امام ماهی چند روز به استراحت می پرداختند ـ البته به اصرار دوستان و آشنایان ـ مرحوم آقای اشراقی در قم باغچه ای داشتند. چهار دیوار، دور باغچه کشیده و دو اتاق هم ساخته بودند و فضای سبزی را پدید آورده بودند. امام هم برای دوری از سر و صدا به آنجا می رفتند. یکی از روزها که امام آنجا بودند و استراحت می کردند و برف زیادی هم باریده بود، حدود ساعت دو بعد از ظهر، خانمی به همراه یک نفر دیگر و دو فرزندش برای زیارت امام آمده بود. معلوم است که دوری مسافت و وجود دو کودک خردسال، چه مشکلاتی را ایجاد می کند، به هر حال ایشان اصرار می کردند که ما باید آقا را ببینیم. و هرچه پاسداران بیت موضوع عدم حضور امام را می گفتند، بر اصرار ایشان افزوده می شد.در همین موقع حاج احمدآقا آمد و آن خانم تقاضای ملاقات با امام را به ایشان گفت. حاج احمدآقا هم مرا صدا زد و گفت: ماشین را روشن کنید و این خانم و بچه ها را به منزل آقای اشراقی ببرید تا آقا را ببینند و بعد هم آنها را برگردانید. این جمله را که حاج احمدآقا فرمود، خیلی خوشحال شدم. من در راه در این فکر بودم که مبادا این خانم خدای ناکرده قصدی داشته باشند. بعد که به مقصد رسیدیم، علی اشراقی نوۀ آقا را دیدم. گفتم: علی جان! به آقا بگو خانوادۀ شهیدی از راهی دور برای زیارت شما آمده اند. علی هم سریع خبر را به آقا رساند. آقا فوری بلند شدند و از آنها دعوت کردند که به داخل تشریف ببرند. امام با حالتی خاص، چهره ای بشاش و تبسمی بر لب، آنها را به حضور پذیرفتند و به آن خانم فرمودند:«چرا این موقع و در این هوای سرد این بچه ها را به اینجا آورده اید؟ مگر من چه کسی هستم؟ چرا به خاطر من این همه سختی را تحمل کرده اید؟»بعد هم شروع کردند به نوازش کردن بچه ها. آن خانم توضیح داد، همسرش در درگیری با طاغوت به شهادت رسیده است و سرپرستی بچه ها با اوست. بعد آقا فرمودند: «اگر کاری دارید، بگویید تا در صورت امکان برایتان انجام دهم». آن زن با چشمانی اشک آلود گفت: آقا! آرزوی ما فقط زیارت و دست بوسی بود و نه هیچ چیز دیگر. آقا سه مرتبه از خانم خواستند تا اگر مشکلی دارند، بازگو کنند، و هر بار آن همسر محترمه شهید، گفتۀ خویش را تکرار کرد. بعد هم امام به من فرمودند:«شما بروید بخاری ماشین را روشن کنید تا مبادا بچه ها سرما بخورند و بعد هر کجای قم خواستند بروند، آنها را برسانید».
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 189»
راوی: رضا فراهانی.