در دوران طلبگی، همه ما مورد حمله و هتک کفر و شرک بودیم. افسری بود به نام حسین خان عسکری که به همراه چند پاسبان به مدرسه دارالشفاء که ما و امام در آن حجره داشتیم می آمدند و بزرگان اهل علم را خلع لباس می کردند یا از آنها التزام می گرفتند که دیگر از لباس طلبگی استفاده نکنند. یک روز که این شخص به مدرسۀ دارالشفاء آمد، و معمولاً هر وقت به مدرسه می آمد طلبه ها فرار می کردند تا مورد اذیت و آزار او قرار نگیرند، در مقابل حجرۀ امام ایستاد، من هم مقابل حجره ام روی پله ایستاده بودم. عده ای از بزرگان در حجرۀ امام بودند. عسکری به ایوان حجره رفت و گفت: بَه بَه بزرگان اساتید! من با این دستوری که امروز به دستم رسیده چه کنم؟ و با این بزرگان اساتید چه کنم؟ ماموریت این است که غیر از سه نفر؛ یعنی حاج شیخ عبدالکریم حائری، حاج آقا حسین قمی در مشهد و حاج سید ابوالحسن اصفهانی، کسی حق پوشیدن لباس روحانیت را ندارد. قبلاً مقرر کرده بودند هر کس اجازه نامه دریافت کند می تواند لباس بپوشد و آقایان نوعاً می رفتند و از این برگه ها دریافت می کردند، ولی حرف آن روز او حرف جدیدی بود که دیگر مسالۀ امتحان و اجازه نامه مطرح نیست و هیچکس اجازه پوشیدن لباس ندارد. کسی به او گفت ما با گرفتاری و مشکلات رفته ایم و امتحان داده ایم و اجازه گرفته ایم، آن چه بوده و این حرف چیست؟ مگر آنها از یک مملکت دیگرند و شما از مملکت دیگری؟ او گفت به آنها آنطور دستور داده اند و به من اینطور. بعد گفت حالا شما چقدر اصرار دارید که در این گرما لباس روحانیت بپوشید، عمامه ها را کنار بگذارید و عبا و قبا را از تنتان در بیاورید و مقداری از قبا را هم قیچی کنید و کت درست کنید یا من از مال حلال حاج عسکر خان که برایم به ارث رسیده برای شما یک دست کت و شلوار درست می کنم. امام هرگاه که ایشان را می دیدند نصیحت می کردند که دست از اذیت و آزار طلاب بردارند.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 4، صفحه 7.
راوی: آیت الله سید حسین بدلا.