وقتی کویت امام را راه نداد و مجدداً به عراق برگشتیم، امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متاثر بودم. امام از قیافهٔ من فهمیدند که من از اینکه ایشان را این همه معطل کرده اند ناراحتم. گفتند: «ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی که بر سر برادرانمان می آید لمس کنیم، محکم باش. » گفتم «چشم» در حالی که ما توی اتاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم، تفالی به قرآن زدم: «اذهب الی فرعون انه طغی، قال رب اشرح لی صدری و یسر لی امری» باور کنید که نیروی تازه ای گرفتم، خیلی عجیب بود، بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند در حالی که ما گفته بودیم که می خواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها می گفتم که چرا معطل می کنید، می گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: «آنچه را بر من در اینجا می گذرد به دنیا اعلام می کنم. » این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که ماموران آمدند که، ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم، والاّ آنها حاضر به این وضع نبوده و نیستند.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 4، صفحه 169.
راوی: سید احمد خمینی.