من به دلیل آنکه ممنوع الخروج بودم، به صورت قاچاق به نجف رفتم و در این راه مشکلات فراوانی را تحمل کردم. وقتی خدمت امام رسیدم، ظهر بود. در اتاق را باز کردم و سلام کرد. فرمودند: «علیکم السلام. شما هم قاچاق آمدید؟» گفتم: «بله. » امام فرمودند: «دیگر نیایید. » گفتم: «چشم آقا؛ دیگر نمی آیم. » فرمودند: «منظورم این است که دیگر قاچاق نیایید. چرا به شکل قاچاق آمدید و خودتان را به خطر انداختید؟ دیگر از این کارها نکنید. اگر توانستید، با تذکره [گذرنامه] بیایید. ولی قاچاق نیایید. » این اصرار به این دلیل بود که مرا مجبور به رعایت اصول کنند.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 4، صفحه 289.
راوی: حجه الاسلام مسعودی.