یک روز امام می آمدند به طرف مدرسۀ فیضیه. جمعیت دور ماشین می دویدند. یک سرباز ماشین امام را رها نکرد. تا امام از ماشین پیاده شدند دوید به طرف ایشان و از شدت علاقه صورت امام را گرفت و یک دور چرخاند و دست و روی امام را بوسید. ما شدیداً عصبانی شدیم؛ البته جلوی امام چیزی گفته نشد. اما در عین حال امام با آرامی و لبخند سفارش فرمودند: «با مردم بدرفتاری نکنید». گاهی می شد که راه برای حرکت ماشین امام باز بود ولی دستور می دادند که ماشین را متوقف کنید تا مردم را ببینم. بعضی مواقع بچه ها دنبال ماشین می دویدند تا کنار خانه، امام آنها را با خود به خانه می بردند و به آنها کتاب یا هدیه دیگری می دادند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 140»
راوی: محمد علی انصاری کرمانی.