یک روز دو کارگر آمده بودند منزل امام را نقاشی کنند و از اول صبح التماس می کردند که ما می خواهیم امام را ببینیم و شما برو به امام پیغام بده. آنها حتی به اشخاصی که در منزل امام خدمت می کردند هم گفته بودند که به امام این مطلب را برسانید و آنها هم رسانده بودند. یک دفعه دیدم آقا از در آمدند بیرون و گفتند: «حاجی عیسی اینها که مرا می خواستند ببینند کجا هستند؟ بگویید بیایند» من هم رفتم به آنها گفتم. آمدند و با همان سر و وضعی که داشتند با دستهای پر از رنگ دست امام را در دستشان گرفتند و بوسیدند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 158»
راوی: عیسی جعفری.