وقتی امام در قم بودند با 19 نفر از بچه های سپاه که در جوانرود بودیم به قصد دیدارشان به قم رفتیم. همۀ ما در حالی که مسلح بودیم وارد کوچه ای شدیم که منزل امام در آن قرار داشت. با همان سلاحهایی که داشتیم خدمت امام رسیدیم. امام از پشت بام به ابراز احساسات مردم پاسخ می دادند و ما هم در حالیکه سلاحهایمان را مانند منطقه بر دوشمان انداخته بودیم جلوی ایشان رسیدیم. هیچکس هم از ما نمی پرسید که چرا مسلحانه به ملاقات آمده اید! حین ملاقات به دلم افتاد که کاش امام در میان این همه جمعیت یک نگاهی هم به ما بکنند تا این از ذهنم خطور کرد متوجه شدم که انگار دعایم مستجاب شده است چون امام به همۀ ما که در وسط جمعیت مسلح بودیم نگاهشان را همراه با تبسم شیرینی که بر لب داشتند متوجه ما کردند و ما سر از پا نمی شناختیم.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 134»
ر اوی: علی فضلی.