یک روز در حیاط نشسته بودم که یکی از خدمتکاران با عجله و خوشحال آمد و گفت: حاجی خوشا به سعادتت، خوشا به حالت! گفتم: چه شده است؟ گفت: آقا برایت هدیه فرستاده اند. گفتم: آخر ما چه قابلیتی داریم؟ خدمتکار، هدیه امام را به من داد. هدیۀ امام یک عبا بود. عبایی که از زمان طلبگی شان مانده بود. لای یک کاغذ کادوی قشنگ پیچیده و با چسب چسبانده بود. این قدر محبت داشتند. البته نه تنها به من، بلکه به همه. هر کس کاری برای آقا انجام می داد چند مرتبه به او می گفتند: «ببخشید شما را زحمت دادم. از شما تشکر می کنم. خیلی معذرت می خواهم».
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 91»
راوی: رحیم میریان.