روزنامه اطلاعات یک مطلبی می نویسد به نام تفاهم روحانیت و دولت، که آقای خمینی می فرستد عقب مسعودی مسوول روزنامه اطلاعات که «این تفاهم چیست و کجاست؟ بگو این تفاهم را کی کرده، من تفاهم کرده ام؟ یا آقایان دیگر تفاهم کرده اند این تفاهم بایستی روشن بشود!» خلاصه او هم پیغام می فرستد که این مربوط به ما نیست و مقاله هم آن نبوده و یک همچنین چیزی بوده مثلا، خود این مقاله از طرف ساواک آمده! آقای خمینی فشار می آورد که «بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی و تکذیب کنی، اگر نکنی من تو را تکذیب می کنم.» خلاصه مسوول روزنامه می افتد روی عز و التماس که ما تقصیر نداریم و از طریق ساواک بود. در این گیر و دار، سرهنگ مولوی رییس سازمان امنیت تهران می آید آنجا و به آقا می گوید که من فکر می کنم که صلاح بر این باشد که شما دست از این اعتراض و تکذیب کردن روزنامۀ اطلاعات بردارید و اگر برندارید در هر حال ما سربازیم، و تا می گوید ما سربازیم، آقا می توپد به او که: «مرتیکه تو کجایت سرباز است! اگر سرباز بودید چادر زنانه سرتان نمی کردید که فرار کنید، سرباز ما هستیم که در هر حال از این مملکت دفاع کردیم و دفاع می کنیم!» خلاصه مولوی دیگر دید هیچ چیزی نمی تواند بگوید.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 2، صفحه 308.
راوی: ندارد.