یادداشت

چشمهایشان را به هم فشردند‏

یکی از آقایان که در رابطه با موشک بارانهای صدام به مسجد سلیمان سفر کرده بود، در‏‎ ‎‏بازگشت از قول امام جمعه آنجا به امام عرض کرد: در جریان اصابت یک موشک عراق‏‎ ‎‏به مسجد سلیمان که عده ای شهید و زخمی شده بودند بعد از ساعتهای متمادی،‏‎ ‎‏هنگامی که هنوز با برداشتن آوارها در جستجوی کشته ها و زخمیهای احتمالی بودند،‏‎ ‎‏کودکی خردسال که به شکل فوق العاده ای بعد از این همه مدت زنده مانده بود، از زیر‏‎ ‎‏آوار خارج شده و زخمی و خاک آلود چشمش را که به روشنایی باز کرد و انبوه جمعیت‏‎ ‎‏کمک رسان را دید، بدون مقدمه با صدای رسا قبل از هر سخنی فریاد کشید: جنگ،‏‎ ‎‏جنگ تا پیروزی، خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. امام که گزارش را‏‎ ‎‏به دقت گوش می دادند و نگاهشان به گوینده بود وقتی مطلب به جملۀ اخیر رسید با آنکه‏‎ ‎‏صلابت چهرۀ امام تاثیرهای درونیشان را در خود محو می کرد، تاثیری شدید در چهرۀ‏‎ ‎‏ملکوتیشان نمودار شد. اشک در چشمشان حلقه زد نگاهشان را به پایین دوختند و‏‎ ‎‏چشمانشان را به هم فشردند.

«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 132»

راوی: محمد حسن رحیمیان.



چشمهایشان را به هم فشردند‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: