زمانی که در نجف اشرف سکونت داشتم، ناگهان وضع مزاجی من از نظر قلبی، کبدی، استخوانی و ... به هم ریخت. سرانجام به کوشش بعضی از نزدیکان برای آزمایش و معالجه به انگلستان رفتم، دکتر معالجم در آنجا پس از آزمایشها و عکسبرداریهای گوناگون به من اطلاع داد که هیچ نوع بیماری خاصی ندارم. حرف او با توجه به حال خودم و آنچه که در نجف به من دست می داد، بسیار متعجبم کرد. وقتی علت کسالتم را از دکتر پرسیدم، گفت: «این عوارض مربوط به مغز شماست. شما طلبه ها هیچ کار بدنی انجام نمی دهید، تمام فعالیت شما مطالعه و بحث کردن است. به همین دلیل به مغز شما فشار می آید. مغز هم مانند بدن است. وقتی خسته شد، به استراحت نیاز دارد، وقتی این امکان برایش فراهم نشد، کار دیگر اعضای بدن مختل می شود. بنابراین چاره در آن است که قدری در کارتان تجدید نظر کنید و کمتر کار کنید. بعد هم راه بروید. هر روز راه بروید. از یک – دو کیلومتر گرفته تا بیشتر از آن. هر چقدر می توانید راه بروید. به این ترتیب حالتان خوب می شود و سلامت خود را به دست می آورید.» بعد مقداری دارو تجویز کرد. وقتی علت تجویز دارو را پرسیدم، گفت: «ایرانیها این طوری هستند، اگر به آنها دارو ندهی، فکر می کنند که دکتر چیزی نمی فهمد.»وقتی به نجف مراجعه کردم، خدمت امام رفتم. ایشان پرسیدند: «قضیه چی شد؟» گفتم: «آقا! دکتر آنجا دردی را تشخیص داد که این درد مربوط به حوزۀ علمیه نجف اشرف، حوزۀ علمیه قم، حوزه علمیه مشهد، اصفهان و خلاصه تمام دانشگاههای ماست.» فرمودند: «چطور؟» من هم عین ماجرا را برایشان تعریف کردم. ایشان تشخیص دکتر و شیوۀ معالجۀ او را بسیار تحسین کردند و سرانجام فرمودند: «خیلی خوب است.»وقتی نظر امام را شنیدم، پرسیدم: «آقا! شما حاضرید صبحها در خدمتتان باشم و با هم راه برویم؟ نیم ساعت – یک ساعت قدم بزنیم و بعد هم برگردیم؟» ایشان فرمودند: کار خوبی است. گفتم: «پس اجازه می دهید فردا ماشین بیاورم؟». فرمودند: صبر کن، فردا شب به شما می گویم. فردا شب خدمت امام رفتم تا بپرسم که برای چه ساعتی ماشین را حاضر کنم. اما ایشان فرمودند: من شروع کرده ام. پرسیدم: «کجا؟». فرمودند: روی پشت بام. (پشت بام خانه های نجف به گونه ای ساخته شده اند که به خانه های مجاور دید ندارد. چرا که دورتادور آن دیوار است.) امام اضافه کردند: من روزی نیم ساعت روی پشت بام راه می روم. این جریان متعلق به بیست و هفت یا بیست و هشت سال پیش است. از همان روزها امام قدم زدن روزانۀ خود را شروع کردند و تا آخرین روزهای عمرشان آن را ادامه دادند. حتی هنگامیکه در پاریس بودند نیز راه رفتن و قدم زدن خود را قطع نکردند.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 2، صفحه 19.
راوی: حجه الاسلام شاه آبادی.