دو، سه ماه پس از فوت آیت الله بروجردی، حکومت شاه خائن، در مجلس فرمایشی خود، قوانینی را برخلاف اصول اسلامی وضع کرد. علما برای جلوگیری از این تجاوزات، هر روز در منزل یکی از آقایان جلسه ای تشکیل داده و به بحث می نشستند. اگر چه دربارهٔ این جلسه ها صحبت های فراوانی می توان کرد، اما من تنها به گفتن بعضی از نکته ها اکتفا می کنم روزی ساعت دو و نیم بعدازظهر بود. امام با یکی از آقایان در اتاقشان بودند که ناگهان مرا صدا زدند. داخل اتاق رفتم، آقا با حالت ناراحتی فرمودند: «این نامه را خودت شخصاً و خیلی زود به آقای شریعتمداری برسان و جوابش را بگیر و بیاور. » نامه را گرفتم و رفتم. حدود ساعت سه بعدازظهر بود که به منزل آقای شریعتمداری رسیدم. گفتم: «می خواهم آقا را ببینم. » گفتند: «نمی شود. » گفتم: «باید حتماً خودم شخصاً ایشان را ببینم. » بالاخره داخل خانه رفتم و نامه را به ایشان دادم. آقای شریعتمداری در زیر نامه چیزی نوشت و در پاکت را مهر کرد. فوراً برگشتم و نامه را به امام دادم. ایشان هم با عجله نامه را باز کردند این نامه سندی است برای روشن شدن برخی از مسایل. امام همان طور که نامه را می خواندند، نگاهی به آقای لواسانی که در کنارشان نشسته بودند، کردند و دستشان را زدند روی دستشان و فرمودند: «عجب! عجب!» : «نگفتم؟ نگفتم که این جور است؟!» پس از آن، من مترصد بودم که ببینم جریان چیست و چرا امام ناراحت شدند. بعد متوجه شدم که در جلسهٔ شب پیش از آن روز که آقایان آیت الله گلپایگانی، آیت الله نجفی، و آقای شریعتمداری و امام تشکیل جلسه داده بودند، تصمیم گرفته شده بود که هیچ یک از آقایان، هیچ فرد دولتی یا درباری را به حضور نپذیرد و هر چهار نفر نسبت به این تصمیم تعهد کرده بودند. با این همه پس از این تعهد، وزیر تشریفات دربار، شبانه با آقای شریعتمداری ملاقات کرده بود. وقتی امام این موضوع را شنیدند، باور نکردند و بر همین دلیل در نامه ای به آقای شریعتمداری نوشتند: «شنیده شده است که شما دیشب با فلان کس ملاقات کرده اید، درست است یا نه؟» آقای شریعتمداری هم در زیر نامه نوشته بودند: «بله، مجبور بودم و ملاقات کردم. » امام فرمودند: «عجب!» و از این امر تعجب کردند، منظور آن آقا هم از اینکه گفتند: «نگفتم؟!» این بود که آقای شریعتمداری در راه امام و با امام نیست.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 4، صفحه 309.
راوی: آیت الله علی اکبر مسعودی.