یادداشت

تو چه کار داری؟‏

در مسیر بهشت زهرا بعد از میدان منیریه یک جوان که از این داش مشتی های جنوب‏‎ ‎‏شهر تهران بود، دستگیرۀ طرف امام را در دست گرفته بود و با سرعت ماشین می دوید.‏‎ ‎‏از یک طرف قربان صدقۀ امام می رفت و از یک طرف هم به شاه و دار و دسته اش‏‎ ‎‏فحش های بدی می داد. من دو سه مرتبه ترمز کردم که دستگیرۀ ماشین را رها کند که‏‎ ‎‏نکرد. بعد شروع کردم به او پرخاش کردن که خفه شو گم شو، این حرفها چیست که‏‎ ‎‏می زنی! امام یک مرتبه با غضب مرا نگاه کردند و فرمودند: «تو چه کار داری، این که‏‎ ‎حالش طبیعی نیست تو رانندگی ات را بکن.»‏‎

«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 139»

راوی: محسن رفیق دوست.



تو چه کار داری؟‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: