چیزی که در بهشت زهرا اتفاق افتاد این بود که موقعی که امام به آمبولانس تشریف آوردند با وجود آن خستگی و بی خوابی شبانه، من دیدم عرق بر پیشانی ایشان نقش بسته است. خواستم با گازهایی که در داخل آمبولانس بود عرق امام را خشک کنم. ولی ایشان قبول نکردند و دستمالی را که خودشان داشتند از جیب در آورده و با همان حالت سنتی و رسمی که خودشان داشتند پیشانی شان را خشک کردند. در آنجا چیزی که برای ما جالب بود اینکه آمبولانسی که ما در آن بودیم در بین راه مریضهای مختلف و افراد مختلفی را در آن جای داده بودیم و فکر نمی کردیم که در همین آمبولانس در خدمت امام خواهیم بود. ایشان در داخل آمبولانس دائماً تذکر می دادند که مواظب این خانم باشید که ناراحتی تنفسی دارد. و یا مواظب آن بچه ای باشید که زیر دست و پا مانده و ما از همان اول شیفته شدیم که ایشان با اینکه خودشان شاید در وضعیت مناسبی نبودند و با آن سنّی که آن موقع داشتند مع الوصف مواظب و در فکر دیگران بودند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 140»
راوی: حسن عارفی.