم کثرت به وحدت رهنمون میشود.
در این نگاه محب به واسطه مظهریت اسم محب، انسان کاملی است که در کتاب تکوین یا تشریع همراه و همدوش است. برای بیان نظریات فوق ابتدا تعریف کوتاهی از عشق و محبت از دیدگاه عرفا داده شده و سپس در آثار و تالیفات عرفانی امام خمینی به تبیین جایگاه این حقیقت پرداخته شده است.
مقدمه
با آنکه درباره عشق و محبت، ترادف یا تباین آن سخن بسیار رفته است و برخی از دانشمندان و متفکران کوشیدهاند به سبک و سلیقه خود به توصیف و تبیین آن بپردازند; اما جالب این است که اکثر آنان اتفاق نظر دارند که حقیقت عشق قابل تعریف نیست. زیرا نمیتوان آن را تحت مقولهای از مقولات درآورد و برای آن جنس و فصلی در نظر گرفت. از این نظر عشق به شکل منطقی قابل تعریف حقیقی نخواهد بود. بلکه تعریف عشق به طور شرح الاسم و به اظهر الخواص است. به گفته ابن عربی «الحب ذوقی و لاتدری حقیقته» ، زیرا حب حقیقتی است که «من ذاق عرف» (1) پس فقط میتوان به توصیف محبت پرداخت و بر مبنای ذوق و دریافتشخصی خود از آن سخن گفت. بدین ترتیب پاسخ اهل نظر به سوال درباره چیستی محبت مختلف خواهد بود و این اختلاف به مراتب درک و دریافت پاسخدهنده برمیگردد. دیلمی در عطفالالف در این باره مینویسد: «جواب متفاوت عرفا، به دلیل تفاوت سائلین و اختلاف درجات فهم آنان است. » وی برای تبیین ریشه محبت از اقوال برخی از بزرگان استفاده میکند که به ذکر دو نمونه آن بسنده میکنیم:
1. حب از حب گرفته شده است و آن جمع حبه است و حبه القلب (2) [سهروردی: 1366، 15] آن چیزی است که قلب به آن قوام دارد [دیلمی: 14; قشیری: 558].
2. ممکن استحب ماخوذ از حب (به کسر حاء) باشد و منظور بذرهای گیاهان صحرایی است. حب، حب نامیده میشود; زیرا مغز و هسته حیات است [دیلمی: 17].
او محبت را حقیقتی نورانی میداند و به نحوه اتصال آن، با عوالم عقل و روح و جسم میپردازد و در نهایت آن را زینت محب و صفت محبوب ذکر میکند[ دیلمی: 35] و از قول ذوالنون میگوید که اصل محبت، الفت و اصل عشق، معرفت است [دیلمی: 32].
دیلمی در همین کتاب از قول مکی در پاسخ به سوال درباره «اصل محبت» میگوید: محبت چیزی است که به علت لطافت معنا در قلب وارد میشود و این لطافت از جانب محبوب به او تعلق میگیرد و اولین نسبتی که از محبت در قلب آشکار میشود سه معنا دارد که عبارت است از: استمرار یاد محبوب، آرزوی ملاقات معبود و شادمانی به هنگام یاد او.
در بحث محبت نکته مهم دیگری قابل توجه و تامل است و آن اینکه در جریان محبت، آنچه اصل است دوستی حق است که مقدم بر همه دوستیهاست زیرا در ابتدا حق بنده را به دوستی میگیرد. «نخست محبتخود را اثبات کرد و آنگاه محبتبندگان، تا بدانی که تا الله بنده را به دوست نگیرد بنده به دوست نبود» .
نجمالدین رازی، راز این مطلب را در شرح آیه «یحبهم و یحبونه» آشکار میسازد. گوید: «اگر یحبهم سابق نبودی بر یحبونه هیچ کس زهره نداشتی که لاف محبت زدی» . در واقع «یحبونه» بر «یحبهم» ایستاده است و وجود و قوامش به اوست. پس یحبهم صفت قدم است و سابق بر یحبونه، بدین جهت طبیعی است که عارف بگوید: «پنداشتم که من او را دوست میدارم، چون نگه کردم دوستی او مرا سابق بود» گفتم:
سر و جان خود به کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
این من بودم که بیقرارت کردم
[ منسوب به ابو سعید ابوالخیر]
یا پنداشتم که «من او را میخواهم خود او اول مرا خواسته بود» . بر این اساس در سیر نزول یحبهم (محبتحق به خلق) خدا محب است و انسان (روح) محبوب و در سیر صعود یحبونه (محبتخلق به خالق) خدا محبوب است و انسان محب و در حقیقت محبت از جانب خدا آغاز میشود.
عینالقضاه عارف همدانی دلیل «احسن القصص» بودن سوره یوسف را تبیین قصه «یحبهم و یحبونه» میداند: «ای دوست دانی چرا قصه یوسف احسن القصص شد؟ چون اول سوره اشارت به بدایت راه خداست و آخر سوره اشارت به نهایت راه خدای تعالی» . «ای دوست احسن القصص قصه یحبهم و یحبونه است» و در جای دیگر مینویسد: «از جلال ازل بشنو که احسن القصص است قصه عشق» .
فیض کاشانی محبت را رابطهای دو سویه برمیشمرد و مینویسد:
حقیقت محبت، رابطهای اتحادی است که محب را با محبوب متحد و یگانه میسازد. جذبهای است از جذبات محبوب که محب را به سوی خویش فرامیخواند به مقدار جذبهای که او را به خود میکشاند از وجود محب چیزی محو و نابود میسازد. پس میان جذبه محبوب و فنای محب رابطهای است مستقیم که اول بار از وجود محب صفاتش را قبض میکند، سپس ذات او را به قبضه قدرت خویش از او میرباید و ذاتی که شایستگی اتصاف به صفات خویش را دارد بدو ارزانی میدارد. (3) [406]
دیلمی درباره عشق مینویسد که گرچه عشق غلیان حب و غایت مقامات محبت است اما عشق و محبت دو لفظ استبرای معنای واحد «هما اسمان لمعنی واحد» [6]. آنگاه از اقوال ادبا و حکما و متکلمین و شیوخ صوفیه مدد میگیرد که نمونههایی از آنها را ذکر میکنیم.
الف. به شمشیر عشق گفته میشود و عاشق، عاشق نامیده میشود زیرا حب و عشق با عاشق همان کاری میکند که شمشیر[دیلمی: 18].
ب. عشق از عشق گرفته شده و عشق بالاترین نقطه کوه است.
حسین بن منصور حلاج در مورد عشق نکته بدیع و جدید دیگری را ذکر میکند که به گفته دیلمی تا زمان او بیسابقه بوده است. او عشق را نخستین شعله نور وجود میداند که منزه از ماهیت و انیت است و به ذات خویش ملتهب و فروزان و به هر رنگی درمیآید و به هر صفتی ظهور پیدا میکند و صفات از پرتو نور او فروغ میگیرند و این حقیقت را ازلی و ابدی میداند که سرچشمهاش ذات الهی است. (4)
شیخ الرئیس عشق را علت وجود همه موجودات برمیشمرد و اعتقاد دارد موهبتی است که اختصاص به انسان ندارد و همه موجودات به نحوی از آن برخوردارند [375].
ابن عربی در فصوص الحکم در فص هارونی [194] به نکته لطیف و بلندی توجه میدهد و با صراحت میگوید: عظیمترین معبودها «هوی» است زیرا معبود بالذات است و چنین میسراید:
و حق الهوی ان الهوی سبب الهوی
و لولا الهوی فی القلب ما عبدا الهوی
قسم به عشق که عشق علت عشق است و اگر چنین عشقی نبود دلبستگی به آن هم نبود. سپس در فتوحات به مطلبی اشاره میکند که هوی را در عالم مکاشفه دیده است که بر تخت فرمانروایی تکیه زده است و آنگاه اشاره میکند که محبوبی عظیمتر از او در عالم هستی ندیده است. «فشاهدت الهوی فی بعض المکاشفات ظاهرا بالوهیته قاعدا علی عرشه و جمیع عبدته حافین علیه و اقبضن عنده و ما شاهدت معبودا فی الصور الکونیه اعظم منه» .
و در جای دیگر از فتوحات [1418 ج 2: 316] نیز میگوید:
انا محبوب الهوی لو تعلموا
والهوی محبوبنا لو تفهموا
من محبوب عشقم ای کاش میدانستید
و عشق محبوب ماست ای کاش میفهمیدید
صدرالدین شیرازی نیز عشق و محبت را دو کلمه مترادف میداند و میگوید در عرف خاص، عشق با حب مترادف است و آن متعلق فرد ذیشعوری استبه جمیل من حیث هو هو جمیل، اگرچه در عرف عام تعلق خاصی است[ 1316 ج 7: 149].
وی عشق را حقیقتی ساری در کلیه موجودات میداند و به نظر او هیچ موجودی نیست که از پرتو عشق بیبهره باشد [1316 ج 7: 148].
جناب آشتیانی، در مقدمه مصباح الهدایه آورده است که حقیقت مطلقه وجود، همان قیقتحب و عشق است که در صورت ظاهری و لباس مظهری به صورت بسائط عنصریه تنزل نموده است [خمینی 1372: 18].
اما علیرغم غیرقابل شناختبودن عشق، از معجزهآفرینی این موهبت الهی نمیتوان سخن نگفت. عشق و محبت کیمیایی است که از انسان خاکی، موجودی افلاکی میسازد. اکسیری است که برتری و تعالی انسان را بر سایر موجودات محقق میکند. حقیقتی است که در وجود انسان به طور فطری قرار داده شده و به واسطه این عطیه الهی از فرشتگان اعلی علیین پیشی میگیرد و آیینه حقنما میشود و انسان با پذیرش عشق، امانتدار حضرت حق میگردد و آیینه تمام نمای تجلیات جمال مطلق میشود، با فطرت عاشق خویش شایسته طواف کوی یار گردیده و توجه و عنایتحضرت معشوق را به خود جلب میکند. جذب و کششی است که انسانیت انسان مدیون آن است، واسطه پیوند و ارتباط میان انسان مقید با خالق مطلق است و مایه اشتیاق آن مطلق به مقید است. عشق، عامل انطباق عالم درون با عالم بیرون است و از آنجا که عالم بیرون پیوسته در حرکت و پویایی است عشق در انسان این همگونی را حاصل میکند.
عشق و محبت در نگاه امام خمینی
اگرچه حضرت امام با دیگر بزرگان عرفان در این امر هم عقیدهاند که محبت قابل تعریف نیست و «حدی» فراهم آمده از جنس و فصل ندارد اما در جای جای کتب و رسایل عرفانی ایشان به توصیفهایی برخورد میکنیم که باید آن را تعریف به خواص و آثار محبت نامید و درگذری کوتاه به این تالیفات، شاید بتوان فهرستی از توصیفات محبت را به صورت زیر ارائه داد.
1) محبت صفت ذاتی خداست و همانطور که ذات حق ناشناختنی است صفات او بخصوص صفات ذاتی هرگز شناخته نخواهد شد پس حقیقت محبتشناختنی نیست.
2) عشق دریافتی ذوقی و وجدانی است که درک آن به «چشیدن و رسیدن» است و رسیدن به معنای فنای فی الله و بقای بالله است. یعنی محب در اوج معرفتی است که اهل عرفان آن را به حق الیقین (5) تعبیر میکنند و به آهن تفتیدهای میماند که ویژگیهای آتش را ظهور بخشیده است امام در این باره مینویسند: حقیقت عشق آتشی است که از دل عاشق سرمیزند و رفته رفته آن به ظاهر و باطن او سرایت میکند و سراپای عاشق را فرامیگیرد و «از کوزه همان برون تراود که در اوست» از چنین انسانی که مجذوب مقام احدیت و عاشق جمال صمدیت است هرچه سرزند، از عشق به حضرت حق حکایت دارد [خمینی 1376: 11] و استشهاد قرآنی آن آیه شریفه «التی تطلع علی الافئده» است که این آتش همان شعله عشق است.
3) عشق حقیقتی ازلی و ابدی است و از صفات خدا، خلق و انسان است. به همین دلیل عامل پیوند جهان هستی به خداست و تکیهگاه شریعت و هدایت انبیا و اولیا بر عقل است و امام نیز به عقل از این دیدگاه، به دیده احترام مینگرند و در آثار خود عقل را ملاک تکلیف و مسئولیت میدانند و کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل ایشان سند عنایتبه این امر است. دراینباره مینویسند عقل محبوبترین موجود نزد خداست (6) [خمینی 1372: 159] زیرا خداوند به عزت و جلالش سوگند یاد کرده که آفریدهای محبوبتر از عقل ندارد، اما تصریح میکنند که عقل مظهر علم حضرت حق است که در مرتبه حقیقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست که در حضرت علمیه با واسطه حب ذاتی تقدیر شده است، حبی که اگر وجود نداشت هیچ موجودی از موجودات پا به عرصه ظهور نمیگذاشت و به هیچ کمالی از کمالاتش نمیرسید. (7) [خمینی 1372: 160; ابن عربی 1400 فص موسوی: 203].
بدین ترتیب شاید بتوان گفت تقابل و تنازع دیرینهای که در ادبیات عارفانه ما میان عقل - که محصولش فکر - و عشق - که محصول قلب است - وجود داشته فقط ساخته ناظرینی است که از بیرون به این دو مینگریستند وگرنه هرگز عقل سلیم، خود را با عشق روی در رو نمیبیند و حد و حدود خود را به خوبی میشناسد و آنجا که به ناتوانی خود در کشف برخی از حقایق اعتراف میکند و آن ساحت را مناطق ممنوعه مینامد، عشق مقتدرانه از سیطره و حاکمیتخود بر نظام هستی سخن میگوید و حتی کشفیات و یافتههای عقل را بستر دستیابی خود به حقایق میشناسد.
امام نیز تصریح میکنند که هیچگونه مغایرتی میان براهین عقلی و تجربههای ذوقی نیست هرچند روش عرفا شیوهای والاتر و بالاتر از عقل است ولی مخالفتی با عقل صریح و برهان فصیح ندارد. حاشا که مشاهدات ذوقی مخالف با برهان باشد و براهین عقلی برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود فقط نگاه فیلسوف به جهان، نگاه کثرت است و نگاه عارف، نظر بر وحدت دارد [خمینی 1372: 146] و این وحدتبینی است که ابعاد سه گانه تثلیث را به توحید بدل میکند و مجال عاشق بینی و معشوق نگری را از میان میبرد و به اتحاد عاشق و معشوق میانجامد.
4) امام مقام «اطلاق عشق» را به دریایی بیکران و صحرایی بیپایان همانند میکنند که البته این تشبیه مورد پسند همه اهل ذوق و معرفت است و امام در اشعار خود چنین میسرایند:
عشق روی تو در این بادیه افکند مرا
چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
[خمینی 1374: 67]
وادی عشق از منظر امام، وادی سرگشتگی و حیرت است که ملکیان و ملکوتیان در پیچ و خم آن حیرانند:
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق
آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان ناله و فریادکنان در ره یار
قدسیان بر سر و بر سینهزنان از غم عشق
[خمینی 1374: 134]
و حافظ عین این تعبیر را در غزل مشهور و دلنشین خود چنین آورده است:
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
[حافظ 1375: غزل 56]
آری راه عشق، راهی پرخوف و خطر است که نثار و ایثار میطلبد ابتلائات و آزمایشهای گوناگون دارد. گذشتن از فراز و نشیبهای فراوان میطلبد و به مقصد رسیدن را دشوار مینماید و به گفته مولوی:
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
نی حدیث عشق پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
[مولوی نی نامه: 13]
امام نیز میسرایند:
من از آغاز که روی تو بدیدم گفتم
در پی طلعت این حوروش انجامم نیست
[خمینی 1374: 68]
گفته بودی که ره عشق ره پرخطری است
عاشقم من که ره پر خطری میجویم
[خمینی 1374: 169]
حافظ نیز در نخستین غزل خود با تصویر و تابلوهای زیبا به دشواری این راه تصریح میکند:
به بوی نافهای کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
[حافظ غزل 1]
یا...
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
[حافظ غزل 17]
کار این دشواری به آنجا میرسد که چنین رهیافتگانی، دیگران را از افتادن به این وادی منع میکنند و میسرایند:
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
[حافظ غزل 167]
این خوف و خطر در عشق به آنجا میرسد که بزرگان ادب و عرفان در مقایسه دو پهلوان این میدان یعنی مولوی و حافظ به بحث نشستهاند که کدامیک از این دو در معرفت عشق قویترند. آیا مولوی که عشق را سرکش و خونی آن هم از اولین گام دانسته است، عشق را بهتر شناخته استیا حافظی که آساننمایی را در آغاز و دیریابی و دشواری آن را در انجام یادآور شده است. در مقایسه این ابیات «عشق از اول سرکش و خونی بود... » یا:
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد
[حافظ غزل 120]
و یا:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
[حافظ غزل 1]
گفتهاند، مولوی عشق شناستر است زیرا از همان نخست عشق را خونریز و راه آن را پرخوف و خطر شمرده است ولی نکتهسنجان ادب و عرفان بر این باورند که دیریابی محبت از دیدگاه حافظ قویتر و معرفت او به این وادی بیشتر است و حال میگوییم آیا اساسا آساننمایی، خود بهترین دلیل بر خطرناکی راه نیست و آیا خطر از آنجا شروع نمیشود که تصور سهولت، انسان را به امواج سهمگین میافکند که رهایی از دل این امواج خروشان آسان نیست.
5) عشق در معنای الهیاش هم سبب ایجاد و هم عامل ابقاست، هم مصداق رحمت رحمانیه و هم فرد اکمل رحمت رحیمیه است: هستی همه هستها به موجب «احببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» مدیون محبت است و تکامل و تعالی و به فعلیت رسیدن قابلیتها نیز مرهون این لطف و عنایت الهی است و آیا «قاعده لطف» علم کلام صورت تنزل یافته این کلمه عالی عرفان نیست؟ بهتر این است که دنیای ترفع خویش را به این تنزل بدل نکنیم و به عالم اندیشه امام بازگردیم: «محبت و اشتیاق و عشق براق معراج و رفرف وصول است. » [ خمینی 1377: 76; خمینی 1375: 137].
6) عشق حقیقت جلالی، جمالی، تنزیهی و تشبیهی است که هم غیرسوز است و هم کمال آفرین، هم به تنزیه و «تخلیه» میپردازد و هم تطهیر و «تحلیه» دارد، هم «لیذهب عنکم الرجس» است و هم «یطهرکم تطهیرا» . عاشقان خدا از همه رذایل پیراسته و به تمام فضایل آراستهاند. از نگاه امام وادی عشق، جایگاه مقدسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در این وادی، خالص شدن و دل کندن از محبوبهای مقید میباشد و بهترین هدایتگر برای رساندن انسان به تعالی و تکامل، تن سپردن به شعلههای آتشین عشق است و با «جذوه نار عشق» بیرون آمدن از دنیای تاریک طبیعت و گسستن زنجیرهای زمان و مکان امکانپذیر خواهد بود و عارف عاشق برای رسیدن به جایگاه مخلصان و قدم نهادن در وادی پاکان باید چنین موهبتی را درک کند و چونان موسی ندای «انی آنست نارا» سردهد و پس از رفع حجب و طی طرق از حصار زمان بیرون آید و به برکت عشق بر جهان حاکم گردد تا طایر قدس به محفل انس بار یابد. زیرا عشاق جمال ازلی مقصد و مقصودی جز حضرت حق ندارند و جز قبله یگانه عشق قبلهگاهی نمیطلبند و همچنان بر این باورند که «قبله عشق یکی آمد و بس» در اعتقاد امام، حضرت خاتم (ص) یکهسوار وادی محبت است زیرا «او کسی است که به گفته خدایش با قدم عشق از افق کثرت و تعینات منسلخ شده و با محبت رفض غبار کثرت اسماء و صفات و تعینات کرده است» [ خمینی 1376: 93]. در این نگاه، عشق به عاشق توان میبخشد و او را به خلاقیت وامیدارد و چون آتشی سراپای وجود او را فرامیگیرد و وی را از نقص و کدورت و کثرتبینی و خودخواهی پاک میسازد.
ز جام عشق چشیدم شراب صدق و صفا
به خم میکده با جان و دل وفادارم
[خمینی 1374: 148]
7) یکی دیگر از اثرات عشق را میتوان کثرتسوزی و وحدتبینی دانست. زیرا تنها با قدم عشق میتوان از تعینات به در آمد و به رفع کدورت اسما و صفات پرداخت.
در جرگه عشاق روم بلکه بیابم
از گلشن دلدار، نسیمی ردپایی
این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی
[خمینی 1374: 187]
همین یک ویژگی میتواند دنیای عشق را برتر و آفاق آن را شفافتر از عالم عقل معرفی کند زیرا عقل، باریکبین و جزئینگر است و عشق کلینگر و مصداق «ما رایتشیئا و الا رایت الله قبله و معه و بعده» (8) است عشق انسان سالک را از اینکه به ماهیات و تعینات که دنیای کثرات است مشغول کند به مبدایت و معیتحق با همه موجودات فرامیخواند، این اندیشه است که حافظ را بر آن میدارد که بگوید:
پیر ما گفتخطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
[غزل 105]
امام نیز شرحی بر این بیت دارند که یادگار عزیز ایشان در نامهای به سوال از معنای این شعر به تفصیل از متن کتاب امام دیدگاه ایشان را بسیار شیرین و دلنشین مینگارند. [حضور ش: 12]
همین جا مناسب است که به آخرین تلقی امام از آثار عشق که شاید مهمترین و جهان شناسانهترین نظریه است، بپردازم و شرح آن را به مجال دیگر واگذارم.
امام با آن همه ویژگیهای ظریف و دقیق و سرشار از ذوق و شهود یکی از مهمترین و برجستهترین آثار مترتب بر محبت را وجهه توحیدی نازنینبینانه در آفرینش میدانند و در برخی از آثار خود به تفسیر و تبیین این آیه شریفه پرداختهاند[ 1375: 71، 222، 238] که «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک» . (9) [نساء: 79]
حکیمان مسلمان نیز در بحث ماهیت و وجود به این آیه شریفه استشهاد جستهاند و معتقدند همه سیئات به ماهیات برمیگردد و مرز وجود یا مرزبندی موجودات، موجب پدیداری نقص و کمال و شدت و ضعف میشود. آنجا که در موجود معین و مقید وجود تمام میشود و عدم با طرح مسئله نقص، جان میگیرد. از این رو عارفی که به اطلاق وجود دل میبندد دیگر به مباحث نقص و کمال، شدت و ضعف و حتی تشکیک عام نمیپردازد و به گفته امام زبان حال و مقال چنین عارفی این خواهد بود که «کل من عندالله» چنین شیفتهای همه قیود را در اطلاق وجود، محو و مضمحل میبیند. نتیجه چنین نگرشی نازنینبینی و رضایتخاطری است که چنین عاشقی نسبتبه محبوب و معشوق خود - ذات مقدس حضرت حق - پیدا میکند.
بدین ترتیب، مهرورزی به موجودات و هدایت آنان از لوازم محبت الهی است زیرا صفات و افعال و آثار محبوب، محبوب است[ خمینی 1377: 175] و امام سختبر این باورند که هدایتبدون محبت و عنایتخاص تمام نیست.
از دیگر ویژگیهای عشق میتوان فطری بودن آن را یاد کرد و امام در این باره مینویسد: «از آنجا که خداوند سرشت و فطرت همه موجودات را با عشق خود مخمر ساخته است تمام ذرات کائنات و سلسله موجودات از مرتبه ادنی تا اعلی همگی حق طلب و حق جویند و هرکس در هر مطلوبی خدا را طلب میکند» [خمینی 1376: 91 ] «ذرات وجود عاشق روی ویند» [خمینی 1374: 212] پس فطرتی که نوع انسان بدان مفطور است، فطرتی عاشقانه است: «عشق تو سرشته گشته اندر گل ما» [خمینی 1374: 44] و ایشان متذکر میشوند که انسان در هر محبوبی عشق حق را جستجو مینماید زیرا «عشق نگار سر سویدای جان ماست» [خمینی 1374: 55]. اگر چه خود به این مساله واقف نباشد چنین عاشقی اگر به مرحلهای از شهود راه یافت جمیع سلسله وجود را عاشق و طالب حضرت عشق مشاهده میکند [خمینی 1376: 91] و میگوید:
لایق طوف حریم تو نبودیم اگر
از چه رو پس ز محبتبسرشتی گل ما
[خمینی 1374: 45]
خداوند به اقتضای حب ذاتی به معروفیت در حضرت اسماء و صفات ظهور مییابد و به مقتضای حدیثشریف «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» در فطرت تمام موجودات، حب ذاتی و عشق جبلی را ایداع و ابداع فرمود که عاشق اینگونه به واسطه آن جذبه الهیه و آتش عشق ربانی متوجه کمال مطلق و طالب جمیل علی الاطلاق گردند. عشقی که امام آن را فطری بشر میدانند عشق به کمال مطلق است [خمینی 1377: 80] و البته بر سر راه انسان موانعی وجود دارد که انسان را از دستیابی به آن محروم میسازد.
عرفان اینگونه موانع را غالبا حجاب تعبیر میکند و امام از دو نوع حجاب نورانی و ظلمانی یاد میکنند و معتقدند اگر اینگونه حجب از رخسار شریف فطرت برداشته شود و فطرت همانگونه که به ید قدرت الهی تخمیر شده استبه روحانیتخود بازگردد; عشق به کمال مطلق در چنین انسانی ظهور میکند، او عاشقی میشود که جز در کنار محبوب و معشوق حقیقی آرام نخواهد گرفت. در پی عشق به کمال، گرایش به همه خوبیها حاصل میشود. از این رو امام تصریح میکنند که عشق به کمال مطلق سر منشا عشق به علم مطلق و قدرت مطلق و حیات مطلق و اراده مطلق است [خمینی 1377: 80] که همه از اوصاف جمال و جلال حضرت ربوبی است و جالب اینکه همه این اوصاف در فطرت بشری نهاده شده است لکن به حسب مدارج و مراتب در انسانها متفاوت میشود. چنین انسانی بالفطره عاشق حق است زیرا عشق محبوب ازلی از روز الست در عمق وجود او سرشته شده است. «عشق جانان ریشه دارد در دل از روز الست» [خمینی 1374: 65] «فطره الله التی فطر الناس علیها» [روم: 30] انسان عاشق، کسی است که توانسته ظهور عشق را در وجود خود حس کند و دل به محبوب جاودانه نبندد انسانی است که از حجاب تعین به در آمده، جمال و کمال حضرت عشق را در همه موجودات شهود میکند و همانگونه که ذات مقدس حق را کامل میداند افعال و صفات او را نیز تمام میبیند و به درک این حقیقت که «از جمیل مطلق جز مطلق جمیل برنیاید» نائل میشود و با مشاهده حضوری آن را درمییابد [خمینی 1377: 164]. چنین معرفتی که با رفع حجاب حاصل میشود فطرت را به مطلوب و معشوق خود میرساند [خمینی 1377: 262] البته متعلق عشق جبلی و فطری، محبوب مطلق است و غیر مطلق از آن جهت که محدود است نمیتواند محبوب فطرت باشد [خمینی 1375: 127]. اما امام به دو نوع فطرت اصلی و تبعی قائلند و در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل به طور مفصل به شرح آن میپردازند، ایشان فطرت عشق به کمال را فطرت اصلی، استقلالی و فطرت گریز از نقص را فطرت فرعی نام میگذارند و در توضیح و بیان این دو فطرت مینویسند انسان با فطرت فرعی از غیر حق میبرد و با فطرت اصلی به جمال جمیل واصل میشود و سایر فطریات که در انسان موجود ستبه این دو فطرت بازگشت دارد[ خمینی 1377: 103] و نتیجه میگیرند که به طور کلی نظام احکام شریعتبر اساس فطرت و مطابق با فطریات انسان است اما گاه میشود فطرت مخموره آدمی در پس حجب ظلمانی و نورانی مخفی میشود. در اینجاست که انسان، محبوب خود را در موجودات زمینی و ناقص میبیند و به او دل میبندد و از لقاء الله و رویت جمال مطلق محروم میشود. [ خمینی 1377: 302 - 303]. مگر آنکه این دلباختگان بتوانند از این مجازها که «قنطره حقیقتند» بگذرند و به محبوب مجازی با نگاه تبعی بنگرند و شاید گفته بزرگان عرفان که از محبت مجازی سخن گفتهاند ناظر به همین اندیشه بوده است که این عشق راهگشای عاشقان به محبوب حقیقی است. چنین دلباختگان رها شده از تعینات، در حقیقتخواستار سعادت مطلق و جاودانگیاند. از این رو امام به صراحتبیان میدارند که «نشئه باقیه، معشوق فطرت است» [خمینی 1377: 103]. حاصل اینکه آن عشق حقیقی که به طور فطری در وجود انسان نهاده شده عشق به محبوب مطلق است و انسان مجبول چنین عشقورزی است. بر مبنای فطرت غیر «محجوبه» ، معشوقی جز معشوق مطلق و جمال مطلق وجود ندارد هرچند متعلق، عشقش را نشناسد، زیرا چنانچه گذشت، انسان خواستار جاودانگی است و از زوال و نیستی گریزان.
عشق در نظام آفرینش
آفرینش، ظهور اسما و صفات خدا و تجلی ربوبیت و فعل حضرت حق است (10) فعلی که بدایت و نهایتی جز ذات بینهایت ندارد. در نظام آفرینش که نظامی محکم و متقن است علتغایی و فاعلی یکی است «الفاعل و الغایه فیه تعالی واحد» : از آنجا که حق تعالی محب ذات خویش است چنین حبی مستلزم آن است که آثار ذات نیز محبوب باشد. پس نتیجه میگیریم:
الف. خدا، به اشیاء محبت دارد. ب. این حب و محبت تبعی است نه استقلالی (11) [ خمینی 1362: 45 ]یعنی عشق به ذات پی آمدی زیبا و محبانه دارد که طرح و تحقق نظام هستی است و جهان خلقتبیانکننده کمالاتی است که در ذات حق نهفته است و خدا اراده فرموده که این کنز مخفی آشکار گردد. (12) در اینجا امام نکته تازهای را متذکر میشوند که بازگشت اراده اصلی به محبت ذاتی حضرت حق همانند تعلق او به نظام کیانی است. یعنی به نحو تبعیت از حضرت اسما و صفات است. در این مقام محب و محبوب یگانهاند و عین ذات حضرت عشقند. (13) در این دیدگاه محبوب حقیقی همان کنز پنهانی است که خواستار ظهورست و این ظهور حق، به خلقی میانجامد که نسبت این دو بر حسب حضرات وجود مختلف میشود چه در برخی از شئون وجود این ظهور حبی تمامتر و کاملتر است و در برخی کمتر تا نهایت هبوط میرسد. اهل معرفتشدت و ضعف نور وجود را در این شئون با معیار تجرد و تعلق میسنجند به این معنا که هر موجودی مجردتر استبه ساحتحق نزدیکتر و هرچه پدیدهای متعینتر، از آن ساحت دورتر است (14) [ خمینی 1373: 235] و این همین حب ذاتی است که مدیر و مدبر ملک و ملکوت است [خمینی 1375: 76]. پس اگر این حب ذاتی نبود هیچ موجودی از موجودات پا به عرصه هستی نمیگذاشت و هیچ پدیدهای به کمال مطلوبش نمیرسید. بدین ترتیب هم ایجاد موجودات و هم ابقای آنها مدیون حب ذاتی است و چنین حبی است که علت «موجده» و «علت مبقیه» است و امام از این دو به «ایجاد» موجودات و «ایصال» آنها به کمال تعبیر کردهاند:
و لولا ذلک الحب لایظهر موجود من الموجودات و لایصل احد الی کمال من الکمالات فان بالعشق قامت السموات[ خمینی 1372: 71].
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
[حافظ غزل 452]
بدین ترتیب نظام آفرینش از منظر امام چه در ایجاد و چه در ابقای پرتو عشق است و چه زیبا این دو ساحت را در قالب شعر بیان میدارند: «من چه گویم که جهان نیستبه جز پرتو عشق» [خمینی 1375: 62 ] (ایجاد)
و یا: «از ازل مست از آن طرفه سبوییم همه» [ خمینی 1375: 179] (ابقا) .
و در مصباح الهدایه آنگاه که از حضرات خمس یاد میکنند، جهان هستی را مرهون فیض اقدس و تجلی نخستین حق میدانند که به واسطه حب ذاتی به وجود آمده و متذکر میشوند که خدا ذات خود را در آیینه صفات شهود میکند و سپس به ظهور این عالم و عوالم دیگر میپردازد[ خمینی 1374: 67; پژوهشنامه متین ش 7: 97].
نکته دیگری که ذکر آن خالی از لطف نیست این است که حضرت حق در عالم عهد با کلام شیرین و دلنشین «الستبربکم» [ اعراف: 172] آتش عشق را در جان محبان خود شعلهور ساخته و سماع عالم وجود با «قالوا بلی» لبیک عاشقانه شیفتگان اوست و این محابه حق و خلق و این قاعده حسن تفاهم هر لحظه در عالم وجود جاری است و در هر زمان این مکالمه را میتوان شنید.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
[حافظ غزل 178]
و همواره روشندلان پاک طینت و دلباختگان صاحب فطرت شنونده این گفتگوهای عاشقانهاند، پس به راستی:
هرچه گوید عشق گوید
هرچه سازد عشق سازد
[خمینی 1374: 150]
عشق در نظام هستی چنان جاری و ساری است که هیچ کس را از می وصال محبوب بیبهره نکردهاند.
کو آنکه سخن زهر که گفت از تو نگفت
آن کیست که از می وصالت نچشید
[خمینی 1374: 215]
آنچه در این ساحت معرکه آرای عالم فلسفه و عرفان شده است مشکل رابطه حق و خلق است که امام بعد از تصریح به اینکه فهم این رابطه از مشکلات عالم عرفان استبه تشبیهات و تمثیلاتی (15) برای بیان رابطه حق با خلق پرداختهاند[ پژوهشنامه متین ش 7: 97] و ما بدون ورود به این ساحت دشوار به ذکر این نکته بسنده میکنیم که امام در میان مثالهای مطرح شده رابطه موج و دریا را میپسندند: «ما همه موج و تو دریای جمالی ای دوست» و در جای دیگر کل نظام هستی را موج دریا میخوانند. «موج دریاست جهان، ساحل و دریایی نیست. » [خمینی 1374: 174].
ابن عربی نیز برای تفهیم و تقریب آن به ذهن از تنظیر و تشبیههایی استفاده کرده و در همه فصول فتوحات و فصوص بیش از بیست تمثیل به کار برده است و گاهی رابطه کل و جزء را مطرح میکند [1376: 216]. البته بدیهی است منظورش جزء و کل مقداری که در ریاضیات یا ذهنی که در منطق مطرح میشود یا وجودی که فیلسوف از آن سخن میگوید، نیست. بلکه جزء و کل عرفانی است که شامل اطلاق و تقیید میباشد. پس ذات حضرت حق، مطلق است و عالم هستی مقید او حقیقت «بود» است و نظام هستی «نمود» و این «بود» است که به نمود خویش گرایش دارد، همان گرایشی که کل به اجزاء دارد و از خود او به خود او باز میگردد. اگر میبینیم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند و در داستان حضرت داود میشنویم که خداوند میفرماید من نیز به آنان مشتاقترم «انی اشد شوقا الیهم» از آن جهت است که اشتیاق حق به خلق هم از خود او مایه میگیرد. البته، بر خلاف نظر برخی از متشرعان که درباره رابطه عاشقانه انسان و خدا گفتگو کردهاند (16) امام بر مبنای اصل وحدت وجود، مبانیتحق و خلق را نمیپذیرند و تغایر را امری اعتباری میدانند. عالم امکان و جهان کثرات همه و همه مظهر اسما و صفات آن یگانهاند مظهری که حاکی از مظهر است. جلوه و پرتویی که از ذات واحد نشان دارد. از نگاه عارف وحدت وجودی، (17) عالم صورت هویتحق است و مخلوقات نمود خالقیت اویند، اهل معرفت که به ارتباط عشق میان خالق و مخلوق قائلند از آیه شریفه «و نفخت فیه من روحی» و حدیث معروف «خلق آدم علی صورته» استفاده کرده بر این رابطه محبانه تاکید میورزند و برخی از اینان محبتحضرت حق را مقدمه محبت مخلوق دانسته و به آیه شریفه «یحبهم و یحبونه» استناد میکنند که این رابطه عاشقانه از حضرت حق آغاز گردیده و انسان به آیینهای میماند که خدا در آن تجلی کرده و نمود جمال او شده است. از این رو رابطه او با خالق رابطه ظاهر و مظهری است که از یکسو احتیاج خلق به خالق را توجیه میکند و از سویی دیگر اشتیاق و ابتهاج حضرت حق را و تا آنجا پیش میرود که با خدای خود به ناز و دلال میپردازد و میگوید:
گر آیینه محبی من نبود
ظاهر نشود جمال محبوبی تو
جلوه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود
«مطلق بیمقید نباشد و مقید بیمطلق صورت نبندد، اما مقید محتاج استبه مطلق و مطلق مستغنی از مقید; پس استلزام از طرفین است و احتیاج از یکطرف، اما استغنای مطلق به اعتبار ذات است و الا ظهور اسمای الوهیت و تحقق نسبت ربوبیتبیمقید از محالاتست» [ جامی 1373: 22].
از نگاه امام انسان مظهر «اسم» و صفتحضرت حق است و از طریق همان اسم یا عین ثابت (18) با خدای خویش مرتبط میشود و خدای را همانگونه میشناسد که در وجودش ظهور یافته و نهایت و پایان سیر عارف در سفر انفسی رسیدن به رب خویش است. او فقط میتواند اسمی از اسمای خداوند را بشناسد و این انسان کامل است که مظهر اسم الله (19) است و قدرت معرفتبه الله را داراست. از این رو میتوان به معنای سخن پیامبر اکرم (ص) پی برد که در حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از اینکه شناخت جهان هستی را متوقف بر شناختخود دانستهاند، معرفت رب را بیان فرموده نه معرفتالله را زیرا این رب که شناخته میشود ذات الوهیت نیستبلکه خدایی که بر بنده تجلی میکند رب اوست که مدیر و مدبر و محبوب اوست.
باری، اعتقاد به پذیرش رابطهای محبتآمیز میان خالق و خلق، شور و شعفی در انسان طالب حقیقت ایجاد میکند که همواره خود را تحت عنایت و محبتخالق حس میکند و با تمام وجود کلام خدای را که فرمود: «نحن اقرب الیه من حبل الورید» میشنود و فهم این قرباو را به وجد میآورد چنین انسانی، آیه کریمه «انا لله و انا الیه راجعون» را به جهان پس از مرگ حوالت نمیدهد هم اینک نیز در مییابد که به سوی او در حرکت است، او خود را در محضر خدا حس میکند و خدا را بر خود ناظر میبیند جمله معروف پیر ما که «عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید» مبین این نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمتخاصی برخوردار است، موجودی است ذاتا الهی و آسمانی، نفخه ایزدی از عالم غیب بر قلب او دمیده و او را خلعتخلیفگی بخشیده است از منظر امام چنین انسانی میتواند در عالم طبیعتبا آگاهی و معرفت و محبت و مجاهده و تهذیب نفس و ذکر مدام و تصفیه باطن حقیقت را در وجود خویش حس کند.
انواع محبت
امام در آثار خود به دو نوع محبت اشاره میکنند و یکی از آنها را مذموم «و راس کل خطیئهاش» [خمینی آداب الصلوه: 49 ]میدانند و دیگری را محمود و سرچشمه سعادت و کمال برمیشمرند. محبت نوع اول، محبتبه دنیاست چون انسان ولیده عالم طبیعت است محبتبه دنیا از آغاز در قلبش به وجود میآید و هرچه بزرگتر میشود این محبت در دل او رشد میکند و پررنگتر میشود و تا آنجا اوج میگیرد که در هر حال و در همه چیز به دنبال محبوب طبیعی خود میگردد[ خمینی آداب الصلوه: 48] و هرچه این توجه و دلبستگی بیشتر شود حجاب میان انسان و دار کرامتحق و یا به تعبیر دیگر پرده میان حق و قلب بیشتر و ضخیمتر میگردد و در نتیجه از محبوب حقیقی غفلت میورزد [خمینی 1375: 121]. امام علت این نوع محبت را چنین تبیین میکنند:
این محبت نتیجه دو قوه «شهویه» و «التذاذیه» است که خداوند به انسان ارزانی داشته تا بهوسیله این دو نیرو حفظ نوع کند. پس انسانی که گرفتار طبیعتخویش است چون این عالم را محل لذتجوییها و خوشگذرانیهای خود میپندارد، به آن دل میبندد و از آنجا که انسان فطرتا به بقاء و جاودانگی علاقهمند و از فنا و نابودی متنفر است از مردن نیز به آن دلیل که آن را عامل انقطاع از لذتهای خود میداند، گریزان میشود. هرچند عقلا با براهین عقلانی در فانی بودن و گذرگاه بودن عالم طبیعتبرهان اقامه کنند (20) [خمینی 1375: 122] اما محبتبه دنیا وجود او را پر ساخته و او را به سوی طبیعت و امور جزئی و مادی فرامیخواند. محبوب چنین محبی، مادیات و امور زودگذر دنیایی است از این نظر این نوع از محبت که میتواند مفید باشد و انسان را به سوی کمال سوق دهد، سرمنشا تمام خطاها و لغزشهای او میشود و او را از مقام انسانیت تنزل میبخشد تمام توجهش صرف تنعمات زودگذر دنیوی میگردد و از حضور در محضر قدس ربوبی غافل میگردد[ خمینی آداب الصلوه: 48].
امام محبت دنیا را به آب دریا تشبیه میکنند که هرچه انسان تشنه از آن بنوشد تشنهتر میگردد تا مایه هلاکت او میشود در قسمت دیگر حریص به دنیا را به کرم ابریشمی همانند میکنند که هرچه به دور خود تار میزنند از رهایی و رستگاری دورتر میشود[ خمینی آداب الصلوه: 51].
از دیدگاه امام کدورت طبیعت، نور فطرت را که چراغ راه هدایت است، خاموش میکند و آتش عشق را که وسیله عروج به مقامات عالی است، فرومینشاند و انسان را در دار طبیعت مخلد و ماندگار میسازد[ خمینی آداب الصلوه: 58].
امام علاج این بیماری - محبتبه دنیا - و این بلیه خانمانسوز را در سلوک علمی و عملی و کسب طهارت میدانند که با تفکر در ثمرات آنها و شناخت زیانهایی که ایجاد میکند میتواند انسان را از ابتلای به اینگونه محبتباز دارد. طهارت در نگاه ایشان به دو نوع ظاهری و باطنی قابل تقسیم است و در مورد طهارت ظاهری به این نکته بسنده میکنند که بدون تطهیر ظاهر رسیدن به مقام انسانیت و طهارت باطنی امکانپذیر نیست و بر این باورند تا انسان نتوانسته باشد آراستگی و پیراستگی ظاهری را کسب نماید نمیتواند از فیض محبوب برخوردار گردد و توضیح بیشتر در این باب را به کتب مخصوص احاله میکنند. اما در مورد طهارت باطنی مینویسند: مرتبه اول، طهارت از گناه و افعال زشت و ناپسند است و ملزم شدن به اوامر الهی و مرتبه دوم، طهارت از رذایل اخلاقی و متصف شدن به فضایل و ملکات اخلاقی است و مرتبه سوم، طهارت قلبی است و آن پاک و پیراسته ساختن قلب از غیر حق است و تسلیم نمودن آن به محبوب مطلق، در چنین حالتی قلب نورانی میگردد و این نورانیت همه وجود انسان را فرامیگیرد و به مرحلهای میرسد که حضرت لاهوت در تمام مراتب باطن و ظاهر او متجلی میشود. در اینجاست که به مقام طمانینه راه مییابد و در ظل تجلیات حبی حضرت حق قرار میگیرد. نگاهی مهربانانه به همه مخلوقات میافکند و همه عالم محبوب او میشود اگر در ابتدای راه بریدن از دنیا و نفی تعلقات بر او لازم و ضروری بود. در این مرحله مهرورزی به مخلوقات در دستور سلوک او قرار میگیرد و در پی جذبات الهیه هرگونه خطا و لغزشی در نظرش مغفور خواهد بود [خمینی آداب الصلوه: 61].
در شب معراج خداوند به پیامبر خود فرمود: ای احمد! اگر بندهای نماز اهل آسمان و زمین را بخواند و روزه اهل آسمان و زمین را بگیرد و مانند ملائکه از خوردن امساک کند و جامه عابدان بپوشد من از قلب چنین انسانی محبتخود را بیرون میکنم و قلب او را تاریک میگردانم تا مرا بکلی فراموش کند به چنین انسانی هرگز شیرینی حبتخودم را نمیچشانم[ خمینی آداب الصلوه: 50].
انسانی که محبت و دلبستگی، تمام قلبش را آنچنان پر کرده که از جمیع فضایل معنوی دور میماند به هیچ یک از کمالات نفسانی (شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت) متصف نمیشود زیرا حقبینی و حقجویی، توحید در اسما و صفات و افعال به طور ذاتی با محبت دنیا در تضاد است. طمانینه نفس، سکونتخاطر، استراحت قلب که روح سعادت دو دنیاستبا محبت دنیا حاصل نمیگردد; عطوفت، رحمت، مواصلت، مودت، محبتحقیقی با محبت دنیا مغایرت دارد. [ خمینی آداب الصلوه: 49]
یکی دیگر از زیانهای حب دنیا این است که به هنگام مرگ به دلیل انس و علاقه شدید به زندگی، غضبناک بر خدا وارد میگردد زیرا او را عامل جدایی میان او و مطلوبات و محبوبانش میپندارد و چقدر وحشتناک است که انسان نسبتبه ولی نعمتخود خشمگین و غضبناک باشد.
نتیجه محبتبه دنیا را میتوان در چهار بند زیر خلاصه نمود:
1) انسان را از مردن خائف میکند (زیرا دل بریدن از تعلقات دشوار است) .
2) انسان را از ریاضات شرعیه و عبادات و مناسک باز میدارد.
3) جنبه طبیعی انسان را تقویت مینماید.
4) اراده انسان را تضعیف میکند[ خمینی 1377: 124 - 125].
محبت نوع دوم، محبت الهی است که از دیدگاه امام چنین محبتی به پاکان و خالصان ارزانی میشود. کسانی که افق نگاه خود را از طبیعت محسوس برکنده و محبوب را در عمق جان خود حس کردهاند. متعلق محبت اینان امور مجرد و جلوههای متعالی محبوب است، چنین محبی به سایه و جلوه محبوب دلخوش است و در هر پدیدهای محبوب خود را حاضر و ناظر میبیند. (21) و قبل از شنیدن هر صدایی صدای معشوق خود را میشنود. هرگز امور محسوس و زودگذر او را به سوی خود نمیکشند و از محبتبه آنها دریغ ندارد. آنها را چون سایه و مظهر محبوبند، دوست میدارد. محبت چنین محبی، خداگونه است. هرگز از انسانها کینه به دل نمیگیرد و بدیهای آنها را به خوبی پاسخ میگوید زیرا از محبوب خود آموخته استبدی را با خوبی پاسخ گفتن کار محبان و کریمان است.
سایه محبوب، آرامبخش دل غمدیده چنین محبی است: «آرام ما به سایه سرو روان ماست» [خمینی 1374: 55].
چنین عاشقی هرگز از عذاب دوزخ نیز نمینالد بلکه فراق محبوب را جانکاه میبیند (22) و حتی جفای محبوب را چون لطفش به جان میخرد. «هر جفا از تو به من رفتبه نتبخرم» .
و صریح میگوید:
گر کشی یا بنوازی ای دوست
عاشقم، یار وفادار توام
[خمینی 1374: 135]
چنین محبی از همه نعمتهای دنیوی و اخروی فقط دیدار یار را طلب میکند و میگوید:
با مدعی بگو که تو و جنت النعیم
دیدار یار حاصل سر نهان ماست
[خمینی 1374: 55]
همین دیدار محبوب او را مست و از خود بیخود میکند و میگوید:
تا روی تو را دیدم و دیوانه شدم
از هستی و هرچه هستبیگانه شدم
بیخود شدم از خویشتن و خویشیها
تا مست ز یک جرعه پیمانه شدم
[خمینی 1374: 230]
و باز تشنهتر شده و میگوید که طالب دیدار و شنیدن کلام توام، با من سخن بگوی و از من دلسوخته که بیمار عشق توام عیادت کن:
عاشقی سر به گریبانم من
مستم و مرده دیدار توام
بر سر بستر من پابگذار
من دل سوخته بیمار توام
عشوه کن، ناز نما، لب بگشا
جان من، عاشق گفتار توام
[خمینی 1374: 135]
چنین عاشقی کمال خود را در فنا و بریدن از دنیا میداند با متخلق شدن به اوصاف محبوب به رنگ او درمیآید فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقیقی خویش نائل گردد. به همین دلیل از محبوب، فنای خویش را طلب میکند:
از آن میریز در جامم که جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را
از آن میده که جانم را ز قید خود رها سازد
به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را
[خمینی 1374: 40]
اگرچه او در آغاز به قرب و وصال محبوب میاندیشد ولی چون به مرتبه کمال رسد معنی بر او غالب میگردد. فداکاری، ایثار بر خویشتنبینی چیره میگردد. چنین انسانی از «من» و «ما» فراتر رفته در بحر احدیت غوطهور میشود نه از عذاب و فراق محبوب بیمناک است نه به نعیم جنت دلخوش، نه خوف میشناسد نه با رجاء آشناست زیرا این دو به زمان ماضی و مستقبل تعلق دارند و او در دریایی غوطهور است که در آنجا زمان دخالت ندارند در حقیقت نه متنعم بود به صبح وصال و نه متالم شود به شام فراق با خالق خود به گفتگو مینشیند و میگوید: اگر از دنیا و متعلقات آن گذشتهام اینک فاش میگویم که به فرشتگان و قصرهای بهشتی تو نیز چشمداشتی ندارم.
مده از حور و قصورم خبری
جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا
[خمینی 1374: 41]
یا به گفته حافظ:
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
[غزل 317]
چنین محبی از مرتبه اطمینان و عرفان به مرتبه شهود و عیان راه یافته و حضرت حق با تجلی فعلی خود - متناسب با مرتبه سالک - به سر قلب او تجلی میکند و او حضور محبوب حقیقی را حس میکند و محبت او الهی میشود[ خمینی 1376: 22].
عشق و هدایت
از آنجا که خدا نهاد همه موجودات را به عشق خود مخمر ساخته است، همه آنان با جذبه الهی متوجه کمال مطلق و عاشق جمیل علی الاطلاقند و برای هر یک از فطریات آنان نوری است که به واسطه آن طریق وصول به مقصد خود را در مییابند. حضرت امام این واسطهها را نار و نور تعبیر میکنند و یکی را «براق عروج» و دیگری را «رفرف وصول» میدانند و بر این باورند که ممکن است رفرف و براق حضرت ختمی مرتبت، لطیفه این حقیقت و صورت متمثله آن باشد که از باطن این عالم نازل شده است. هر موجودی به لحاظ تعین و ماهیتش حجابی ظلمانی و به حسب وجود و حقیقتش حجابی نورانی دارد و خداوند با اسم مبارک «هادی» به نار و نور مشتاقان را از حجب ظلمانیه و انیات نورانیه نجات بخشیده و در جوار خود جای میدهد [خمینی آداب الصلوه: 288].
سپس میفرمایند هدایت دارای ده مرتبه است (23) که به حسب سیر سایرین و مراتب سلوک سالکین تفاوت پیدا میکند و هر کدام دو طرف افراط و تفریط یا علو و تقصیر دارند. در تبیین این مراتب، رستگاری در پرتو نور محبت از درجات عالی هدایت محسوب شده است. پس از آن، هدایتبه نور ولایت و سپس تجرید و توحید قرار دارد، که آخرین سیر سالک الی الله است. [خمینی آداب الصلوه: 289 - 292]. نقش آفرینی محبت تا بدان حد است که قطره را به دریا و ذره را به آفتاب میپیوندد.
ذرهای نیست که از لطف تو هامون نبود
قطرهای نیست که از مهر تو دریا نشود
[خمینی 1374: 112]
پس عشق بهترین هدایتگر انسان بلکه کل موجودات به سوی کمال لایقشان است و امام تا آن حد به معجزه عشق ایمان داشت:
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند
عشق پیدا گشت و از ملک و ملک پران نمود
[خمینی 1374: 115]
از این رو «جرعهگیران از خود بیخبر» فانیان به حق رسیده، عاشقان به جوار محبوب راه یافته بهترین هادیان طریقند (24) [ خمینی 1374: 40] و انسان را از دریای عدم به اقیانوس وجود رهنمون میسازند; این هادیان، دل از کف دادگانیاند که با نار عشق به فنا راه یافتهاند.
زیرا اینان مظهر تام و تمام جمیع اسمای الهیاند از وجهه ربوبیشان با عالم قدس ارتباط و بر کل کائنات اشراف دارند و خداگونه در پی هدایت انسانهایند و از جنبه جسمانیشان با انسانها مرتبطند و فیض و نور الهی را به آنان میرسانند. پس محبت مهمترین واسطهای است که انسان را از هر گونه کثرتطلبی و شرک رها میسازد و به توحید رهنمون میشود. شاید قنطره بودن عشق مجازی همین باشد که انسان دل برکندن از غیر محبوب را اول در مرحله حس تجربه میکند، از فردیتخود رها میشود و از دغدغه و تشتتخاطر به در میآید و فقط به معشوق میاندیشد. خودخواهی فدای محبوبطلبی میشود. از این جهتبرای چنین عاشقی با چنین تجربهای شناخت محبوب حقیقی خود امکانپذیرتر میشود و میتواند خواستههای او را بر خواستههای خود ترجیح دهد.
چنین محبی به مقام تسلیم و استغراق در محبوب میرسد و رابطه عاشقانه میان خود و خدای خویش را حس میکند. چنین انسانی جلوهگاه لاهوت در ناسوت است و مظهر ربوبیتحضرت حق در لباس بشریت، همواره خدا را سپاس میگوید:
بنده عشق مسیحا دم آن دلدارم
که به یمن قدمش هستی من دود نمود
[خمینی 1374: 114]
عشق و عبادت
عبادت در لغتبه معنای غایتخضوع و تذلل است و چون نهایت مرتبه خضوع است، میباید در مورد کسی تحقق یابد که اعلی مرتبه وجود و بالاترین مرتبه انعام و احسان را داراست. از این جهت عبادت جز در مورد حق تعالی شرک محسوب میشود[ خمینی آداب الصلوه: 284].
امام عبادت را ثنای معبود[ خمینی 1375: 434] مینامند و دعا را فراخواندن محبوب و عملی عاشقانه توصیف میکنند، زیرا عاشق به دنبال بهانه است تا محبوب خود را بخواند و با او لب به سخن بگشاید و در برابر او اظهار تضرع و تخشع کند بخصوص اگر محبوب، خود چنین خواسته باشد بدیهی است اینگونه عبادت به مراتب معرفت و درجه سلوک سالکان مرتبط میشود. محیی الدین در فص شیثی به انواع دعاها اشاره میکند و چون میتوان در انواع دعا میان آرای امام و نظریات شیخ، سنجش و مقایسهای داشت نخست نظریات محییالدین را در این باب ذکر کرده و سپس به انواع دعا از دیدگاه امام میپردازیم. محییالدین در ابتدا درخواست کنندگان را دو گروه مینامد و مینویسد: دسته اول کسانیاند که استعجال طبیعی، آنان را به دعا فرامیخواند ولی دسته دوم از روی احتیاط، خدای خود را میخوانند و بر این باورند که برخی از مقدرات آنها با سوال و درخواست داده خواهد شد، اینان از حقیقت امر و سر قدر آگاه نیستند - چنین دریافتی از پیچیدهترین معرفتهاست - و معتقدند اگر از برخورداری نعمتی محروم بودند هرگز سوال و درخواست آن را نداشتند. شیخ این دسته را نیز به دو گروه قابل تقسیم میداند کسانی که زمان خواستاری خود و استجابت آن را میشناسند و از روی شناخت استعداد و پذیرفتاری حال خود دستبه دعا میگشایند و دسته دیگری که صرفا به دلیل امتثال امر محبوب دعا میکنند و اینان در نظر شیخ بندگان محض حضرت حقند. در جای مناسب لب به دعا باز میکنند و در جای دیگری سکوت را ترجیح میدهند.
والسائلون صنفان، صنف بعثه علی السوال الاستعجال الطبیعی فان الانسان خلق عجولا. والصنف الآخر بعثه علی السوال لما علم ان ثم امورا عند الله قد سبق العلم بانها لاتنال الا بعد السوال. . . فسواله احتیاط لما هو الامر علیه من الامکان: و هو لایعلم ما فی علم الله و لا ما یعطیه استعداده فی القبول، لانه من اغمض المعلومات الوقوف فی کل زمان فرد علی استعداد الشخص فی ذلک الزمان. و لولا ما اعطاء الاستعداد السوال ما سال. فغایه اهل الحضور الذین لایعلمون مثل هذا. . . فانهم لحضورهم یعلمون ما اعطاهم الحق فی ذلک الزمان و انهم ماقبلوه الا بالاستعداد و هم صنفان: صنف یعلمون من قبولهم استعدادهم، و صنف یعلمون من استعدادهم مایقبلونه. . . و من هذا الصنف من یسال لا للاستعجال و لا للامکان، و انما یسال امتثالا لامر الله. . . فهو العبد المحض. [ ابن عربی 1400 فص شیثی: 59]
امام در بیان دعا و انواع آن مینویسد: عموم مردم خدا را میخوانند و این فراخوانی از روی شتابزدگی است و از بیم آنکه مبادا به اهداف خود نرسند در دعا شتابزده عمل میکنند و چون نگران نرسیدن به مقصد و از دست دادن خواستههای دنیایی خویشتنند از طمانینه قلب بیبهرهاند از این رو در همه کارهای خویش حتی در خواندن خدای خود عجولند و بدون فوت وقتخواسته خود را خواستارند و این دعای عامه مردم است.
اما یک نوع دیگر از دعا، دعای صاحبان حکمت است. اینان نیز به هنگام خواندن خدای خود بر این باورند که مجاری امور به دست قدرتمند حضرت حق است، خود و افعال و حرکت و سکون خو را از او میدانند و معتقدند دعا در جریان امور دخالت داشته و برخی از قضاهای الهی وابسته به دعاست. به همین دلیل دعا را واسطه رسیدن مطلوب و مقصود خویش میدانند.
بالاخره به دعای اصحاب معارف و محبان الهی اشاره میکنند و مینویسند که: اینان ندای «ادعونی» محبوب را امتثال میکنند زیرا هیچگونه خواستهای جز خواسته محبوب ندارند، وابستگانی هستند که از خود بهدر آمده و آنچه را جانان پسندد خواهانند. دعای اینان گفتگو با محبوب در خلوت خویش است. هرگز لذت گفتگوی با محبوب و ذکر و فکر او را وسیله اجابتخواستههای خود نمیدانند و محبوب مطلق را فدای حاجات خویش نمیکنند و این امر را بزرگترین خطا میدانند. اینان از دعا، انس با حق تعالی را طلب میکنند و هرچه میخواهند برای آن است که باب مراوده با دوستباز شود و بر این باورند که «در دل دوستبه هر حیله رهی باید کرد» . امام به گوشهای از دعای عاشق واصل حضرت علی (ع) به هنگام گفتگو با محبوب اشاره میکنند که بیانکننده خوف ایشان از فراق محبوب است نه از عذاب و سوزش آتش «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» [ دعای کمیل].
عارف عاشق و عاشقان جمال ازلی، بهشت را نیز چون دار کرامت است، خواهانند و این حاصل معرفت تام و تمامی است که نسبتبه محبوب دارند. اما با این حال خود را از تصرفات نفس مصون نمیدانند، از این رو در مقام دعا میگویند: پروردگارا! حجاب خودخواهی و خودبینی، ما را از وصول به بارگاه تو بازداشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده، تو خود این حجاب را به دست قدرت خود بردار.
بینی و بینک انی یناز عنی
فارفع بلطفک انیی من البین (25)
[حلاج 1378: 90]
امام معتقدند که وصال به محبوب مطلق غایت آمال اولیا و منتهای آرزوی اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلکه قره العین سید رسل است[ خمینی آداب الصلوه: 5] و نماز را واسطه چنین اتصالی میدانند و طبیعی است قبله چنین عابدی ابروی محبوب باشد.
ابروی تو قبله نمازم باشد
یاد تو گرهگشای رازم باشد
[خمینی 1374: 204]
پس نماز، بیان نیازمندی سالکی است که در سلوک و الی الله است. امام اهمیت نماز را در عبادات همانند مقام انسان کامل در میان موجودات میدانند که هم کاملترین و هم واسطه فیض و استکمال موجودات میباشد [خمینی آداب الصلوه: 45] از منظر ایشان در نماز، حقیقت تواضع و تخشع ظهور مییابد و انسانی که از خود هجرت کرده و طالب لقای محبوب استبه آرزوی خود دست مییازد. از این رو نماز را «معراج المومن» میخوانند که نبی اکرم (ص) قرهالعین خود را در صلات دانستهاند.
به تعبیر امام اگر عاشقی به انس قلبی با محبوب نائل آید در همین دنیا از لذت دیدار و لقای محبوب بهرهمند میشود[ خمینی آداب الصلوه: 1374 14]. و همچنین میافزایند چنین امری تحقق نمییابد مگر به مدد عبادت و چون این دیدار میسر شد; محبوب، مشهود میگردد و چنین مشاهدهای محب را به یقین و اطمینان میرساند [خمینی آداب الصلوه: 65]. در پی چنین طمانینهای است که مراوده با حضرت محبوب ممکن میگردد [خمینی 1374: 74]. و بدین جهت است که شهید و جهادگر راه خدا به مقام معاشقه با محبوب نائل میآید (26) [ خمینی آداب الصلوه: 86 ]و در جوار محبوب متنعم میگردد. شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادی وصولشان عند ربهم یرزقونند. (27) چنین نمازگزاری، عاشقی میشود که عبادت محبوب مطلق و مناجات با او را تکلیف نمیداند و لذت چنین کاری را با تمام هستی معاوضه نخواهد کرد[ خمینی 1376: 63]. عبادت چنین عاشقی، از روی شوق و محبت انجام میگیرد و پیامبر اکرم (ص) به برتری این دسته از مردم چنین اشاره میکنند که «افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه» . (28) از دیدگاه امام قلوبی که مملو از عشق به حضرت حقند و شوق و جذبه بر آنان غلبه دارد با قدم عشق در محضر انس حضرت محبوب وارد میشوند و به تعبیر اهل معرفت این همان جذبه غیبیه و ظهور به صفت لطف الهی است که گهگاه بر اولیای کمل تعلق میگیرد و اینان اگر به نماز میایستند با همان جذبه غیبیه تا آخر نماز خود را در محضر محبوب حس میکنند و با او معاشقه دارند. در حدیث آمده که شوق پیامبر اکرم به هنگام نماز فزونی میگرفت و منظور حضرتش از گفتن «ارحنا یا بلال» نیز بیان همان شوق و اشتیاق است[ خمینی آداب الصلوه: 123].
اما بر قلوبی که خوف از محبوب حاکم است، جذبه قهاریت غلبه میکند و آنها را از خود بیخود میسازد، خوف و خشیت دلهای آنان را ذوب مینماید. در این حالت است که فهم قصور ذاتی و عجز و ناتوانی، آنان را از همه چیز باز میدارد[ خمینی آداب الصلوه: 122] و متصف به دو صفت ظلومیت و جهولیت میشود، ظلومیتبه تعبیر امام رسیدن به مقام «لامقامی» و محو ساختن همه تعینات است و جهولیت نیز که رسیدن به مقام فنای از فناستبهدنبال آن حاصل میگردد. در این حالت است که لب به سخن میگشاید و میسراید:
تو دعای منی تو ذکر منی
ذکر و فکر و دعا نمیخواهم
[خمینی 1374: 160]
چنین انسانی به مرحلهای از معرفت نائل میشود که پس از مشاهده محبوب به مرحله فنا راه یافته، دیگر خود و عبادت و ذکر خود را نیز نمیبیند. در مکتب چنین وارستگانی، دعا و ذکر در مقام شهود و وصال جایگاه ندارد; چنین عاشقی به دنبال قبله برای اعمال عبادی خویش نمیگردد و میگوید:
هر طرف رو کنم تویی قبله
قبله، قبلهنما نمیخواهم
همه آفاق روشن از رخ توست
ظاهری، جای پا نمیخواهم
[خمینی 1374: 160 ]
زمان وصال چنین عاشقانی شب است و «لیله القدر» را به همین جهت نامگذاری کردهاند; [خمینی آداب الصلوه: 239 ]اما محب الهی، این قدرت را دارد که روز و شب را در خود محقق سازد و جامع ضدین شود. مگر نه آنکه عرفا قوس نزول را به اعتباری «لیله القدر محمدی» و قوس صعود را «یوم القیمه احمدی» خوانده و هر دو قوس را همان «حقیقت محمدیه» و فیض اقدس و منبسط نامیدهاند. در نگاه وحدت بین آنان عالم، بیش از یک شب و روز آن هم شب قدر و روز قیامت نیست و امام از این هم فراتر رفته و بر این باورند که اگر کسی به درک چنین حقیقتی نائل آید همیشه در «لیله القدر» و «یوم القیمه» است و جامع هر دو منزلت میباشد[ خمینی 1376: 62].
ویژگیهای محب
عشق موهبتی است الهی که همه موجودات به تناسب مرتبه وجودی خویش از آن بهرهمندند، (29) [خمینی 1373: 240] «ذرهای نیست در عالم که در آن عشقی نیست» [ خمینی 1374: 65].
همه کائنات محبند و به دنبال محبوب خود در حرکت و چنانچه در بخشهای دیگر متذکر شدیم حرکت کلی نظام هستی، حرکتحبیه است (30) [ابن عربی 1400 فص موسوی: 203] هرچند در برخی از انسانها این محبت از مسیر اصلی خود منحرف شده و متعلق حقیقی حبتخود را نشناخته و آن را در طبیعت و موجودات مقید جستجو میکنند. ما در این بخش از شیفتگانی سخن میگوییم که آگاهانه به محبوب خود عشق ورزیده و دل در گرو او نهاده و در پی او روانند. عشق چون آتشی به جانشان افتاده و از نقص، کدورت، خودبینی و خودخواهی پاک و پیراستهشان کرده است، منظور نظر این محبان تنها محبوب و خواستههای اوست و چون هرچه دارند به پای محبوب میریزند; معبود آنان نیز در عوض، حیاتی جاویدان و پرفروغ به آنان ارزانی میدارد و اینان به برکت عشق پاک و پیراسته خود سفری زیبا و پر معنا از عالم «لا» (نفی خود و انیتخود و هرگونه شرک) آغاز کرده و تا به آستانه «الا الله» پیش میروند و به بارگاه محبوب راه مییابند و حقیقت کریمه شریفه «لا اله الا الله» را تجربه میکنند. این عاشقان شیفته جمال محبوب، با اختیار و اراده، فنای خویشتن را در حق طلب میکنند و بر این باورند که با رفع موانع و ایجاد مقتضی باید به پیشگاه او بار یابند و این مهم جز با زهد و ریاضت و تزکیه و تهذیب حاصل شدنی نیست. به همین جهت محب، وارسته از خود گذشتهای است که جز به محبوب و خواستههای او توجه ندارد، از دیدگاه او دنیا و آنچه در آن است در حکم معبری است که باید از آن عبور کند تا به لقا و دیدار محبوب دستیازد. محب، حکیمی است که عالی را در پای دانی قربانی نمیکند و محب انسان کاملی است که تخلق به اخلاق الهی را هدف اصلی خود دانسته و به دنبال مظهریت تام و تمام حضرت ربوبی است، چنین عارفی به عنوان واسطه فیض و استکمال موجودات، مهربانانه به همه کائنات عشق میورزد و جمال محبوب را در همگان تماشا میکند، مقامات عالی عرفانی را یکی بعد از دیگری پشتسر میگذارد تا به مقام فنا و استغراق در محبوب برسد.
از برکت عشق، از فردیتخود رها میشود و به کل هستی متصل. این انسان از منظر امام انسان کامل یا ولی مطلق است که واسطه العقد و مجرای فیض و حلقه پیوند خدا و خلق و دستگیر و راهبر مردمان است، جمال و جلال الهی در او تجلی یافته و از وجهه ربوبی به عالم قدس پیوسته و بر کل کائنات اشراف و احاطه دارد و از جنبه جسمانی نیز با پدیدههای نظام آفرینش مرتبط است و فیوض الهی را به آنان میرساند. بر چنین انسانی دریچهای از حقایق هستی گشوده شده و او جلوهگاه لاهوت در ناسوت میشود، صاحب سر الهی و نماینده خدا در زمین میگردد:
چنین مجذوبانی که عاشق و دلباخته حسن ازلند و از جام محبتسرمست و از پیمانه الستبیخودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقالیم وجود بسته و به عز قدس جمال الله پیوستهاند، برای آنها دوام حضور است و لحظهای از ذکر و فکر و مشاهدت و مراقبت مهجور نیستند[ خمینی آداب الصلوه: 108].
امام، عنوان محب حقیقی را به کسی اطلاق میکنند که ندای محبوب «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» (31) [طه: 12 ] را پیوسته در گوش دارد و میداند وادی عشق، وادی مخلصان و مقدسان است و با دلبستگی به غیر، ناسازگار «هان اگر خیال ورود در وادی عشق و محبت - که وادی مقدسین و مخلصین است - داری با محبت دیگران نتوان در آن قدم نهاد» [ خمینی 1377: 255 ]زیرا:
عاشقانند در آن خانه همه بیسر و پا
سروپایی اگرت هست در آن پانگذار
یا:
گر نداری سر عشاق و ندانی ره عشق
سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپار
[خمینی 1374: 124]
محب حقیقی حجابها را دریده و بر سر راه خود هیچگونه مانع ملکی و ملکوتی نمیبیند و تنها به سرنهادن در آستان محبوب میاندیشد:
عاشق روی تو حسرت زده اندر طلب است
سرنهادن به سر کوی تو فتوای من است
[خمینی 1374: 59]
این دوستدار خدا از دیدگاه امام، انسان کاملی است که سر سلسله کلیدهای خزاین الهی و گنجینههای پنهانی است عین ثابت او با اعیان همه موجودات معیت قیومی دارد «فالعین الثابت للانسان الکامل اول ظهور فی نشاه الاعیان الثابته و مفتاح مفاتیح سایر الخزائن الالهیه و الکنوز المخفیه الربانیه بواسطه الحب الذاتی فی الحضره الالوهیه. [ خمینی 1372: 30]. «فهی مع کل الاعیان معیه قیومیه» [ خمینی 1372: 35].
استغراق در بحر کمال حضرت حق و فنا در ذات مقدسش جز به طفیل و تبعیت از او که عالم بالله و عارف به معارف الهیه استبرای هیچکس امکانپذیر نیست[ خمینی 1375: 418] و هیچ فردی اجازه تصرف در زمین بدون اذن و امر او را ندارد[ خمینی آداب الصلوه: 107] چنین کسی ولی امر و مالک جمیع ممالک وجود و مدارج غیب و شهود است. این عاشق حقیقی واسطه میان حق و خلق است، رابط میان حضرت وحدت محض و ساحت کثرت تفصیلی استبلکه هم واسطه در اصل وجود است «رحمت رحمانیه» و هم تکمیل و تکامل موجود که آنها را به کمال لایقشان میرساند - رحمت رحیمیه - امام از این هم فراتر رفته و بر این باورند که اینان خود اسم اعظم الهیاند و دو نام رحمن و رحیم تابع این اسم اعظم است و به وسیله اینان دایره وجود آغاز و پایان میپذیرد. «فبهم یتم دائره الوجود و یظهر الغیب و الشهود و یجری بالفیض فی النزول و الصعود» [ خمینی 1372: 178].
برای اینان نه کثرت حجاب وحدت است و نه وحدت حجاب کثرت. «فهم فی اعلی مرتبه التوحید و التقدیس و اجل مقامات التکثیر و لم یکن التکثیر حجابا لهم عن التوحید و لاالتوحید عن التکثیر لقوه سلوکهم» [ خمینی 1372: 111].
اینان رهیافتگانیاند که فانی در محبوب و همواره به تذلل و عبودیتسرافراز تا آنجا که نفس خود را از هر تعلقی آزاد و پاک و پیراسته کردهاند و حتی وقتی فرشته وحی به دیدارشان میآید ابراهیموار در پاسخ به سوال او که میپرسد آیا نیازی دارد؟ میگویند[ خمینی 1377: 127] «الیک فلا» [ مجلسی 1362 ج 1: 38 ]زیرا این دسته از عاشقان از جام محبت دوست نوشیده و از آب زندگانی وصال او به زندگی رسیدهاند هر دو عالم را لایق دشمن دانند.
آن شقایق عاشق است و التفات یار دیده
روی از این رو نیم دارد سرخ و نیمی ارغوانی
[خمینی 1374: 264]
چنین دلباختگانی مورد توجه حضرت محبوبند:
برخیز مطربا که طرب آرزوی ماست
چشم خراب یار وفادار سوی ماست
[خمینی 1374: 56]
اینان به مرحلهای در عشق میرسند که اعمال خود را ناچیز و در خور مقام محبوب نمیپندارند و میگویند:
هرکسی از گنهش پوزش و بخشش طلبد
دوست در طاعت من غافر و تواب من است
[خمینی 1374: 57]
این شیفتگان مجذوب محضند و به همه کائنات از آن جهت که آفریده محبوبند دل میبندند و اگرچه از تماشای زیباییهای عالم به نشاط میآیند و زشتیهای عالم طبیعتخاطرشان را مکدر میسازد که حدیث «لیغان علی قلبی» حضرت خاتم (ص) موید همین گفتار است، [ خمینی 1377: 127] اما به هر حال انسان عاشق، جمال محبوب را در همه آیینهها تماشا میکند و نگاه استقلالیاش متوجه به محبوب است. او مجذوب مطلقی است که به هیچ چیز و هیچ کس جز حضرت معبود نمیاندیشد، عالمی فراتر از دیگران دارد، لذت و الم، نعمت و نقمت، رحمت و زحمت، وصل و هجر از دیدگاه او با همه تشخصش یکسان است.
گر دور کنی یا بپذیری ما را
در کوی غم تو پایداریم همه
[خمینی 1374: 240]
چنین عاشقی برخلاف عابد برای حضور در محضر محبوب جز یاد روی و موی محبوب آدابی نمیشناسد و در پی ترتیب مقدمات و رعایت آداب و عادات نیست[ خمینی 1376: 11].
او تب و تاب و راز و رمز عشق را در تاب گیسوی یار میبیند.
اهل دل را به نیایش اگر آدابی هست
یاد دیدار رخ و موی تو آداب من است
و یا:
خم ابروی کجت قبله محراب من است
تاب گیسوی تو خود راز تب و تاب من است
[خمینی 1374: 57]
امام محب حقیقی و شیفته راستین را ائمه هدی میدانند و در برتری چنین انسانهای کاملی که از افقی والاتر به هستی مینگرد، مینویسند این فضیلت و برتری تنها برتری اعتباری و تشریفاتی نیستبلکه برتری وجودی و کمالی است که احاطه تام و تمام و سلطنت و چیرگی بر همگان دارد و به تعبیر محییالدین انسان کامل انسان العین عالم وجود است.
«والکلمه الفاصله الجامعه، قیام العالم بوجوده، فهو من العالم کفص الخاتم من الخاتم. . . و سماه من اجل هذا، لانه تعالی الحافظ به خلقه کما یحفظ الختم الخزائن، فمادام ختم الملک علیه لایجسر احد علی فتحها الا باذنه فاستخلفه فی حفظ الملک فلایزال العالم محفوظا مادام فیه هذا الانسان الکامل» [ ابن عربی 1400 فص آدمی: 50].
از نظر امام نیز عالم غیب و شهادت در گرو این انسان کامل است و حتی معاد همه موجودات به واسطه او انجام میگیرد[ خمینی آداب الصلوه: 131] که «کما بداکم [ اعراف: 29] و «بکم فتح الله و بکم یختم الله» (33) [ ابن بابویه ج 2: 272; زیارت جامعه کبیره ]حضرت امام (س) جمله شگفتانگیزی راجع به دلباختگان و به وحدت رسیدگان دارند و آن اینکه:
«و جاء لهم فی هذا العالم الکتاب من الله العزیز الذی اخبر عنه رسول الله (ص) علی ما نقل. . . من الحی القیوم الذی لایموت الی الحی القیوم الذی لایموت و اما بعد فانی اقول للشیء کن فیکون و قد جعلتک تقول للشیء کن فیکون» (34) [ خمینی 1372: 111].
و به تعبیر حاج ملاهادی سبزواری:
نه همین اهل زمین را همه باب اللهیم
نه فلک در دورانند به دور سر ما
ویژگی محبوب
وقتی سخن از محبت میرود مثلثی تصور میشود که دو راس دیگرش محب و محبوب است و چون محبت جز به محبوب تعلق نمیگیرد و کسی جز محب شناسای این موهبت الهی نخواهد بود; برای درک هرچه بیشتر و تمامتر آن، شناخت محب و محبوب ضروری مینماید لذا در بخش پایانی این نوشتار به تفسیر و تبیین محبوب در نظر ایشان میپردازم.
امام راز خلقت و عامل پیدایی جهان هستی را بر مبنای حب ذاتی حضرت حق تفسیر و تبیین نموده و علم و حب را از صفات حقیقی ذات اضافه (35) میدانند و بر این باورند همانگونه که علم را معلومی لازم است، حب را محبوبی و همانگونه که معلوم عبارت از چیزی است که علم به آن تعلق مییابد نه به علم به معلوم، در اینجا نیز محبوب عبارت است از آن چیزی که متعلق محبتباشد نه متعلق حب محب «المحبوب ما تعلق به الحب لاما تعلق بحبه المحب» [ خمینی 1362: 105 - 106] امام محبوب را کنز مخفی - ذات حضرت حق میدانند و از آنجا که در این ساحتحب و محب و محبوب یگانهاند خدا خود عاشق به ذات و فاعل بالحب است[ خمینی 1362: 47] و خواستار و ظهوربخش کمالات و جلوات ذاتی خود میباشد.
پس در این نگاه محبوب حقیقتی عام و گسترده است که در همه پدیدهها و در تمام شئون هستی جاری و ساری است و با به جلوه در آمدن نظام هستی متحقق میشود امام این نکته را در قالب شعر اینچنین بیان میدارند:
سر است و هر آنچه هست اندر دو جهان
از جلوه نور روی او فاش بود
[خمینی 1374: 213]
و این مضمونی است که حافظ نیز به آن اشاره کرده:
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
بدینسان نظام آفرینش سایه و مظهر آن حقیقتند و رابطهای عاشقانه میان آنان حکمفرماست و این مطلبی است که در مصباح الهدایه امام تحت عنوان خلافت و ولایت میخوانیم: خلافتی که به انسان ارزانی شده و درباره قدر و منزلت آن سخن بسیار رفته است «حقیقت ولایت» [ 1372: 74] استحقیقتی که به معنای قرب، تصرف، نیابت، محبوبیت است همه و همه تعابیری از همان حقیقتساری در موجودات است که دیگر مراتب وجود ظل و سایه اویند و به تعبیر شاعرانه:
کیهان طلایهدارت و خورشید سایهات
گیسوی حور خیمه ناز تو را طناب
[خمینی 1374: 47]
در این نگاه، «غایت آمال و نهایتحرکات و منتهای اشتیاقات و مرجع موجودات و معشوق کائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبین، ذات مقدس است[ خمینی 1376: 91].
عالم و جاهل و زاهد همه شیدای تواند
این نه تنها رقم سر سویدای من است
[خمینی 1374: 59]
اما همه انسانها توان درک این حقیقت و شناخت محبوب ساری در هستی یا هستی به جلوه در آمده را ندارند و امام این عدم آگاهی را در حجاب فطرت جستجو میکنند. از این رو طالب حقیقت را فرامیخوانند که با قدم معرفتبه خرق حجب بپردازد [خمینی 1376: 91] تا بدین طریق محبوب فطرت که مطلق و تام است، شناخته شود [خمینی 1377: 81].
در این نگاه متعلق عشق، امور محدود و جزئی نیستبلکه عشقی که در نهاد بشر سرشته شده است از محدودیت گریزان است و آگاهی به این مطلب، مقدمه محبت میشود پس محبت ریشه در آگاهی دارد و درخت آگاهی میوهای به نام محبتبه بار میآورد. پس اگر محبوب پردهنشینی است که از فرط ظهور پنهان است:
ای خوب رخ که پردهنشینی و بیحجاب
ای صد هزار جلوهگر و باز در نقاب
[خمینی 1374: 47]
یا من هو اختفی لفرط نوره
الظاهر الباطن فی ظهوره
[سبزواری 1376: 5]
ولی باید دانست مستوری و پنهان بودن او به مراتب وجود انسان مرتبط میشود و انسان طالب با خودآگاهی میتواند حقیقت گمشده و پنهان آشکار خود را ببیند.
عیب از ماست اگر دوست زما مستور است
دیده بگشای که بینی همه عالم طور است
[خمینی 1374: 52]
والا معشوق همواره در دیده و دل عاشق است.
از دیده عاشقان نهان کی بودی
فرزانه من جدا ز جان کی بودی
[خمینی 1374: 231]
گاهی محبوب به دریای جمال تشبیه میشود که پیوسته زیبا و خروشان و موج آفرین است [خمینی 1374: 40]. به خود نازیدن شیوه محبوب و طالب دیدار بودن وصف عاشق دلباخته است.
پرده بردار ز رخ چهرهگشا ناز بس است
عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است
خوبرویان جهان در نگاه امام در برابر محبوب و جمال مطلق به خسی بر دریای بیکران تشبیه شدهاند [خمینی 1374: 53 ]و زلف محبوب که راز کثرت استبه دامی میماند که عاشق را در خود به بند میکشد و خال لب محبوب نیز به دانهای همانند میشود که محب دلباخته را به خود جذب کرده و او را در وادی کثرات اسیر مینماید (36) [ خمینی 1374: 61 ] و البته این محبوب آنچنان مطلق است که هیچ دستی جز بر سر خوان او دراز نمیگردد.
هیج دستی نشود جز بر سر خوان تو دراز
کس نجوید به جهان جز اثر پای ترا
[خمینی 1374: 42]
محبوب محبوب، محبوب است
این مطلبی است که صاحبان محبتبر آن اتفاق نظر دارند و امام دریافت این حقیقت را ویژه کسانی میدانند که از «کاس عشق جرعهای نوشیدهاند» در آن حالت است که هرچه از محبوب برسد از آنجا که محبوب محبوب است، محبوب است:
زهر از قبل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیبات است
[سعدی]
امام سپس به داستانی اشاره میکند که حضرت موسی (ع) از خدای خود میخواهد که محبوبترین و عابدترین بندهاش را به او بنمایاند. خداوند او را به قریهای فرامیخواند، موسی در آنجا برده مفلوک و زمینگیری را مییابد، جبرییل عرض میکند یا کلیم الله این همان فردی است که خواهان دیدارش بودی، موسی باب آزمایش را میگشاید و به چشمان او اشاره میکند تا فرو ریزند و چنین میشود. مرد در مقابل چنین اتفاقی لب به سخن میگشاید و میگوید: خداوندا مرا از نعمت چشم برخوردار نمودی تا هر وقتخواستی بازستانی. حضرت موسی (ع) میگوید: ای بنده خدا من میتوانم حاجت تو را هرچه باشد برآورم، چشمان تو را به تو بازگردانم و دردهای تو را شفا بخشم، ولی او در جواب میگوید: هیچیک از آنان را نمیخواهم زیرا آنچه او برای من میخواهد نزد من محبوبتر است از چیزی که خود برمیگزینم [خمینی 1377: 177].
انواع محبوب
همه پدیدهها، محبوب حضرت عشقند و خداوند با محبتخاص به هدایت آنان مشغول است و در هیچ لحظهای از نگاه به آن دریغ نمیورزد; زیرا هدایت در نگاه امام بدون نایتخاص تحقق یافتنی نیست[ خمینی آداب الصلوه: 322] اما عدهای از این محبت فراگیر و دائمی خدا غافلند از این رو میتوان محبوبین حضرت حق را به دو قسم آگاه و ناآگاه تقسیم کرد و عارفان و آگاهان را نیز دوگانه دانست:
دسته اول، محبوبینی که سفر الی الله را به اتمام رسانده و در مقام جذبه و فنا باقی میمانند. اینان همان محبوبانیاند که خدا دربارهشان میفرماید «اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری» اینان همواره با محبوب خود سرگرمند، هم محبند و هم محبوب.
دسته دوم، محبوبینی که پس از اتمام سفر به حالت صحو و هوشیاری بازمیگردند، اینان با تجلی فیض اقدس که بزرگان عرفان سر قدرش میخوانند برای هدایت محرومان و مشتاقان کوی دوستبه خود بازگردانده میشوند. اینان محبوبینی هستند که به زینت و خلعت نبوت مزین میشوند، خداگونه به مردمان عشق میورزند و کمال و هدایت آنان را خواستارند.
این محبوبان با همه عظمتشان شان و جلوهای از محبوب مطلقند و انسان را به سوی محبوب حقیقی فرامیخوانند و در توصیف چنین محبوبی که دلهای همه منتظران به یاد او میتپد. سرودهای دارند که آن را حسن ختام این مقاله قرار میدهم.
حضرت صاحب زمان مشکوه انوار الهی
مالک کون و مکان مرآت ذات لامکانی
با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقی
بیلحاظ اقدسش یکدم همه مخلوق فانی
و یا:
قدش چو سرو بوستان رخش به رنگ ارغوان
بویش چو بوی ضیمران جسمش چو برگ یاسمن
چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانندکمان
آب بقایش در دهان مهرش هویدا از جبین
رویش چو روز وصل او، گیتی فروز و دلگشا
مویش چو شام هجر من، آشفته و پرتاب و چین
با اینچنین زیبا صنم، باید به بستان زد قدم
جان فارغ از هر رنج و غم دل خاکی از هر مهر و کین
والسلام