یادداشت

بگویید این کارگر بخرد‏

امام همیشه مقیّد بودند ما از مغازه چیزی نخریم. با اینکه ما بچه بودیم می گفتند:‏ «چیزی می خواهید، بگویید این کارگر بخرد».‏ من یک دختر ده، یازده ساله بودم. رفته بودم زیرگذر کاغذ بخرم. همان طور که تند‏‎ ‎‏می آمدم و صورتم را خیلی خوب نگرفته بودم، دیدم آقا دارند می آیند و مرا دیدند. چون‏‎ ‎‏هم صورتم تقریباً باز بود و هم تند می آمدم و با ایشان روبرو شدم، به قدری ترسیدم که‏‎ ‎‏وحشت کردم و دو روز در منزل پنهان شدم؛ یعنی سر سفره حاضر نمی شدم.‏ یک جوری بهانه می کردم و می رفتم با کارگر خانه ناهار می خوردم و شبها خودم را به‏‎ ‎خواب می زدم و نمی رفتم سر سفره. ایشان هم نمی گفتند «چرا فریده سر سفره‏‎ ‎‏نمی آید؟» در صورتی که اگر یکی از بچه ها یک روز سر سفره نبود، مقیّد بودند بپرسند:‏‎ ‎‏«چطور نیست؟ چرا سر سفره نیست؟». اگر خانه بودیم باید سر سفره حاضر می شدیم و‏‎ ‎‏اگر هم خانه نبودیم می پرسیدند چرا نیستیم؟ چون ما اصلاً حق نداشتیم بدون خانم‏‎ ‎‏جایی برویم، ولی ایشان می دانستند من برای چه خودم را نشان نمی دهم. به همین دلیل‏‎ ‎‏اصلاً هم به روی خودشان نیاوردند. برای اینکه قبح قضیه از بین نرود و این وحشت برای‏‎ ‎‏ما باقی بماند.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد یک، صفحه 29.

راوی:فریده مصطفوی.



بگویید این کارگر بخرد‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: