یک هفته قبل از پذیرش قطعنامه بود که به منزل امام رفتم تا نماز مغرب و عشا را خدمت آقا بخوانم. یکی از کارگران زن منزل هم آمد که بیاید و نماز بخواند. آقا به او فرمودند: «امروز مرد می آید به اینجا، شما برو» او هم برگشت. سپس آقا نگاهی به ساعتشان کرده دیدند مغرب دارد دیر می شود. و این در حالی بود که به اذان مغربی که از رادیو پخش می شد هفت دقیقه ای مانده بود. به من گفتند: «برو آن طرف به احمد بگو که نمی آیند یا اینکه من نماز را بخوانم؟» من رفتم به طرف بیرونی دیدم که دایی (حاج سید احمد آقا) ایستاده اند و آقایان میرحسین موسوی و اردبیلی و هاشمی هم آنجا هستند، آقای خامنه ای هم همان لحظه از راه رسیدند. به دایی گفتم: «آقا منتظرند. می گویند من چه کار کنم می آیند یا نمی آیند؟» فهمیدم که آقایان قرار است بروند نماز را خدمت امام بخوانند. دایی گفت: «طول می کشد، به آقا بگو شروع کنند ما خودمان می آییم.» برگشتم و به آقا گفتم و آقا فوراً نماز مغرب را شروع کردند.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 3، صفحه 61.
راوی: حجه الاسلام مسیح بروجردی.