احساسات پاک و صمیمانۀ مردم و امام در حدی بود که در قم و جماران، روزهای اول کار به جایی رسید که بعضی از همسایگان امام از کثرت جمعیت نمی توانستند به خانه های خودشان بروند و بعضی مواقع به وسیلۀ نردبان رفت و آمد می کردند. گاهی که عشایر و مرزنشینان به ملاقات امام می آمدند و مانع ورود آنها به منزل می شدیم. با یک حرکت ما را کنار زده درب را باز می کردند و گاهی مسلح به خدمت امام می رفتند. کار به جایی رسید که برای مراعات حال همسایگان، ملاقات عمومی را در مدرسه فیضیه گذاشتیم. در ابتدا تصور می کردیم که هر هفته ملاقات کنندگان کمتر بشوند. اما هر هفته که می گذشت جمعیت به حدی زیاد می شد که کنترل آن امکان پذیر نبود. به حدی که یک روز در اثر ازدحام جمعیت چندین نفر زیر دست و پای مردم مجروح و یک نفر شهید شد. امام به مجرد شنیدن این حادثه به حدی نگران شدند که فرمودند: دیگر به فیضیه نمی آیم.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 148»
راوی: محمد علی انصاری کرمانی.