یک مرتبه هم آشپز منزل امام مریض بود. سه الی چهار روز بستری بود. امام وقتی می آمدند از دم پنجره رد بشوند نزدیک اتاق که می شدند من از اطاق بیرون می آمدم و می گفتم: آقا جان کاری دارید؟ ایشان می گفتند: «آمده ام حال کبری را بپرسم». می گفتم: خوابیده است. می گفتند: «بیدارش کنید، او را پیش طبیب ببرید. شما ملاحظه اش را بکن. شما به او برس». می گفتم: چشم. من باورم نمی شد که کسی اینقدر خدمتکارش را ملاحظه بکند و به او عزت بدهد.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 87»
راوی: ربابه بافقی.