در یکی از روزهای اقامت امام در مدرسه علوی، سیدی همراه با فرد غیر معمّمی که پالتو و عرقچینی داشت خیلی متاثر و ناراحت و وحشتزده و با چهره ای زرد به مدرسه آمد. من مسوول انتظامات بودم. گفتم: «چیست؟» گفتند: «کاری خصوصی داریم و نگرانیمان این است که علیه امام جادو و سحر شده، آنچه ما می بینیم این است که ممکن است ایشان مریض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحت هستیم و آمده ایم دعا و وردی را که باطل سحر است به امام بدهیم» گفتیم: «این حرفها چیست؟» گفتند: «نه ما نگرانیم.» ما هم با آن عشقی که به امام داشتیم و اگر احتمال خطر یک در میلیون برای ایشان وجود داشت قلبمان تکان می خورد قضیه را خدمت امام عرض کردیم. ایشان لبخندی زده و فرمودند: «بگویید من خودم باطل السحر هستم.»
منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 199.
راوی: حجه الاسلام ناطق نوری.