یادداشت

بروید آن عبا را بیاورید‏

یک روستایی با واسطه از من خواسته بود که از امام بخواهم یکی از لباسهایی را که امام‏‎ ‎‏در آن نماز خوانده اند به او بدهند. طبیعی بود که طرح مساله برای من کمی سنگین بود.‏‎ ‎‏در فرصتی پس از انجام کارهای مربوط در آن شرفیابی، مطلب را عرض کردم. امام‏‎ ‎‏احساس کردند با سنگینی مطرح می کنم. با تبسم شیرینی فرمودند: «اینکه مطلبی‏‎ ‎‏نیست.» همان وقت به کسی دستور دادند بروید آن عبا را بیاورید. با اظهار محبت به آن‏‎ ‎‏روستایی ناشناخته، مامور رساندن امانت شدم.

«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 158»

راوی: محمد یزدی.



بروید آن عبا را بیاورید‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: