یادداشت

این خجالت ندارد‏

یک روز می خواستم به مرخصی بروم از عکسی که علی نوه شان با خودشان هستند‏‎ ‎‏هشت تا عکس گرفتم و دوست داشتم امضای آقا پایش باشد. بعد به ایشان گفتم:‏‎ ‎آقاجون، اینها را می خواهم امضا کنید. یکی یکی می آورم بالا. شرمنده بودم. می گفتم: آقا‏‎ ‎‏اینها را من می آورم، خجالت می کشم. می گفتند: «نه، خجالت نداره». آن وقت اینها تسلی‏‎ ‎‏می شد تو دل من، اصلاً قلبم باز می شد. حتی مرخصی ام را نمی خواستم بروم؛ وقتی‏‎ ‎‏اینجوری از این آقا این قدر محبت و بزرگی می دیدم.

«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 88»

راوی: ربابه بافقی.



این خجالت ندارد‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: