در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به عهده من بود، احساس خستگی می کردم و از خواهر خود خواستم که به جای من آن مسئولیت را انجام دهد. او ابا کرد. نزدیک ظهر، وقت نماز حضرت امام بود. ایشان برای تجدید وضو رفته بودند که به علت طولانی شدن غیبتشان نگران شده و به جستجویشان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شسته اند و فرمودند: «سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من است». من از خجالت و شرم، تنها توانستم تشکر کنم.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 55»
راوی: نعیمه اشراقی.