روزهای اولی بود که امام از پاریس به تهران و از تهران به قم تشریف آورده بودند. محل سکونتشان منزل آیت الله یزدی بود. عاشقان امام مجبور بودند از کوچه های باریک بگذرند. امام هم جلو درب حیاط با قامت زیبایی می ایستادند و با دست به ابراز احساسات مردم در حال عبور پاسخ می فرمودند به امام عرض شد اینگونه ملاقات احتمال خطر است؛ بهتر است لااقل به پشت بام تشریف ببرید. قبول فرمودند. یک روز که روی پشت بام بر روی صندلی نشسته بودند، یک گروه از ارتشیان به ملاقات آمدند. کسی که فرمانده آنها بود شروع کرد به صحبت کردن، اما مرتب از نابسامانیها سخن می گفت. ما می دیدیم هر لحظه صورت امام درهم کشیده می شود. آخر الامر امام نتوانستند بدگویی از ملت و قوای مسلح را تحمل کنند و با حالت اخم به او فرمودند: «بس کن دیگر!» و سپس از جای برخاستند و به اظهار احساسات مردم پاسخ داده و به پایین تشریف بردند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 174»
راوی: ندارد.