آنقدر روح مردمی امام بالا بود که با همۀ گرفتاریها و مسئولیت هایی که داشتند گاهی افراد می آمدند خدمت ایشان و از دعوای خانوادگی حرف می زدند. یک روز جوانی آمد در دفتر امام و در حالیکه لبهایش را به هم دوخته و اعتصاب غذا نموده بود، از ما تقاضای ملاقات با امام را کرد. هر چه دوستان اصرار کردند حاضر نشد مطلب خود را بگوید و اعتصاب خود را بشکند. می گفت باید این ملاقات به تمام معنی خصوصی باشد و شما اگر در آن اتاق بیایید حرف نمی زنم. موضوع به امام گزارش شد. با اینکه واقعاً کار خطرناکی بود که یک جوان تنها و بدون شناسایی با امام دیدن کند اما امام پذیرفتند. این جوان رفت خدمت امام و گفت به من بگویید که من که هستم و از کجا آمده ام و به کجا می روم. با اینکه موضوع او خیلی پیش پا افتاده بود اما امام با کمال احترام با او برخورد کردند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 160»
راوی: محمد علی انصاری کرمانی.