امام در مدرسه آقای بروجردی در نجف نماز مغرب و عشا می خواندند در این مدرسه پنکه هایی بود که با هم روشن و خاموش می شدند یعنی درجه نداشتند که کم و زیاد شوند یکی از این پنکه ها پشت سر امام بود و خیلی تند کار می کرد. آقا در تابستان که به مدرسه می آمدند از شدت گرما عرق می کردند که قدری برای ایشان مضر بود. بعضی از رفقا کلیدی برای این پنکه درست کرده بودند که درجه داشته باشد. مرحوم حاج آقا مصطفی به من فرمود: «کلیدی که این رفقا درست کرده اند، مثل اینکه دوسه دیناری خرجش شده.» من دیگر حساب آن در دستم بود. * اگر یک وقت مرحوم حاج آقا مصطفی به من امر می کردند، من خدمت امام عرض می کردم و اگر اجازه می دادند، می پرداختم. حاج آقا مصطفی هم خودشان می دانستند که من اهل تخلف نبودم. در این قضیه هم امام بعد از نماز ظهر به منزل تشریف می آوردند. نزدیک منزل که رسیدند، این را خدمتشان عرض کردم. مثل اینکه من درست عرض نکردم و شاید این طور به گوش مبارک امام رسید که من پول را بدون اجازه داده ام. جمله ای گفتند که چون امام فرمودند، علی رغم میلم آن را نقل می کنم امام با خشونت فرمودند: مگر من خودم مرده ام؟ من دیگر جرات نکردم حرف بزنم صبر کردم تا شب که با امام به مدرسه می رفتم، عرض کردم: «آقا! من آن پول را نداده بودم.» لبخندی زدند و تبسمی فرمودند.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 2، صفحه 61.
راوی: حجه الاسلام قرهی.