پس از چند روز که خدمت امام کار کردم، یک نفر آمد و گفت: حاجی خوش به سعادتت. گفتم: چطور؟ گفت: امام هدیه ای برای شما فرستاده اند. من گفتم: من کجا و چنین لیاقتی، که آقا به من هدیه بدهند کجا. دیدم امام با دست خودشان عبایی را خیلی مرتب با کاغذ کاهی پیچیده اند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 87»
راوی: عیسی جعفری.