یادداشت

احساس کردم نوبت من است‏

در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به عهده من بود، احساس خستگی می کردم‏‎ ‎‏و از خواهر خود خواستم که به جای من آن مسئولیت را انجام دهد. او ابا کرد. نزدیک‏‎ ‎‏ظهر، وقت نماز حضرت امام بود. ایشان برای تجدید وضو رفته بودند که به علت طولانی‏‎ ‎‏شدن غیبتشان نگران شده و به جستجویشان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم که‏‎ ‎‏امام تمام ظروف را شسته اند و فرمودند: «سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من‏‎ ‎‏است». من از خجالت و شرم، تنها توانستم تشکر کنم.

«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 55»

راوی: نعیمه اشراقی.



احساس کردم نوبت من است‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: