من فکر می کنم از نه سالگی که آقا را خودم تشخیص دادم. خیلی کم خواب بودم در خواب بیدار می شدم. چندین ساعت وسط شب بیدار بودم و مکرر نماز شب آقا را می دیدم، ولی بچه بودم و نمی توانستم تشخیص بدهم که آقا برنامه اش چی بود. توی حیاط می خوابیدیم، با هم بودیم، می دیدم ایشان بلند می شدند برای وضوی نماز و من از خودم می پرسیدم که چرا آقا در شب اینقدر گریه می کنند. بچه بودم، نمی فهمیدم ولی به خودم می گفتم چطور آقا اینقدر گریه می کند، نصف شب برای چه گریه می کند؟ فکر می کردم مثلاً یک ناراحتیی دارند یا مثلاً در روز یک گرفتاری دارند که اینطور از این پهنای صورت اشک می ریزند. خیلی از شبها که مهتاب بود من در مهتاب اشک چشم آقا را می دیدم و این برای من خیلی عجیب بود. دورانی که نجف می رفتم، چون بچه ای داشتم، بیدار می شدم و حس می کردم که آقا در اتاقشان که روبروی اتاق ما بود نماز شب می خواندند و گریۀ شبشان را در بلندگوی حرم حضرت امیر«ع» که مناجات پخش می کرد می اندازند تا ما که زن و بچه هستیم پایین، صدای ایشان را نشنویم. صدای خودشان را با آن بلندگو تطبیق می کردند. اما چون من بیدار بودم با بچه می نشستم و صدای گریۀ آقا را می شنیدم.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 3، صفحه 130.
راوی: صدیقه مصطفوی.